الکسی باراباش: "اگر من یک مسلمان بودم، در حال حاضر دارای هارم بود"

Anonim

کسی که شانس سالگرد چهل سالگی را می پذیرد، اما الکسی باراباش نیست. برای او، به اصطلاح بحران میانسال به طور کامل تغییرات مثبت کاهش یافته است: بازیگر از سیگار کشیدن و الکل رد کرد، به یک رژیم غذایی گیاهی تبدیل شد و درگیر ورزش شد. و، به عنوان خود اعلام می کند، حتی در بهترین شکل از جوانان خود احساس می کند. و به همین دلیل امیدوار به عشق جدید و نقش های روشن و جالب است.

- الکسی، هر فرد حس زندگی خود را دارد. به عنوان مثال، فرانسوی ها قادر به لذت بردن از آن هستند و از شایع ترین چیزها لذت می برند. و شما؟

- به طور کلی، زندگی شادی بزرگ است. من واقعا از سی و نه سال از آن قدردانی نکردم، حتی "کشته"، شاید به موجب حماقت. و اکنون به طور ناگهانی او را دوست داشت و خودش را دوست داشت. به خاطر زندگی و دیگران قدردانی شد.

- این با چهل چشم در ارتباط نیست؟

- من نمی دانم، شاید نوعی واکنش شیمیایی در مغز من رخ داده، روح من. و من چیزهای زیادی را تغییر دادم، و بدون هیچ گونه تلاش. به عنوان مثال، مصرف الکل را متوقف کرد. و قبل از آن، من هنوز فکر کردم که گاهی اوقات شما می توانید نوشیدید. و حالا من چنین نیازی ندارم من می توانم یک کیلومتر پنج یا شش را اجرا کنم، و اندورفین ها از طریق الکل ایستادگی خواهند کرد. و فقط به آسانی، من سیگار را ترک کردم.

"بسیاری، پرتاب سیگار کشیدن، صاف، و شما، برعکس، به نظر می رسید ..."

- بله، برای پانزده کیلوگرم، در مقایسه با Ozodzinsky. (الکسی نقش اصلی را در فیلم تلویزیونی "این چشم ها برعکس بازی کرد. - تقریبا. Auth.). یعنی در این فرم من کمی کمتر از یک سال است. من همچنین خوردن گوشت را متوقف کردم، و این ادای احترام به مد نیست، فقط به اطراف نگاه کرد. در ابتدا قرمز، سپس - از مرغ، سپس - از ماهی. اما خوردن شیر، محصولات شیر ​​تخمیر شده و تخم مرغ. درست است، من فکر می کنم که من به ماهی، و گوشت بازگشتم، زیرا با هر گونه اعتقادات مانند گیاهخواران ارتباط ندارد. در عین حال، همه اینها به احساس دیگری در فضا منجر شد. و بر این اساس، ورزش وارد زندگی من شد.

- همین الان؟!

- نه، او همیشه بود، اما به عنوان یک وظیفه و ضرورت، و در حال حاضر او لذت بردن است. من خیلی راه میروم، اگر شما نیاز به افزایش اسلاید دارید، سپس اجرا کنید. و در اینجا، به عنوان مثال، یک دوچرخه آمد. حالا من از حمل و نقل دیگری استفاده نمی کنم (لبخند)، ماشین را رد کرد.

- و اگر شما نیاز به انتهای دیگر مسکو دارید؟

- دوچرخه. و در تیراندازی پشت سر من آمده است، از این من امتناع نمی کنم، زیرا در جاده ای که ممکن است فکر می کنید، تمرکز کنید، بخوانید. شگفت انگیز، به نظر می رسد، پس از بیست و پنج سال، بدن شروع به محو شدن به آرامی، و من، برعکس. بنابراین، اگر همه اینها مربوط به بحران سن متوسط ​​باشد، من فوق العاده مثبت دارم.

پترزبورگ الکسی باراباش کاملا خود را در مسکو احساس می کند

پترزبورگ الکسی باراباش کاملا خود را در مسکو احساس می کند

عکس: instagram.com/barabashkino.

