سی و نه گل رز: داستان عشق غمگین هنگامی که او آزاد نیست

Anonim

ما سه ماه آشنا بودیم. به شبکه های الکترونیکی بریزید. او "پیف" خود را نام برد. این به اندازه کافی برای بحث در اینترنت بود. آیا ما فکر می کنیم که چه اتفاقی خواهد افتاد؟ همه چیز در یک شب ژانویه اتفاق افتاد. پوسته ها برف را تیره می کردند. او پیشنهاد کرد، "بیایید ملاقات کنیم، من فقط شما را متهم می کنم." "چه مزخرف،" من فکر کردم و عجله به جلسه. قضاوت توسط عکس "پیف" و صدا، سرگرمی مشترک، هیچ چیز طولانی بازی.

ای خداوند، من یک ماشین را با یک به طور کامل نا آشنا به من آغوش گرفتم. زمانی که شما سی سی می توانید احمقانه تر باشید.

پس از جلسه، روشن شد، آن را خفه می شود - دردناک، پرشور و ممکن است برای همیشه. از دقیقه اول، قدمت ناامید کننده او را کشیده بود. من سعی کردم از شر خلاص شوم - نه تماس نگیرم، نه نوشتن، کار نمی کرد. او از طریق وزوز آرا به من زد و از Avala با هزاران اس ام اس از دست داد.

این یک "اما" بود. او آزاد نبود او از قرار گرفتن در معرض ترس بود و می خواست خانواده را نجات دهد. "ما می توانیم در اطلاعات خدمت کنیم، ما می توانیم فیلم ها را بازی کنیم، اما ما پرندگان را در شاخه های مختلف دوست داریم و در مترو می خوابیم." این درباره ما بود ما تنها سه ساعت در روز داشتیم: یک ساعت ناهار ناهار و دو ساعت از راه رفتن به خانه. تقریبا هیچ شب و تعداد زیادی از روزهای ناچیز.

تعطیلات آخر هفته من نیستم نه برای من. در تعطیلات آخر هفته و جشن، خاموش، از دست رفته، بسته شد. برای من، غیبت او "مرگ کمی" بود.

سه ماه از جلسات در یک ماشین سیاه و سفید، با عینک های تیره. پنهان از احساس چشم انسان. چرا، خوب، برای چه چیزی غیر ممکن بود به خارج شدن و فریاد، "مردم، من عاشق!". نه، آنها قوانینی را که توسط جامعه فکر می کردند اجازه ندادند.

روز تولد سی و سوم من، یک تماس در ساعت 7 صبح، گل رز بزرگ، سفید، شب، شب در یک رستوران در آب و بی پایان "عشق".

آیا تا به حال اشعار را تشکیل داده اید؟ او آنها را به من نوشت. من هنوز آنها را مقدس دارم

من شما را به کوچکترین جزئیات به یاد می آورم: دست، لب، لبخند، چشم، روسری و تی شرت. حتی پس از آن، با چه چیزی عجیب و غریب به شما، شما نام من را بیان کردید.

زمستان، صبح، برف. در شیشه جلو سیاه "Subaru میراث" دوباره گل رز قرمز. قرمز بر روی سفید.

ورودی نقاشی رنگ قرمز آبی من - پاشنهای برفی بزرگ، در صندوق پستی، مراحل، درب ها. و "من عاشق تو هستم" در زیر پنجره ها، در آسفالت، با ویژگی اجباری - قلب.

هنگامی که او یک عکس از پسرش را فرستاد و گفت: "نگاه کن، او به نظر می رسد."

ما قطعا لازم بود که صرفه جویی کنیم. ما خودمان نمی توانیم مقابله کنیم. اعصاب کشش داده شد، روح خسته شده اند، چشم هنوز سوزانده شده است. یکی دیگر از تلاش برای فراموش کردن او و پیک در ارتفاع روز کاری: "برای شما، نوشتن، لطفا." من: "بله، البته، از شما متشکرم، سی و نه گل رز قرمز بزرگ و لوکس. "پاسخ، چرا، سی و نه؟" او: "ما با سی و نه روز آشنا بودیم، خداحافظی."

و مجددا جلسات، پر از اشک چشم، مسابقه عمودی، "درجه شخصی من از هروئین"، "جذاب".

ما با حروف، نمادها، چشم ها، آهنگ ها، آیات صحبت کردیم.

عظمت

همه آیات از اشعار سایت ناپدید شدند. از احساس کوتاه ما. شما کجا هستید، من فراموش نشدنی هستم؟ بازگشت، گفتگو، اجازه دهید چای بخوریم، و شاید شما می خواهید دوباره من را به آغوش بگیرم، مثل این، آن شب پوشیده از برف، در صندلی عقب ماشین. ما چیزهای زیادی را به ارمغان آوردیم.

به یاد داشته باشید که چگونه با D. ما یک قلب سوزان را برای شما راه اندازی کردیم و آن را از پنجره به دوربین خارج کردیم. آیا شما یک رکورد دارید؟ پاسخ

همه چیزهایی که از شما باقی می ماند، مجموعه ای از اشعار منتشر نشده و آیکون "مقدس ترینیتی" است، شاید او از من محافظت کند، نماد شما تا کنون.

ادامه مطلب