آندره کوزلوف: "مردم می گویند که من احمق نیستم"

Anonim

- Andrei Anatolyevich، هنگامی که یک فرد یک مشکل دارد، او معمولا می گوید: "شما باید به متخصص، به متخصص تبدیل شوید." در مورد شما، مفهوم "کارشناس" محدود به یک منطقه خاص نیست. بنابراین شما یک متخصص کاملا برای همه سوالات هستید؟

- این یک تصور غلط رایج است که کارشناسان افرادی هستند که بسیاری را می دانند. متخصص در درجه اول فردی است که می تواند خیلی فکر کند. عمومی وسیع مرزهای بین دانش و توانایی فکر کردن را انجام نمی دهد، و این به هیچ وجه به طور مستقیم، همه چیز به مراتب محدود نیست. توانایی فکر کردن به یک فرد از تولد داده می شود و دانش در طول زندگی به دست می آید. سپس فرایند جالب شروع می شود زمانی که دانش جدید قادر به بهبود توانایی فرد برای فکر کردن است. من در زندگی گذشته من هستم، تا 30 ساله، معلم بود. من دانشگاه را به زودی به پایان رساندم، در 21 سالگی، و در سن 30 سالگی در توزیع در موسسه متالورژی ژانانوفسکی، که اکنون به نام دانشگاه نامیده می شود، کار می کرد. من یک شیمیدان هستم، و بسیاری از دانشجویان پر انرژی من علاقه مند بودند: "چرا ما به شیمی نیاز داریم؟" و سپس من فرمول خود را به ارمغان آوردم: برای بالا بردن نوار، شما نیاز به توسعه عضلات، و مهندس، شما باید سر خود را توسعه دهید. عضله به نام "مغز" به کار می رود زمانی که شما نه تنها توانایی دریافت دانش جدید، بلکه توانایی پیدا کردن آنها را نیز استفاده می شود. توانایی پیدا کردن دانش جدید این است که این توانایی فکر کردن است. پس از همه، یک دقیقه از بحث در "چه چیزی؟ جایی که؟ چه زمانی؟"؟ این توانایی به طور جمعی فکر می کند. و در این لحظه ما شاهد یک فرآیند جمعی تفکر هستیم، منشاء دانش جدید: از سوء تفاهم کامل، آنچه که ما از ما می خواهیم قبل از پیدا کردن پاسخ. در اینجا ولادیمیر Yakovlevich Voroshilov با نحوه نمایش بینندگان آمد.

- اگر توانایی به طور منطقی سبک زندگی خود را بازتاب، آیا شما از آن خارج از بازی استفاده می کنید؟

- من راز بزرگ را باز نمی کنم، اگر می گویم مفید است که به همه فکر کنید. (می خندد.) اما برای من "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟" - نه تنها توانایی فکر کردن. در یک دوره کوتاه مدت، شش نفر باید جاه طلبی های خود را از بین ببرند، به جز یک واحد: برای پیدا کردن پاسخ مناسب به سوال آنها پرسیدند، بینندگان تلویزیون، اما به طور کلی - زندگی را قرار داده است. به عنوان مثال، نظریه یونگ در مورد ناخودآگاه جمعی به خوبی شناخته شده است. و من ناگهان خیلی زود درک نکردم که در بهترین دقیقه، توسط من در "چه چیزی" بازی کرد. جایی که؟ وقتی؟ "، من تبدیل به یک شاهد زندگی به وجود این ناخودآگاه جمعی هستم، که بعدا آن را بیان می کند. البته، شما پس از آن شما شروع به احساس خود را در جهان بسیار آگاهانه، داشتن تنها تجربه پاسخ دادن به سوالات در "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟".

- به منظور اختصاص دادن تمام زندگی خود را به بازی، با یک حرف بزرگ، شما باید یک فرد و پرشور، و هوشمندانه، و قمار، و جانبازان. از این ویژگی ها مهم است؟

- اول، من حتی زبان را عوض نخواهم کرد تا شخص هوشمند خود را صدا بزنم. من می خواهم در مورد خودم فکر کنم که من هوشمند هستم. اما من این را بیان خواهم کرد: مردم می گویند که من احمق نیستم. (خنده حضار) دوم، در اینجا بسیار مهم است که تمام این سالها من پیروی کنم که این بازی هدف اصلی زندگی من نیست. به عنوان مثال، در این فصل، که فقط به تلویزیون پایان یافت، تصمیم گرفتم که بازی کنم. احتمالا به این دلیل است که کمی برای فشار دادن این عادت برای خودتان. و سپس هر یک از این کلمات: هر دو هیجان، و فداکاری، و هوش - نه تنها اشاره مثبت. همه چیز خوب است در اعتدال، و شور و شوق ما، به طور کلی، شما نیاز به محدود کردن. همیشه در تمام طول زمان، غیر ممکن است. بنابراین بازی "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟" - این بخش مهمی از زندگی من است، اما از این فرقه انجام می شود ... نه، این همه نیست.