- مامان شما را به موسسه تئاتر پیشنهاد داد. آیا او توانایی های شما را می بیند؟

- در کلاس دهم، من به مدرسه به اصطلاح خلاقیت رفتم، زیرا ما در کنار او زندگی کردیم. بی سر و صدا از او فارغ التحصیل شد و روی مبل قرار گرفت. من هیچ نظری ندارم که چه کاری می خواهم انجام دهم. من به طور کلی یک مرد پیچیده بود. به علاوه، زمان دشواری، دشواری نود - همه انواع HPG ها، شکوفایی اعتیاد، من در آستانه بودم، گاهی اوقات فقط از طریق تیغه چاقو رفتم. و مادرم از ناامیدی ستایش شده است: "خب، شما یک مادربزرگ دارید - یک هنرمند، شاید شما نیز سپرده داشته باشید؟" (مادربزرگ، Galina Franventova Russette، بازیگر کمدی Akimov بود. برو. " موافقت کردم. این چطور همه چیز عجله کرد.

- آیا شما رفتید، چون مادر یک قدرت بی قید و شرط است یا آیا شما برای او عشق دارید؟

- بله، به خاطر عشق به مادر. و هنوز هم همه چیز مربوط به والدین، برای من موضوع مقدس است.

- با این حال، پس از آن شما پدر و مادر را از بومی پیتر ترک کردید. در حال حاضر، به معنای اقدامات، عشق تو به آنها اکسپرس است؟

- اول از همه، در این واقعیت که ما تمام وقت در تماس هستیم. و من سعی می کنم یک بار در ماه یا دو خانه اتفاق بیافتد. اما این یک رابطه دردناک از یک پسر مامجی نیست. از نوزده سال من یک زندگی مستقل زندگی می کنم، اما در عین حال ما اجازه نمی دهیم که از یکدیگر استفاده کنند. من فکر می کنم این بسیار صحیح است و مردم نزدیکتر از آنچه که هستند، برای من وجود دارد.

- دوران کودکی در حافظه شما در حافظه شما باقی می ماند و زمان بی روح است و یا با برخی از تجربیات ارتباط برقرار می کند؟

- ما چندین بار نقل مکان کردیم، به نظر من، به نظر من، هشت مدرسه، که من را یک فرد جامعه دوست داشت، تغییر دادم. وقتی به مدرسه دیگری تبدیل شدم، متوجه شدم که من نیاز به اتصال منابع داخلی خاصی داشتم - من بخشی از کلاس بودم، رهبر را محاسبه کردم، شروع کردم به برقراری ارتباط با او، و سپس با بقیه. به طور کلی، من به راحتی در یک تیم جدید قرار می گیرم و به سرعت چه چیزی را درک می کنم. اما من خودم هرگز تصور خوبی را انجام نمی دهم. این نیز در ارتباط با کارگردان و با همکاران و با گروه ظاهر می شود. برای من باید نگاه کن

- تجزیه و تحلیل نشده است چرا این اتفاق می افتد؟

"من فکر می کنم شیوه تغذیه خودم این است که سرزنش کنم." بسیاری به نظر می رسد خود اعتماد به نفس و بسیار شبیه به من است. مدیران زن کمی ترسناک هستند، زیرا آنها قدرت را احساس می کنند، و برخی از مدیران مرد رقابت هستند. اگر چه این چه چیزی می تواند باشد اگر من یک هنرمند ساده هستم؟ من می خواهم چیزی را در خودم تغییر دهم، اما نمی دانم چگونه این کار را انجام دهم. در عین حال، من نمی خواهم وضعیت را شبیه سازی کنم تا بتوانم برای کسی نسبت به من سودآور باشد.

- پدر شما یک موسیقیدان جاز است. و شما در مورد موسیقی فکر نکردید، همانطور که در مورد این حرفه، آن را در دوران کودکی انجام ندهید؟

- من در یک نصب شوک بازی کردم، سعی کردم یک درامر بسازم، اما در بعضی موارد به من علاقه مند شدم. همه چیز بر روی گیتار مارک شده بود، و من چندین آهنگ Corona داشتم، می توانستم آنها را در حیاط برآورده کنم. (خنده حضار)

الکسی باراباش:

در تصویر والریا گای آلمانی "دوره کوتاه زندگی شاد"

قاب از سری

- گیتار همیشه یک ابزار گمراه شده است ...

- یک ابزار که سینه را به قلب زنانه سوراخ می کند. بله، همیشه کار می کرد به طور کلی، کلاس های مدرسه ارشد یک سال فوق العاده است. آتش سوزی، گیتار، عاشقانه ...

