سرگئی وارچوک: "بلافاصله این تصور را گرفت که با این زن شورا-مورا پنهان نخواهد شد"

Anonim

این فیلم در مورد احساس و تمایل همه مصرف کننده، نقش مهمی را نه تنها در حرفه سرگئی، بلکه در زندگی شخصی خود نقش مهمی ایفا کرد. آنها نوشتند که اولین همسر Varchuk به مدت طولانی هیچ توجهی به دادگاه خود نپذیرفت تا زمانی که یک مرد جوان بر روی صفحه نمایش را دید. و تنها پس از آن او متعهد را پاسخ داد، آنها ازدواج کردند، یک دختر در جهان ظاهر شد ... اما idylli به طلاق پایان یافت. تنها شادی او، نیمه دوم واقعی، بازیگر زمانی که او چهل بود دیدار کرد.

OLGA VARCHUK: "عشق ما پیش از تاریخ خود را دارد، که مدتها قبل از اولین جلسه من با سرگئی آغاز شد. من برای دو سال در سفر تجاری به ویتنام فرستاده شدم، جایی که من ناتالیا دوروف و همسرش را دیدم. ما نزدیک ترین و به طور طبیعی رفتیم، همچنان به برقراری ارتباط، بازگشت به مسکو ادامه دادیم. والدین ناتاشا گران هستند - کارگردان بوریس دووروف (که فیلم های شگفت انگیز "عمودی" را برداشت، "من نمی توانم خداحافظی کنم،" دزدان دریایی قرن بیستم "و بسیاری دیگر) و همسرش Zinaida. بنابراین زندگی اتفاق افتاده است که پس از بازگشت به سرزمین مادری، من ازدواج کردم، طلاق گرفتم، و زندگی شخصی من ناامید به دوست دخترم و خانواده اش نمی رفت. و من احساس تنهایی نکردم و نیازی به ایجاد یک عاشقانه نور یا رابطه جدی نداشتم. بنابراین، هنگامی که Zinaida Kirillovna به نحوی متوجه شد که، آنها می گویند، در اینجا من می خواهم با Varchuk به شما آشنا شوم، چنین زن و شوهر زیبا از دست رفته، من از دست رفته و حتی به خصوص به فکر به فکر کردن در مورد آن نیست. اما بوریس والنتینوویچ کلمات همسر را به یاد داشته باشید ... "

سرگئی وارچوک: "Durov یک کارگردان با استعداد است، و من آن را پدرخوانده من در فیلم می دانم، زیرا او بود که من را به نقش در فیلم دعوت کرد" من نمی توانم "خداحافظ" بگویم، به این ترتیب کوپن را به یک زندگی حرفه ای ارائه می دهد. شما می توانید بگویید این بلیط ستاره من بود. اما نکته اصلی این است که او "خدمت" در سرنوشت من آشنایی با الیا است. هنگامی که او به من زنگ زد، من پست کردم که ما برای مدت طولانی ملاقات نکرده ایم و به نام آن مراجعه کردیم. اما شگفت آور - نه در خانه، بلکه به دخترش، در سالگرد عروسی او. و آن را صدا کرد به طوری که روشن شد: امتناع نمی پذیرفت. "

اولگا: "و من ناتاشا را برای این جشنواره دعوت کردم."

اولگا، قبل از کاوش سرگئی، فیلم ها را با مشارکت خود دیدم؟

سرگئی: "البته! و بنابراین من از دیدار با من رویای! " (خنده حضار)

اولگا: "این شوخی است در حقیقت، من تصویر را تماشا کردم "من نمی توانم" خداحافظی کنم "، اما سرگئی من بیش از هر دلیل در سریال تلویزیونی" Torivka "به یاد می آورم. به نحوی از کار آمد، نشستن ناهار خوری - و فقط قهرمان Varchuk بر روی صفحه نمایش، چنین کل مثبت، فوق العاده است. در آن لحظه، این ایده به ذهن آمد: "چنین شوهران ایده آل تنها در فیلم ها هستند، در زندگی غیر واقعی است." و جایی در یک ماه و اولین جلسه ما اتفاق افتاد. "

سرگئی: "من به یاد می آورم که چگونه تنها یک شرکت صادقانه در جدول جمع شده بود، الیا بلافاصله به چشمانم فریاد زد ..."