آندره کوزلوف:

عضو باشگاه فکری "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟" از سال 1986، Andrei Kozlov از بازی تلویزیونی مورد علاقه خود از فرقه استفاده نمی کند، اما اذعان می کند که اگر او نبود، او در زندگی اشتباه بسیار درک کرد. عکس: Gennady Avramenko.

- تا حدودی، بنابراین شما تصمیم گرفتید که این فصل را بازی نکنید، اما شما در هر بازی حضور دارید. شما این کار را انجام نمی دهید زیرا شما رئیس انجمن باشگاه ها هستید "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟ "، و چون شما خودتان آن را می خواهید.

- بله، به تازگی همکاران من من را توسط رئیس انجمن بین المللی باشگاه ها انتخاب کردند "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟". اما من همچنین یک استاد باشگاه هستم و، مانند یک استاد، من برخی از تعهدات را برای خودم تعریف کردم. این بار این بود که این اتفاق افتاد که من نیاز به عمه ام را به یک عملیات جدی، مامان گولی بردم. این خواهر من است (مادر من این سقوط را از دست دادم). و من تاریخ سفر را برداشتم تا مادربزرگ را بگیرم، آن را در بیمارستان بگذارم و بلافاصله به بازی بروم. از آنچه همه چیز من را فرو می ریزد نیست. من فقط مسئولیت خاصی را احساس می کنم. به طور کلی، بودن در باشگاه از سال 1986، من فقط یک بازی را از دست دادم، و این - با بیماری.

"شما هرگز مخفی شده اید که زمانی که تیم شما بازی می کنید، تنش شدید عصبی را تجربه می کنید." هنگامی که شما بازی را به عنوان یک بیننده تماشا می کنید، همینطور نگران هستید؟

- من اغلب یک تقلید از "چه چیزی؟ جایی که؟ چه زمانی؟" و فوتبال این اتفاق می افتد، بازی باشگاه مورد علاقه خود را، اما بازی شما را بی تفاوت است. و گاهی اوقات بازی تیم فوتبال معمولی شما را نه تنها ریشه، بلکه در برخی لحظات به شما کمک می کند. واضح است که اگر تیم بازی کند، به عنوان بخشی از آن - ساشا دوست دارد، یا ماک پوتاشف، و یا پنکیک های لشا، یا لنا اورلاوا، یا Balash Kasumov - افرادی که با آنها زندگی طولانی به "چه؟ جایی که؟ وقتی؟ "، سپس من به بازی پیکربندی شده به درد بسیار بیشتر از زمانی که تازه واردان بازی می کنند. و با تازه واردان فقط اتفاق می افتد: اگر آنها را در پنج تا ده دقیقه اول به من تعجب می کنند، پس من شروع به صدمه به واقعی می کنم. یک مورد فوق العاده حتی بیشتر - زمانی که من شروع به صدمه زدن به عمق روح من حتی برای بینندگان تلویزیون. (می خندد) اگر ما در مورد درجه شدید صحبت کنیم، یک روز بازی من با یک میکروسکوپ به پایان رسید. و این اتفاق می افتد، و شما نمی فهمید چرا شما، متاسفم برای فیزیولوژی، حتی عرق نمی کرد.

