الکساندر Dobrovinsky: "شام با عروس"

Anonim

"کتیبه STD بر روی صفحه نمایش گوشی ظاهر شد. اختصار سازمان عمومی اتحاد جماهیر شوروی "اتحاد کارگران تئاتر"، به عنوان غیر ممکن بود که با توجه به طرح ها، کابینبران و یک بازیگری که خواهر و برادر ارشد از زمان به زمان پخش شده بود، غیرممکن بود. در واقع، به همین دلیل است که زمانی که یک کلمه از سه حرف بر روی تلفن همراه ظاهر می شود، ممکن است تنها نگرانی های آینده را از Waterwatch بعدی نشان دهد، که آماده است تا دختر بزرگ عزیزم را ترتیب دهد. با این حال، این بار همه چیز خیلی بدتر بود.

- پاپول! - صدای بومی صدا تأکید آسان بر "من"، که به من نوعی "پاپولا" رانده شده به من می دهد، چند سال گذشته را که بین فروشگاه های Chanel و Louis Vuitton در خیابان Monten، جایی که در یکی از خانه ها، یک بار تخریب شده است، صادر کرد، من کودک را حذف کردم آپارتمان یک اتاق. من هیچ چیز را در زندگی من در آنجا نخواهم گذاشت، مخصوصا برای یک کودک، اما او و تقریبا جایگزین مادر (این اصطلاح یا "مقاوم به بابل"، در طول خرید عمده فروشی الماس پس از پایان به من آمدند) و بیشتر همسر و مادر من تقریبا تمام فرزندان من، بر آن اصرار داشتند. شما می بینید، همیشه بسیاری از مردم مناسب و معقول وجود دارد، و بنابراین دختر پیاده روی در امتداد خیابان یک ترسناک نخواهد بود. دیوانه. بنابراین اینجا.

- پاپول! - اکو پاریس دوباره آمد. - من می خواهم شما را از نیکولا معرفی کنم.

در این نقطه در دفتر، دبیر کریستینا با کارآموز جدید وکیل وارد شد. دیدن چهره من، به دلایلی من همه چیز را به ترتیب با Shirinka، و کریستینا، پشت سر هم، به عنوان فاشیستی چهل و چهارم، از اتاق پریدم.

واقعیت این است که اولین رمان ما به پانزده اتفاق افتاد. هنگامی که سه هفته پس از آن، من قبل از قدمت یک مرد جوان رسیده بودم، او قبلا با نارضایتی لگد زد، و حتی عکس هایش را پیدا نکردم. پس از آن، تنها انعکاس وجود نوع مختلفی از خرگوش های شهروندی و مذهب متمایز به من منتقل شد، اما نه بیشتر. چهار سال بعد پیشرفت آشکاری بود. دیده می شود، او بلافاصله بر چهره من تاثیر گذاشت.

- آه، او فوق العاده است، شما واقعا آن را دوست دارید. قرار دادن. این بسیار جدی است. با آنتون مقایسه نمی شود. بله، ما در حال حاضر با او بسیار پاره شده ایم، و این بازسازی نشده است. در انتظار. من بوسیدن، پاپوشک، من دوست دارم. سلام مامان.

از آنجا که شکاف با یک نوع از مجرای آنتون توسط من گذشت، تصمیم گرفتم روی نیکولاز تمرکز کنم. مادرش ... به طور خلاصه، مادرش تا آنجا که می دانستم می دانستم. خوب، شاید کمی بیشتر. این پسر تا هفت سال سن بالاتر از من بود، به عنوان "شبیه ساز" در باشگاه ورزشی مشغول به کار بود و در حال آماده شدن به جایی در خواننده بود. والدین آخرین بیویا را بدون نمک درگذشت و در برخی از دره های ولایت فرانسوی از روح های از دست رفته زندگی می کردند، در برخی از شهر های Urupinville. کابوس. پستان سیلیکون جدید برای مدل مد شکلات Milka توسط آشنایی من با این "نیکولا یا حیاط" مورد نیاز بود. من تصمیم گرفتم در مورد این خبر در اوقات فراغت فکر کنم، به طوری که به آرامی صحبت کنم و به پرواز بعدی پاریس پرواز کنم.

کودک گفت که آنها صدف ها را دوست دارند، و کنسرت به من دستور داد که شب را در "La Coupole" عزیزم به من دستور داد.

به نظر می رسد ورزشی ورزشی به مدت طولانی تکان دادن دست من و سعی کرد توضیح دهد که او چگونه خوشحال است. هنگامی که پیشخدمت سفارش داد، نیکلاس همچنان سعی کرد پیشگیرانه پیشگیری کند و از من بخواهد: "در این رستوران مشهور، در این رستوران مشهور، چه چیزی را دوست دارید، در این رستوران مشهور، Mont Sher Pope پتاسیم. نیکلاس دو عینک کامل را با هم ترکیب کرد و کمی هیجان زده شد. آن را با علاقه به تماشای آنچه اتفاق می افتد باقی مانده است ...