اولگا: "بیشتر - من یک بانوی روشن بود، جالب، اعتماد به نفس! چه کسی متوجه نخواهد شد؟ " (خنده حضار)

سرگئی: "حقیقت می گوید ... و من بلافاصله به او نگاه می کنم، همانطور که می گویند، اما ... به نظر می رسید که دختر تنها نیست، بلکه با غواصی بود. بعدا معلوم شد که پسر دوست دخترش نشسته بود در کنار او نشسته بود، که بزرگتر از سال هایش بود. اما حتی متوجه شدم که او مشغول بود و چیزی برای من نگذاشته بود، من واقعا می خواستم توجه او را جلب کنم، بنابراین تمام شب ایزووریل، شوخی، شوخی کرد، تحت گیتار قرار گرفت. و سپس، هنوز تصمیم، او را دعوت کرد تا رقص. اما من تکرار می کنم، اگر چه همدردی در بخش من واضح بود، فرض نکردم که ما شروع به یک رمان ... "

سرگئی وارچوک:

فیلم "من نمی توانم بگویم خداحافظی" نقش سرنوشت ساز را نه تنها در حرفه، بلکه همچنین در زندگی شخصی بازیگر نقش داشت. قاب از نقاشی.

چرا؟

سرگئی: "من بلافاصله این تصور را گرفتم که با این زن برخی از سواحل نور سوار نمی شوند. این فقط می تواند در مورد روابط جدی صحبت کند ... بنابراین، زمانی که الیا به طور ناگهانی به خانه برگشت، من می خواستم مودبانه بگویم "خوب بود برای دیدار" (که، به هر حال، به واقعیت مربوط بود)، و آن را. و این ممکن است، ما هر دو روز بعد فقط در مورد این جلسه را فراموش کرده ام. "

اولگا: "و در اینجا Zinaida Kirillovna Durov می گوید Varchukka:" Seryozha، شما Olenka را صرف می کنید ... من آن را می گیرم، شما هنوز هم را نگه دارید. " آنها شروع به استفاده از من کردند، آنها می گویند، من خودم را دریافت می کنم، به ویژه از آنجا که چهره سرگئی دیده می شود که این پیشنهاد عمدی نیست. "

سرگئی: "این درست نیست ... من فقط سعی کردم بفهمم که چه کاری باید در این وضعیت انجام دهم. همانطور که در نزدیکی زندگی کردم، فکر کردم ماشین را در حیاط گذاشتم و پیاده روی کردم، بنابراین کمی نوشیدم. و برای حمل یک دختر که هنوز هم، همانطور که معلوم شد، در مرکز شهر زندگی می کند، جلسه مناسب با پلیس های ترافیکی و محرومیت از حقوق است. اما من هنوز خطرناک بودم ... در راه، ما صحبت کردیم، و ما به طرز شگفت انگیزی با چت کردن آن، که به خانه اولیا آمدیم، تقریبا تا شش صبح ایستاده بود.

اولگا: "این واقعیت را در نظر می گیرد که در هشت من مذاکرات بسیار مهمی در کار داشتم. لازم بود و به طور کامل نگاه کنید، و سر نور است. اما در آن لحظه من همه چیز را فراموش کرده ام. به نظر می رسید مهم تر از این شخص نشسته در نزدیکی بود، و این واقعیت که او به من می گوید، هیچ چیز در جهان وجود ندارد ... و به نحوی معلوم شد که او همه چیز را که در روح بود، نشان داد. "

همه جشنواره ها، رویدادهای سکولار و بازدید از سرگئی وارچوک ترجیح می دهند تا به شرکت همسرش بروند. عکس: میخائیل Kovalev.