- چگونه معلوم شد که شما فقط یک انتخاب در یک زمان برای بازی در باشگاه به عنوان یک خبرنگار بود، بلکه در آن نیز به عنوان یک تولید کننده کار کرد؟

- من در سال 1986 به باشگاه رسیدم، آغاز بازسازی در اتحاد جماهیر شوروی بود. سپس ولادیمیر Yakovlevich Voroshilov و ناتالیا Ivanovna Stetsenko تصمیم به ایجاد سازمان از بازیکنان بازی در "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟" سراسر دنیا. و من پیشنهاد کردم بخش سازمانی این رویداد را در خود در Zhdanov قرار دهم. ما مراسم افتتاحیه فوق العاده ای را انجام دادیم، او در CT نشان داده شد، و پس از این کنگره Voroshilov و Stetsenko شروع به ارائه به من به حرکت به مسکو و با آنها در کارگردان پس از آن، با توجه به تولید کننده امروز، شروع به کار کرد. حدود یک بار در ماه، ولادیمیر Yakovlevich من را صدا زد و گفت: "بیا، ما منتظر شما هستیم." در ماه مه سال 1990، زمانی که تصمیم گیری در حال حاضر تصمیم به شلیک "حلقه مغز"، من آمده ام تا آنها را در سازماندهی فیلمبرداری به آنها کمک کنم. این فقط تعطیلات مه بود. و، باقی مانده در مسکو به مدت ده روز، من این ریتم را وارد کردم که من دیگر نمی خواستم به Mariupol بازگردم. متوجه شدم که اگر من پیشنهاد دادم، من موافقم. البته من دوست دارم خیلی بیشتر از تولید کننده بازی کنم. و در این رابطه، ما یک کد خاص داشتیم. به عنوان مثال، اگر من به اتاق که در آن سردبیران با سوالات یافت می شود، با صدای بلند می گویم: "اینجا Kozlov. بنابراین من قبلا برای 20 سال صحبت کرده ام تا حتی به طور تصادفی برخی از سوالاتی را که در بازی شرکت می کنند را بشنوید. در ماه مه، آن را 24 ساله خواهد بود، همانطور که در باشگاه کار می کنم، و اگر به عقب نگاه کنید، همه آنها مانند یک روز پرواز کردند.

آندره کوزلوف:

آندری کوزلوف با خانواده دوست خود، یک خبرنگار ایگور کاندرتاتیوک (راست در همسر و دخترش). به سمت چپ آندری، برادرزاده او و حاکمیت (پسر ایگور) است. در زیر: عمه گالینا Aleksandrovna و مامان Irina Alexandrovna و همسرش و دو دختر پیشرو "چه؟ جایی که؟ کوزه

- در ابتدا، شما از طریق مسیر مادربزرگ رفتید و وارد موسسه تئاتر شد.

"بله، من آن را انجام دادم، اما آنجا را یاد نگرفتم.

- به نظر می رسد که والدین خود را از بین ببرید؟

- هیچ کس به من دلسرد نشد، فقط از موسسه گرفته شده بود، و این است. مادربزرگ مورد علاقه من، تمام زندگی من را به تئاتر اختصاص داده است. و در عین حال، کاملا معتقد بود که اگر شما تبدیل به یک هنرمند مردم اوکراین نیستید، این کار به طور کلی، کار ناسپاس است. امروز، زمانی که من قبلا مثل یک پدربزرگ هستم می توانم بگویم که همه چیز چنین است، و من هم به کسی توصیه نمی کنم که به این حرفه بروید. بنابراین، با فارغ التحصیلی از مدرسه در سن 16 سالگی، به والدینم گفتم که چند روز به مسکو می روم. خدا را شکر، خانواده امن شد و ما می توانیم آن را بپردازیم. من رفتم و بلافاصله به تمام کالج های تئاتر، از جمله VGIK رفتم. سه در دور دوم، در دو بار، بلافاصله در سوم. هنگامی که این سوال به وجود آمد که در آن اسناد را به دست آورد، من آنها را به قله دادم. بعد امتحانات را گذراند و در حال حاضر در 20 سالگی، نام خانوادگی خود را در فهرست بیست سال نواز به ثبت نام در موسسه دید. به طور طبیعی، به نام خانه برای به اشتراک گذاشتن این اخبار. اما روز بعد، بستگان به هتل من آمدند، من را به قله هدایت کردند، تمام ارتباطات خود را اعمال کردند، و من چند ساعت اخراج شدم. در شب، من قبلا به دونتسک پرواز کردم، جایی که اسناد را به دانشگاه محلی برد، او آن را به پایان رساند و به خوبی فارغ التحصیل شد. از چیزی پشیمان نیستم. البته، کل دوره اول در دانشگاه من هنوز با احساس احساس کردم که من به مسکو رفتم، به خصوص از آنجایی که من وعده داده بودم که بلافاصله به دوره دوم بروم اگر من برگشتم. اما بیشتر مورد مطالعه قرار گرفتم، کمتر به دنبال ترک بود. علاوه بر این، من شروع کردم به قرار دادن شبهای دانشجویی که حتی امروز من، در حال حاضر، در حال حاضر با یک تجربه بزرگ هدایت، شرمنده نیست. به علاوه، من برای مدت سه سال با یک خبرنگار برای پلی اتیو در تلویزیون دونتسک کار کردم، یعنی تعصب رخ داد. پس از آن، زمانی که او قبلا در دانشگاه ژانانوفسکی تدریس شد، نامه ای نوشت و به طور تصادفی ضربه "چی؟ جایی که؟ چه زمانی؟"…

