آهنگ به دست نمی آید

Anonim

آهنگ به دست نمی آید 45586_1

بوی شاخ و برگ پاییز و باران از هر موقعیت دشواری Levinson خارج شد. او خوشبختی را در این روز به یاد می آورد که شادی را بر روی سینه کبود سینه قرار داده و به این ترتیب او یک درب مخفی را در روح خود باز کرد. به محض اینکه او شروع به رکود خلاق کرد، مارک پشت سر چرخ را پشت سر گذاشت و به شهر دوران کودکی خود رفت. پرتاب جایی، آن را به چالش کشیدن و یادآوری، به یاد داشته باشید ...

آهنگ جدید همیشه به زودی متولد شد. مهاجر الهام بخش به زودی میگرن بود که از آن Livensson پس از آن هفته ها رنج می برد. این بار در ساعت 6:02 صبح، مارک تصمیم گرفت که آن را قادر به خواب رفتن، لباس پوشیدن، بلعیدن یک فنجان قهوه و نقل مکان به شهر پوشکین. برای یک ماه در حال حاضر او یک آهنگ به طور خاص برای سری جدید سفارش داده نشده است. این سری در مورد دوستان بود، تقریبا مثل یک فیلم "یک بار در آمریکا"، تنها اقدام در دهه نود و با ما گسترش یافت.

او حتی با ملودی و اولین چهارمین آمد:

و شما تنها در فلوت در مورد هر کسی که در حال حاضر زنده است،

من دوباره آنها را بازی خواهم کرد، به من اعتقاد دارم.

شما فقط اشک می کنید نه لئوت و درب ورودی من

مجبور به خواندن در مورد نور ماه ...

اما در مورد این موضوع نرفت. نشستن در یک تاکسی، علامت گذاری به این کلمات و شکار این کلمات، تلاش برای تبدیل طرح حداقل به نوعی از طرف. فقط در سر از شب، به دلایلی، یک خط کاملا متفاوت از ضربه زدن، نوشته شده بود، که مدتها پیش نوشته شده بود، در روز وحشتناک ترین او:

سقوط و فراموش کردن، من یاد بگیرم که چگونه زندگی کنم ...

خیلی عجیب و غریب، در قافیه، او چهل سال پیش سوخته بود. این آهنگ تنها بود، تا کنون به پایان رسید. علامت گذاری به عنوان مارک شروع به کار در "آمبولانس" و به یکی از اولین از چالش های خود آمد. او نمی دانست که یک دختر با زخم چاقو باید نجات یابد. از طریق لباس کت و شلوار لاغر، Liventon Freckles آشنا بر روی شانه های خود را دیدم و به شدت از آگاهی استفاده می شود که اولین عشق او بر روی زمین دروغ می گوید. هیچ کلمه ای یا درد وجود نداشت، او به صورت اتوماتیک به عنوان یک ربات عمل کرد. از یک برش نازک نازک در کنار مخازن، خون هشتم. هرگز به بیمارستان منتقل نشد.

در همان شب، او Igorku نامیده شد، و آنها با هم مست بودند، در انتهای مختلف کشور بودند. ایگرک گفت که علامت نمی داند. پس از تانک فارغ التحصیلی، مسکو را ترک کردم، برای ورود به موسسه تئاتر، و قول دادم که آنها را بنویسم، اما به سرعت از دست دادم. مادربزرگش به زودی فوت کرد و مادرش از زندان بیرون آمد، به لنینگراد بازگشت نکرد. پس از چند سال، ایگورک، که قبلا به مدرسه نظامی وارد شد، به طور تصادفی تانک را در رستوران متروپولیتن ملاقات کرد، جایی که، همراه با بچه های آشنا، او از Evaulets خود پیچیده شد. Tanka به وضوح زیر فیلد بود، روشن، رنگ آمیزی، او سیگار زیادی، خنده دار، خنده دار، او برخی از "Zhigan" را برای کمر خود نگه داشت. بله، و کل شرکت به وضوح کامل بود. تانکا وانمود کرد که ایگاکا را تشخیص نداد و او را درک کرد: دوست دختر یک دوست را دریافت نکرد. او همان مسیری را که مادرش را انتخاب کرد، انتخاب کرد.

پس از یک شب بی خوابی بر روی تلفن با ایگور و مست یک بطری مارک برند، روز را ترک کرد. تمام روز روی مبل بسته شد - هیچ قدرتی وجود نداشت. سپس، با آمدن به کار، خواستار یک مسیر Pathoanatom، کجا دختر خوش شانس، سوراخ زیر دنده ها. معلوم شد - پرونده جنایتکار است. تانا یک دزد را در قانون تالگت کشته است. او اخراج شد، مشکوک به خیانت کرد. گفته می شود دوست دختر مخفی به طور مخفیانه مسکو را به لنینگراد به عاشق جوان، که مخفیانه ملاقات کرد، ترک کرد. بنابراین من با او "پدر" نگاه کردم.

مارک در مراسم خاکسپاری او نبود. او حتی نمی دانست، در لنینگراد یا در مسکو، تابوت تانسین در زمین کاهش یافت. از آن به بعد، میگرن تبدیل به یک همدم منظم Liventon شده است. او هرگز ازدواج نکرده است. اما من اصرار داشتم که مدیر Luska، باردار از او و سقط جنین رها شده، به نام دختر تاتیانا. در حال حاضر دختر قبلا 22 ساله بوده است، او از موسسه فارغ التحصیل شد و برای تمرین در بلغارستان جمع شده بود. هر علامت شنبه با تاتیانا ملاقات کرد و به همان فروشگاه شیرینی رفت، جایی که "اسب سواری" برینولوف بر روی دیوار - هدیه بارد به موسسه محبوب خود آویزان شد. چند سال پیش، او در اینجا بستنی مخزن را تغذیه کرد و دختر در دوران کودکی کیک و لیموناد را به عنوان یک کودک خریداری کرد.

و هنوز هم با آن شب تاریک وحشتناک در علامت بود. ممنوعیت: رانندگی توسط مدرسه خود، که از آن دیوارها باقی مانده بود، چشمانش را بست. من نمی خواستم خاطرات بدی را بسازم. بر خلاف دیگر گوشه های شهر بومی، این به دلایلی به طور مداوم برای اشتیاق و اضطراب امیدوار بود.

او هنوز هم شرمنده از مبارزه او در مدرسه به دلیل مخازن با بهترین دوست، و که برای آن ایگور خواستار این واقعیت بود که او دوست دختر برای تولد گل و یک بطری از ارواح گران قیمت "Lydysh".

علامت گذاری به عنوان یک خرس سالم از خیابان همسایه و شاخه های خود را انتخاب کنید یک پنی جدید از یک دوست. و ایگور، من این جرم را به یاد نمی آورم، عجله به یک مبارزه، با شنیدن اینکه چگونه نام تجاری به نام "مایع" نامیده می شود و پسران از توالت مدرسه اهدا می شود. سپس هر دو زخمی شدند، نام تجاری حتی دست های قلم مو را شکست. اما دوستان آمدند، و مبارزه ارزش داشت.

فصل قبلی کتاب را اینجا بخوانید و یکی دیگر اینجاست.

ادامه مطلب