همه جشنواره ها، رویدادهای سکولار و بازدید از سرگئی وارچوک ترجیح می دهند تا به شرکت همسرش بروند. عکس: میخائیل Kovalev.

در مورد چنین مکالمه پنهان چیست؟

اولگا: "به اندازه کافی عجیب و غریب، اما پس از آن ما پس از آن به یکدیگر گفتند همه زندگی ما ... به ویژه از آنجایی که ما خیلی مشترک بود. حتی طلاق ها همان دلیل را داشتند. "

سرگئی: "همسر اول من النا آمریکایی ها را دوست داشت، در ایالات متحده آمریکا ترک کرد. و شوهر سابق اولی عاشق یک فرانسوی بود و به اروپا رفت. اما علیرغم این واقعیت که من یک روحیه را پیدا کردم، گفتم خداحافظی به او، من یک زمان را به دست آوردم تا متوجه شدم که این آشنایی برای من این آشنایی است. آیا ما آماده روابط جدی هستیم؟ آیا ما به آن نیاز داریم؟ ما قبلا به شیوه زندگی عادت کرده ایم، که ما نیمه دوم را دنبال نمی کنیم، زیرا ما خودکفا هستیم و هر یک از ما قبلا موفق به ناامیدی در عشق شده ایم. پس از آن، حتی با دیدن فردی که به روح نزدیک است، احساس می کنید که شما در عشق فرو می ریزید، احساس ناخواسته احساس می کنید و از آنها می ترسد: اجازه دهید او را به قلب من بگذارد، و این می تواند درد را درد کند. "

به نظر می رسد که اولین گام برای از سرگیری آشنایی، Olya انجام داد؟

سرگئی: "نه. من خودم ... دقیقا یک هفته بعد من او را صدا زدم و آن را در یک رویداد نامید، که در آن قرار بود شرکت کند. من فکر کردم اگر موافقم و می آید - به این معنی است که باید این کار را بکنم ... من شمارش گوشی خود را به ثمر رساندم، ممنوع: "اولگا، این سرگئی وارچوک است. من از شما دعوت میکنم تا ملاقات کنید، شما نیم ساعت برای هزینه ها دارید. " در پاسخ، مکعب Mkhatovskaya آویزان شد، پس از آن او به شدت فشرده بود که او می آید. "

اولگا: "همانطور که من در این ماجراجویی تصمیم گرفتم، ذهنم را نمی فهمم. اگر چه من پاسخ دادم، حتی فکر نمی کنم. در آن زمان، من فقط با سرماخوردگی افتادم، درجه حرارت بالا است، دارو بلعیده بود - و ناگهان پس از تماس او جمع شده و به جلسه رفت. این عمل کاملا در شخصیت من نیست ... "

سرگئی: "به هر حال، من توبه کردم، اما دعوت نامه با قصد بود. در همان رویداد سکولار، دوستان من حضور داشتند، از جمله ایگور لیانوف، و دختر من. من واقعا می خواستم Int را با آنها آشنا کنم و ببینم چگونه زبان مشترک را پیدا می کنند. "

سرگئی وارچوک:

"همسر من وفادار است. فقط می توانید از دیگر طرح های تئاتر یا روی صفحه نمایش »(یک فریم از فیلم" اصلاح ") دیده می شود. عکس: fotodom.ru.

به طور شگفت انگیز، فقط جلسه دوم، و شما قبلا هر برنامه ای را ساخته اید، یک دختر را با عزیزان خود ارائه دادید ...