به دسر، بسیاری از "خنده دار" را آموختم و می گویم، جدید. آنها قبلا شش ماه را پیدا کرده اند و در رکورد جهانی قرار می گیرند؛ او فقط در روز جمعه ها در اطراف "Chanel" می خوابد، زیرا لازم نیست که اوایل روز شنبه بیدار شود؛ هولوکاست همان تعطیلات به عنوان هانوکا است، اما کمی نزدیک به سال جدید؛ آشنایی با دخترم بر روی تردمیل اتفاق افتاد؛ در بهار آنها می خواهند به مسکو پرواز کنند. من یاد گرفتم که حافظه مادرم را به دنبال داشتم که منتظر انتظار برای پدسیانی معمولی بود - من شخصا همه چیز را ترتیب می دهم. آنها آن را دوست دارند، من نمی دانم. سپس نیکلاس چیزی درباره عروسی به دست آورد. Cyanide Bridegi همه چیز را حمل نمی کند، بنابراین مرد جوان مجبور به توضیح چندین سنت خانوادگی شد. در تمام خانواده های عادی، جنین در طول زایمان به یک کودک تبدیل می شود، در خانواده ما جنین به یک ماده جدید تبدیل می شود تنها هنگام باز کردن دفتر حمایت خود را. تا آن زمان، پناهگاه ها و پدران مسئول همه چیز هستند. در عین حال، لازم است که در مورد مقیاس مداخله ای در زندگی شخصی جنین، بابا یهودی برابر با یک مادر عادی و عادی باشد.

دسر نیکلاس خوردن نیست او در مقابل او ایستاده بود و به آرامی توه. دختر، مانند یک کراوات پیشگام، که او هرگز در زندگی ندیده بود، نشسته بود، اما چشمانش از خنده نبود. پس از قهوه، من یک بطری Dom Pérignon سفارش دادم تا آشنایی را جشن بگیرم. نیکلاس زنده شد، بدون احساس اعتصاب در قلب بسیار تناسلی فرانسه ...

بیست دقیقه دیگر من از یک حساب کاربری خواسته شد.

هنگامی که Maitre D'Hotel یک تکه کاغذ را بر روی یک سینی نقره ای آورد، من بهترین لبخند هایم را بر روی خودم گذاشتم، نمره را به نیکلاس یا دادگاه برساند و میلو گفت: "شما نمیتوانید تصور کنید که چگونه خوشحالم که جوانان را درمان می کنم ! "

داماد به نحوی کمتر شد و به نظر می رسید، او در صندلی بود. او یک حساب کاربری با سخاوتمندانه فرانسوی خود را به عنوان یک فرد محکوم کرد - یک جمله، تلاش برای پیدا کردن فلاش برای شکایت Cassation. آنها نبودند. قاضی تجربه شد و با تجربه ...

من یک پا بر روی پایم گرفتم و متوجه شدم که اگر چند لحظه مکث را به فروش برساند، شام می تواند با یک نتیجه مرگبار برای "شبیه ساز" پایان یابد.

- من می توانم، نیکلاس، اگر می خواهید، قرض بگیرید. تا فردا، هنگام امضای تسلیم برلین، به مارشال ژکوف گفتم.

نیکلاس گفت چیزی شبیه "آه، بله؟" و سرش را در دسر سقوط کرد. "دسر آنها سالاد ما است،" من تصمیم گرفتم و به پیشخدمت پول بدهم.

Klyushatin سابق رفت تا من را به هتل همراهی کند. در جاده، نگه داشتن من سخت در دست و بدون پاره شدن از سر من از شانه پدر، او از من چیزی درباره نیکولاس پرسید.

"پسر عالی،" گفتم. - من واقعا دوست داشتم بیایید دوستان باشیم

دختر خندید و گفت که همه چیز درک شده است، و من یک نابغه هستم. که او فهمید و راز کمی او را حفظ کرد. فرض دوم به طور طبیعی غیر قابل انکار بود.

نزدیکترین صبح صبحانه در "جورج V" من با تمایل به خوردن تمام کاراسانات از سبد خرید و با نشانه های آزار دهنده سادیسم مبارزه کردم. من می خواستم نیکلاس تماس بگیرم و از لواسیک محلی به هتل بخواهم. برای "پدر" او بعدا پاسخ خواهد داد. در نهایت، از دست دادن نبرد نان، من بلند شدم و تماس نگرفتم.

به فرودگاه من در خلق و خوی بزرگ رانندگی کردم.

پس از پنج تا شش ماه، نزدیک به سال جدید، روز جمعه بعد از ظهر روی میز، تلفن و نامه های آشنا STD تحت عکس مورد علاقه من ظاهر شدند.

- پاپولي! - صدای بومی خود را به پایان رساند. - شما فورا به من نیاز دارید ژان کلود - هیچ قدرتی وجود ندارد! او خیلی خوب است، اما خیلی خسته، من دیگر نمی توانم! و شما هیچ چیز برای رانندگی ندارید! من از شما می خواهم - پرواز کنید، شام بخورید. دانشکده خوب است. و سپس ممکن است اشتباه کنم؟ بوسه. عشق ورزیدن. در انتظار. تا زمان. سلام مامان. چیزی خوشمزه خود را بیاورید.

کریستینا به بلیط به پاریس دستور داد. و من فکر کردم لازم است چیزی را برای انجام کاری برای سال جدید انجام دهم. با این حال، سرد در یک زمان به عنوان یک Xerox کار کرد. "

الکساندر Dobrovinsky شما

ادامه مطلب