- پدر ایده مادر من را در مورد اقدام حمایت کرد؟

- نه، او بی طرفی را انتخاب کرد.

- آیا او این موقعیت را در خانواده اشغال کرد؟

"نه، او هنوز در لحظات دشوار ارتباط برقرار کرد." اما پدر و مادر خود، زندگی بسیار شخصی و جالب خود را داشتند. آنها با هم بودند، آنها جدا شدند، اما پدرش دارای اموال شگفت انگیز بود - او همیشه در لحظه مناسب ظاهر شد. اگر من مشکلی، سوالات و یا بحران در رابطه با رابطه من با مادرم، زمانی که من یک نوجوان بودم، او فوق العاده ظاهر شد و همه چیز را مانند رابین هود حل کرد.

- حالا آنها با هم هستند؟

- بله، همه چیز خوب است، من آنها را تحسین می کنم. آنها می توانند به شدت این رابطه را بیابند، اما پس از آن آنها نشستند و به یکدیگر نگاه می کنند که در این نگاه تمام زندگی است. و من یک رویا برای پیدا کردن چنین فردی که شما فقط می توانید نشستن و نگاه کردن به چشم یکدیگر نگاه کنید.

- هنوز آن را پیدا نکردید؟

- نه.

- با این حال، شما تلاش زیادی داشتید - چهار بار ازدواج کردید.

- و من خودم را عمیقا ناراضی می دانم، صادقانه. من نمی دانم چرا و برای آنچه که همه این ها برای من اتفاق افتاد، اما در حال حاضر من تا آنجا که ممکن است باز است، به طوری که زندگی من یک معجزه به نام "زن هوشمند، حساس، ولگرد" است. خوشبختی عالی خواهد بود. و این احتمالا تنها چیزی است که من از دست می دهم. و به نظر من به نظر می رسد که من در حال حاضر آن سن داشته ام، زمانی که من به طور کامل آماده یک تکرار کننده هستم. و آگاهانه (لبخند می زند.)

- و هنگامی که آنها ازدواج کردند، فکر می کردند یک بار و برای همه بود؟

- من به این معنی کاملا آسیایی هستم. در واقع، من همیشه احساس کردم که این بار و برای همیشه. اگر من یک مسلمان بودم، در حال حاضر دارای هارم بود. (می خندد.) اما، صحبت کردن به طور جدی، اگر چه به طور جدی بخشی از آن است، من می گویم، احتمالا این خواص خلق و خوی است. شاید من نمی دانم که عشق به معنای جهانی است، اما من خیلی عمیق افتادم. درسته.

- برای اولین بار شما 19 سال ازدواج کردید در یک همکلاسی. آیا این یک عمل بزرگسالان آگاهانه یا فداکاری بود؟

- بازی در نوجوانی. اما زمانی که این سوال در مورد کودک مطرح شد، این یک قانون آگاهانه و آهن بود.

- و اکنون پسر نوزده ساله است.

- در ماه فوریه بیست سال خواهد بود. آهنگساز آرسنی، آهنگساز. ابزار اصلی دارای یک گیتار کلاسیک است.

- شما گیتار را به پایان نمی رسانید، اما پسر من ...

- او در پدربزرگ است من فقط نمی توانم تصور کنم که این امکان وجود دارد. اگر ما در یک فضا هستیم، پس من به رختخواب میروم، او گاما را بازی کرد، از خواب بیدار شدم، او قبلا بازی می کند. و من یک وتر، دو وتر ... در یک دایره و همه چیز، گیتار کنار گذاشته ام.

الکسی باراباش:

Telefilm "شور و شوق اسرار آمیز" به زودی بر روی صفحه نمایش منتشر خواهد شد

قاب از فیلم

- آگاه باشید که پدر یک پسر بزرگسال است؟

- نه، پسر دوست جوان من است. و ما با او به عنوان یک رفیق ارشد با جوان صحبت می کنیم. از آنجا که او از سالهای شانزده سالگی با من ارتباط برقرار کرده است. قبل از آن، من می توانم Pry یا شیرینی زنجفیلی.