سرگئی: "آره. همه ما خیلی سریع اتفاق افتاد. تقریبا تمام وقت آزاد ما با هم صرف کردیم، اما من خانه را ترک کردم، جایی که منتظر یک سگ آهک بودم. لازم است راه رفتن، بنابراین حداقل سه ساعت صبح، اما من با الیا ببخش و به دوست چهار پا من فرار کردم. و یک ماه پس از آشنایی، ما قبلا جمع شده ایم. "

اولگا: "و برای من تعجب کرد. قاضی برای خودتان: در شب شب - زنگ زدن. من منتظر کسی نیستم، بنابراین اعتراف می کنم، کمی آن را می ترسم. من می پرسم: "چه کسی وجود دارد؟" و من صدای Varchuk را می شنوم: "این ماست!" چرا او در مورد خود در چندگانه صحبت می کند؟ من تا حدودی من را ناراحت کردم، قبل از اینکه متوجه نشدم. من باز می کنم - در آستانه سرگئی با یک دسته گل بزرگ از گل رز سفید، و در کنار او کالی ... زیرا در ماه فوریه اتفاق افتاد، زمانی که آن را در خیابان سکوت کرد، می توانید تصور کنید که چگونه "تمیز" سگ ها "تمیز" . "شما ما را قبول می کنید؟" - از Seryozha پرسید: Seryozha، و Lyme، بدون انتظار برای پاسخ، ترک پشت سر من، به آپارتمان، درست در فرش آبی، که از ویتنام آورده شده است، منتقل شد. "

سرگئی: "او می تواند ببیند، پاسخ مثبت شما را احساس کرد. و این فرصت را نداشت که اگر چنین افکار در سر شما فلاش داشته باشند، امتناع نکنند. من فقط در خانه نشسته ام و فکر کردم چقدر می توانم بمیرم. من متوجه شدم که می خواهم با این زن زندگی کنم، یک خانواده بسازم، اما اولی سگ من را می گیرد؟ و از سوی دیگر، من فکر می کنم: آنچه که من سر من را شکست، شما باید در حال حاضر بروید و بپرسید! اگر چنین است، همه چیز روشن است، خوب، اما اگر نه ... من نمی دانم که چه کاری انجام خواهم داد ... اما آنها به سرعت به دوستانشان تبدیل شدند. به زودی من در تور ریختم، آنها را با هم کنار گذاشتم. بازگشت، و یک جلسه رسمی منتظر من است - اولگا زیبا، ظریف، در نزدیکی لیم با یک کمان لوکس بر روی گردن است. و کل سالن ورودی بوی روحیه. معلوم شد که مورد علاقه من و خودم، و کولی به طور کامل اسپری شده است. من قبلا سر را برداشتم: "OL، چی! چرا؟ آنها نمی توانند - Schuch آنها! "اما، خوشبختانه، آن را بر سلامت لیمو تاثیر نمی گذارد، اما کاملا راضی بود."

اولگا: "هنوز هم! او همچنین یک خانم است و درک خوبی در طعم های خوب عزیز است! "

همسران مقصد تعطیلات مورد علاقه - اسرائیل. در اینجا و دریا زیبا است، و بسیاری از جاذبه ها، و اغلب با هموطنان ملاقات می کنند. عکس: بایگانی شخصی سرگئی وارچوک.

همسران مقصد تعطیلات مورد علاقه - اسرائیل. در اینجا و دریا زیبا است، و بسیاری از جاذبه ها، و اغلب با هموطنان ملاقات می کنند. عکس: بایگانی شخصی سرگئی وارچوک.

بله، با سگ گاهی اوقات آسان تر برای برقراری ارتباط با افراد ... سرگئی، و چگونه دختر شما رابطه خود را با OLGA درک می کند؟

اولگا: "هنگامی که ما شروع به زندگی کردیم، دختر هفت ساله، الکساندرا، هفده ساله بود. و او نمی توانست بلافاصله من را با اسلحه باز بپذیرد، زیرا در عمق روح هنوز امیدوار بود که مادرش به پدرش بازگردد و خانواده با هم خواهند بود. و سپس تحقق این امر می آید که هرگز اتفاق نخواهد افتاد، زیرا پدر یک زندگی جدید دارد ... من احساسات خود را درک کردم، و از همه مهمتر - من می خواستم یک زبان مشترک با او پیدا کنم. "