- Andrei Anatolyevich، اگر شما خیلی برای کار، پس چه چیزی را پیدا می کنید تخلیه زمانی که تلویزیون به پایان می رسد؟

- من تلویزیون، سریال تلویزیون را تماشا می کنم، ایالت های مورد علاقه خود را بخوانید و Lukyanenko. من اغلب دوباره "دوز" را دوباره خوانده ام که وقتی با Seryozhe Lukyanenko می بینم، که به ما در "انقلاب فرهنگی" می آید (من نیز مدیر "انقلاب فرهنگی" هستم)، پس از آن با دانش خود را از چنین خوشحالم توطئه های خود را از رمان های خود، که او حتی به یاد نمی آورد. (می خندد.) اگر زمان کافی داشته باشم - فقط ترک، من دوست دارم سفر کنم. علاوه بر این، می توان آن را مانند یک اوقات فراغت فعال زمانی که من روز 10 کیلومتر در پای خود را در Orlando پارک و اقامت آرام در ساحل باد. من اخبار را دنبال نمی کنم، اما چون من ریشه های اوکراین دارم، من نمی توانم کاملا از آنها انتزاعی کنم: نگرانم، فکر می کنم. من هنوز هم در اوکراین زندگی می کنم دوست بسیار نزدیک من، ایگور Kondratyuk، با ما ما در "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟". حالا او ستاره ای از تلویزیون اوکراینی است. پسر ایگور روتر من است، بنابراین با خانواده اش رابطه بسیار نزدیکی دارد. از سوی دیگر، Lesha Kapustin در Mariupol زندگی می کند، همچنین دوست نزدیک من در حال حاضر هزار سال است. اما اگر لشا به زودی پیکربندی شود، ایگور - برعکس. و من می ترسم که رابطه من با هیچ کس دیگری در معنای انسانی به هیچ وجه خراب نمی شود. از آنجا که ژئوپولیتیک وجود دارد، اما زندگی شخصی من، دوستان من وجود دارد - و من دلایل نزاع با آنها را نمی بینم.

- شما همچنین یک علاقه مندان به خودروی پرشور می گویند.

- این Kolya Fomenko - علاقه مندان به ماشین پرشور است. و من فقط با لذت بردن از ماشین رانندگی می کنم، و به طور طبیعی زمانی که ما با همسر و دوستانم سفر می کنیم، همیشه ماشین را برای اجاره می گیرم. من عاشق هدایت می شوم، من یک ماشین خوب دارم - خدا را شکر، من می توانم آن را بپردازم، "من به خوبی در جاده رفتار می کنم، هرگز Hamlu و نه شرکت در نزاع با دیگر شرکت کنندگان در جنبش شرکت نمی کنند.

- من خواندنی که شما یک اعتراف کرده اید. آیا این به این معنی است که موضوع معنوی هنوز هم هنوز به خبرنگاران نشده است؟

- سوال ایمان به خدا کاملا شخصی است. اما به عنوان یک فرد تعمید و ارتدوکس، من را خوشحال می کند که بازی می کند، ما با کلیسای ارتدکس مواجه نمی شویم. و هنگامی که آنها به من می گویند که چگونه در "چه؟ جایی که؟ چه زمانی؟" آنها حتی بازی های ورود یا مدارس یکشنبه را بازی می کنند، من را آرام می کند. من نمی گویم که اگر سلسلهارها این بازی را تایید نکنند، من آن را متوقف خواهم کرد تا درگیر شود. اما این واقعیت که در این واقعا گناه نیست. و برای من، یک مرد 53 ساله در نیروهای نیروها، واضح است که اگر آن را برای یک بازی تلویزیونی نبود، پس از آن بسیار در زندگی من اشتباه می فهمم.

ادامه مطلب