- پسر خود آغاز شد آغاز چنین روابط؟

"بله، او شروع به رسیدن به من کرد، من منتظر این لحظه هستم." حالا ما دوستان هستیم - فقط آب را نابود نکنید. و ما می توانیم در مورد مرد صحبت کنیم، و شوخی. به طور کلی، ما روابط انسانی کاملا باز و گرم داریم، که حتی انتظار نداشتم. و من بسیار خوشحالم که این اتفاق افتاد. و دو فرزند دیگر پنج و چهار ساله هستند. تا کنون ما کمتر ارتباط برقرار می کنیم.

- آیا نیازی به آن وجود دارد؟

- (مکث) من فکر نمی کنم که من یک پدر خوب هستم من یک پسر خوب هستم، بله در حالی که من دشوار است که نگرش من نسبت به آنها را حل کنم. البته این افراد برای من بسیار مهم هستند. واقعیت وجود آنها در حال حاضر بسیار سرد است، زیرا ظهور آنها شانس بیشتری است. و سپس ما خواهیم دید که چگونه همه چیز را توسعه می دهد که چگونه آنها را خیره خواهد شد، رشد می کنند. همیشه جالب است بیایید در ده سال صحبت کنیم. (لبخند می زند.)

- اغلب تمام بازیگران انتخابی شما. با این وجود، به همکاران اعتراف می کنم که روابط را آسان تر می کند؟

- بازیگر مردی از محیط شما به ترتیب، چیزی را توضیح نمی دهد، هیچ چیز برای جویدن. شما همان زبان را صحبت می کنید، که بسیار مهم است. و به طور کلی، این همه خوب است. (می خندد.) و آنجا و اگر عشق وجود دارد، می تواند آسان باشد. و وجود دارد اگر آن را ندارد، دشوار است.

- و جالب تر؟

- جالب، البته، با یک هنرمند. آنها درک و کمک خواهند کرد.

- در آن زمان، زمانی که شما تنها هستید و در روند عشق هستید، چه احساسی دارید؟

- من عاشق خودم هستم (لبخند می زند.) نه، البته، من متوجه زیبایی زن، جذابیت، اما زندگی مانند یک پایه است. (می خندد.) شما به سرعت، خشونت آمیز، و سپس یک بار، و ... شکست. اما من واقعا این شکست ها را دوست دارم. این زمانی است که من می توانم به دقت به خودم نگاه کنم و خیلی درک کنم. من به طور کلی متقاعد شده ام که شما باید بتوانید از وضعیت خودداری کنید، و تنها پس از آن چیزی جالب به زندگی شما می آید.

- آیا تا به حال احساس کرده اید که بازیگر حرفه ای مردان نیست؟

- به طور طبیعی، این یک حرفه مرد نیست. پس از همه، عجیب است که مرد به لحاظ لحظه ای تحمیل می کند و ابروهایشان را می کشد. اما لازم است آن را به سادگی و آرام به عنوان قوانین بازی درمان کنید. من یک هنرمند هستم، باید متن را یاد بگیرم، باید خودم را دنبال کنم. من باید دوست داشته باشم و من می خواهم مخاطبان را دوست داشته باشم. من مانند بسیاری از هنرمندان صحبت نمی کنم: "من به من علاقه مند نیستم." من آنها را باور نمی کنم. من علاقه مند به خواندن آنچه که آنها در مورد من در وبلاگ ها، در اینترنت می نویسند.

پسر ارشد آرسنی - موسیقیدان و آهنگساز

پسر ارشد آرسنی - موسیقیدان و آهنگساز

عکس: آرشیو شخصی Alexey Barabash

- ثبت نام در دانشگاه تئاتر، شما به سرعت متوجه شدم که این دقیقا شماست؟ و به راحتی وارد یک زندگی جدید شد؟

- من کاملا در دنیای دیگری بودم و به طور جدی شرکت نکردم. از آنجا که این دوره مدیر عمل بود، پس هر کس از من بزرگتر بود، به جز یک پسر. در سال اول، من به طور کلی مراقبت کردم، من نمی فهمم که کجا بودم. و در دوم همه چیز به عنوان یک کلیک اتفاق افتاد: همسر آینده من، به اندازه کافی عجیب و غریب، نشان داد که در آن من احساس کل عمق غوطه وری و خوشبختی از وجود عمل در صحنه را احساس کردم. و شنیدن واکنش بیننده، در این مورد، همکلاسی های او یک وزوز را تجربه کرد.

- پس اولین موفقیت بود؟

- آره! پس از آن، من بی سر و صدا به حرفه. و، به عنوان استاد من Zynovy Yakovlevich Korogogovsky گفت، پس از مدتی من "OPPRED". او چنین بیان داشت. به این ترتیب، ما همه توله سگ ها بودیم، و در اینجا من ناگهان مخالفم. و او چیزی برای برقراری ارتباط با من شد. این در سال چهارم اتفاق افتاد، او را در مثال همکلاسی ها قرار داد.

- سپس؟

- من به طور کامل "Jubilee" Mayakovsky خوانده ام. "الکساندر سرگئیچ، اجازه دهید من را به شما معرفی کنم. Mayakovsky. دست خود را بگذارید ... "من تصمیم گرفتم آن را در یک فرم بازی، نوشیدن آبجو خیالی و برقراری ارتباط با یک بنای خیالی. و او گفت چیزی که من انجام دادم، بسیار جدی است. به طور کلی، یک سخنرانی کامل در مورد من بیان شد. شگفت انگیز و بسیار خوب بود.

- و هنگامی که به تئاتر آمدید، دقیقا همان چیزی را که تصور می کرد دیدم؟

- اصلا. در درک من، تئاتر یک معبد است، این استودیو است، این یک روحانیت است، زیرا معلم من Zogynia Yakovlevich Khorogu گفت. به همین دلیل است که من در آنجا کار نمی کنم، در نهایت. من در Tyuz به یک مدیر خوب پذیرفته شدم، و "افراد قدیم" همه چیز را که آنها داشتند، به من دادند: جرم، همه نقش سوم. من دو یا سه نقش اصلی داشتم، اما من به اندازه کافی سال داشتم تا تئاتر رپرتیور را افزایش دهم. و سپس، با آناتولی پیش بینی شده و یک صحنه آزمایشی را انجام داد، اما بعدا من با او درگیری داشتم. من اولین نقش اصلی در "فقیر، فقیر پاول" را پیشنهاد دادم، او این را درک نکرد، توصیه کرد که تصمیم بگیرد.

- البته، چنین فیلم نمی تواند از دست رفته باشد. Vitaly Melnikov مقیاس و شرکای - Yankovsky و Sukhorukov ...

- بله، من یک مدرسه بزرگ با این افراد به آنجا رفتم. آنها کاملا متفاوت هستند، اما هر دو با چنین قدرت داخلی. برای من قابل توجه بود، آنها گفتند: "همه چیز خوب خواهد شد، فقط آنچه را که کارگردان می گوید گوش دهید." من گوش کردم. به طور کلی، این یک دوره فوق العاده زندگی من بود. اولگ ایوانویچ یک فرد شگفت انگیز بود و هیچ چیز در مورد جنایت عمل وجود ندارد. از دست دادن وحشتناک، پادشاهی بهشت ​​است.

- پس از "Poor Paul" شما نقش های زیادی داشتید، بسیار جالب بود. اما هیچ احساسی وجود نداشت که شوک چیزی اتفاق بیفتد؟

- اتفاق نمی افتد. چنین نقش هایی مانند مواد وجود ندارد. اما من احساس می کنم که من نیز تجربه می کنم و من برای فیلم جالب خواهم بود (و شاید حتی در تئاتر به عقب برگردم) در عصر دیگری. من تجزیه و تحلیل، من به خودم از طرف نگاه می کنم و ببینید که بسیار صالح مسن تر است. با بذر من جالب تر خواهم شد. (می خندد.) و من نگرش جدی تر نسبت به این حرفه دارم.

- آیا شما هنوز برنامه های رویاپرداز یا سازنده دارید؟

- برنامه های سازنده نیست، این برای اطمینان است. اما نه یک رویاپرداز، من، بلکه، فکر می کنم. من از خواب بیدار می شوم و فکر می کنم: "من بیدار شدم." پرده ها را باز می کنم: "خورشید". یا نه خورشید، بلکه خوب، چیزی است که ... اگر ماشین برای من آمد، خوب است که من کار خواهم کرد. اگر هیچ کاری وجود نداشته باشد، خوب است که بتوانم آرام باشم. من فوق العاده هستم که به پیتر بروم، یا شگفت انگیز که من اینجا خواهم ماند. من سعی می کنم در همه چیز مثبت ببینم

"شما مورد استفاده قرار گرفتید:" پیتر خانه من است، من هرگز از آنجا نخواهم رفت. " ولی…

- بله، من قبلا چنین گفتم. اما او هنوز هم در من زندگی می کند و به هیچ وجه نمی رود. پیتر، احتمالا یکی از چند شهر است که اجازه نمی دهد از خود بیرون برود. او انرژی خاصی دارد.

- او برای شما چیست؟ کسی می گوید که این شهر سنگین و غم انگیز است، اما هنوز او را دوست دارد و کسی نمیتواند در آنجا زندگی کند.

- او سنگین و غم انگیز است. با آسفالت درخشان پس از باران، با پودک، با بوی خاص گرانیت خام. با ریزش خاصی روی صورت. من می توانم در مورد او صحبت کنم. تمام خاطرات من از دوران کودکی، اگر چه آنها در آنها حضور دارند و خورشید هنوز اساسا با بوی باران تازه است. من آنجا متولد شدم و این شهر در سطح حسی بسیار روشن است. و در مسکو من هستم، چون این مرکز، پایتخت است. اما این نیز یک شهر بسیار زیبا است، و من آن را دوست دارم، و آن را در اینجا راحت تر از سنت پترزبورگ راحت تر است. به نظر می رسد که در سرزمین اصلی خود باید آن را آسان تر، اما این نیست. در اینجا یک گروه دیگر است و همه چیز متفاوت است. و در مورد سنت پترزبورگ آنها می گویند: "پست اتمسفر را فشار داد." (خنده حضار)

الکسی باراباش:

در سریال تلویزیونی "این چشم ها مخالف" باراباش کاملا تصویر از خواننده والریا اوزودزینسکی را ایجاد کرد

قاب از سری

- شما فکر می کنید پیتر هوش امروز یک اسطوره یا واقعیت است؟

- اسطوره مطلق

- چه تاسف خوردی.

- در عین حال، بسیاری از افراد زیادی وجود دارد که من با آنها ارتباط برقرار می کنم، اما آنها نمی دانند کجا از من می آیند، پس از مدتی بپرسید: "و شما از پیتر نیستید؟" گفته شده است که بلافاصله قابل مشاهده است. اما به نظر من این فقط برخی از ویژگی های طبیعی من است. یا شاید همه چیز همزمان در اینجا باشد. اما من می دانم بسیاری از بچه های سنت پترزبورگ، شاد و کاملا پاره شده است.

- و برای شما در حال حاضر "باتون" یا "گاو"، "burrying" یا "bordur"، "رژه" یا "پله"؟

- من یک لاف، و نه یک نان، و نه pyshki و نه دونات، (خنده) نیست. اما، اول از همه، رژه زیبا است، و Welch، به نظر من، مرز ظریف است. و من برای زیبایی هستم بنابراین در این مورد، مزایای به پایتخت شمالی بروید. (لبخند می زند.)

- من به تو نگاه می کنم، شما در یک پیراهن سفید هستید. خیلی خوب است اما شما به سادگی در مصاحبه وارد شدید، حتی یک رویداد ...

- آن را تجدید می کند. من دوست دارم. من یک ویژگی دارم، من تغییر نخواهم کرد (خنده): هر آنچه که من آن را قرار داده، همه چیز به نظر می رسد خوب است. این یک اموال بدن شگفت انگیز است، من بلافاصله می توانم لباس های آلی را که من داده می شود، انجام دهم: از لباس های تاریخی برای تمرین شلوار با زانوهای بلند. و دوباره، من با توجه به قوانین وجود دارد: یک هنرمند مرد. هر روز، وقتی از خواب بیدار می شوم، به خودم نگاه می کنم و می گویم: "شما یک هنرمند هستید، در مورد آن فراموش نکنید. شما باید خوب نگاه کنید، بنابراین شما باید شارژ کنید. شما به پارک بروید، تلاش کنید، سفت کنید، آن را بر روی میله ها انتخاب کنید. " من حتی اکنون به عنوان یک هنرمند مردانه می گویم و رفتار می کنم چون باید این بازی را بازی کنم.

- بازی؟! من احساس گفتگو صادقانه با یک مرد جالب داشتم ...

- آن مردی که یک هنرمند نیست، او در من است، و او کاملا متفاوت است. آن را به تنهایی با خود تبدیل می کند، و گاهی اوقات آن را روشن نمی کند.

- جالب است که او را ببینید.

- وقتی که انجام می دهم، تماس می گیرم (می خندد)

ادامه مطلب