سرگئی: "الیاس به اندازه کافی عقل و صبر کافی داشت تا دوستان نه تنها با دخترم ساشا، بلکه حتی با یک همسر سابق، دوست داشته باشند. او به درستی قضاوت کرد: هر چه بود، اما با النا، یک کودک مشترک ما را متصل می کند، بنابراین لازم است روابط طبیعی را حفظ کنیم. و هنگامی که اولین همسر از ایالات متحده آمریکا به مسکو رسید، Olya خودش پیشنهاد کرد که ما چهار نفر از ما را برآورده می کنیم. از آن به بعد، آنها به خوبی ارتباط برقرار می کنند و به یکدیگر متصل می شوند. و در حال حاضر الکساندرا در حال حاضر سی ساله است. او یک زن بالغ است، او یک فرد مورد علاقه، خانواده دارد، و اکنون دختر خیلی بیشتر از سیزده سال پیش درک می کند. "

اغلب، زوجانی که در طول سال ها ازدواج مدنی زندگی می کنند، به طور رسمی روابط را ثبت نمی کنند ...

اولگا: "ما نیز عجله نکردیم ... اما هنگامی که سرگئی من را به کسی مانند همسرش نشان داد، متوجه شدم:" نه، من همسر نیستم ".

سرگئی: "مطمئنا. و دانستن واکنش او، من شروع به گفتن به سادگی: "این اولگا، زن مورد علاقه من است."

اولگا: "یک بار، زمانی که ما حدود دو سال زندگی کردیم، برخی از جشن های خانوادگی اتفاق افتاد، جایی که والدین Serezhe نیز حضور داشتند، که من باید بگویم، من خیلی دوست داشتم، و مادرم. و ناگهان، سرگئی می پرسد: "آیا شما همسر من هستید؟"

سرگئی: "بله، و او، ایستادن مکث دراماتیک، گفت:" من در مورد آن فکر می کنم! " ما با هم زمان زیادی زندگی می کنیم، و او به طور ناگهانی به این پاسخ می دهد ... چه فکر می کنم؟! "

و عروسی جشن گرفته شده است؟

سرگئی: "کاملا متوسط. ما تصمیم گرفتیم، در هر دو ما در هر دو ما این ازدواج نخستین نیست، علاوه بر این، در واقع، خانواده ما دو ساله بوده اند، بیایید برویم و به سادگی تقسیم کنیم. "

اولگا: "هنگامی که من آمدم به ارائه درخواست به دفتر رجیستری، سرگئی، سرگئی را به رسمیت شناختن، و او می گوید:" من قبلا ازدواج کرده ام و در اینجا طلاق گرفته ام، بنابراین ما می توانیم امضا را بدون هیچ پمپ و سخنرانی های طولانی طولانی، که در آن شما نیاز به دریافت یک امضا گواهینامه ازدواج و به خودتان بروید؟ " در آن و شکل. درست است، ما یک آبی جدید، زیبا اما نه سفید، اما آبی تیره خریدم. "

سرگئی: "ما حتی شاهد هیچ شاهدی بود، تنها شاهد پسر عموی من است که به طور خاص به عروسی ما از پیتر آمده است."

اولگا: "شما بهتر به من بگویید، Seryozha، چگونه گل های من را فراموش کرده ام. خوب، شاهد سطل ارائه شده است! ما به دفتر رجیستری رسیدیم، که توسط عروس های شکست خورده، داماد ها و مهمانان خود را به سر سر منتقل کردیم، به سرعت امضا کردیم. این خانم می گوید: "من شما را با شوهرم و همسر من اعلام می کنم. شما می توانید به یکدیگر تبریک بگویید! " ظاهرا، تصمیم گرفتم که یک بوسه تازه کار وجود داشته باشد. بله، حالا ... Varchuk دست من را به جای یک بوسه تکان داد، و ما به یک رستوران رفتیم که دوستان نزدیک ما منتظر ما بودند. اما بوسه های زیر فریاد "Gorky!"

برای پسر ایوان، بازیگر نه تنها یک پدر مراقب، بلکه بهترین دوست بود. آنها با هم کار می کنند و درس می کنند و بازی می کنند. عکس: بایگانی شخصی سرگئی وارچوک.

برای پسر ایوان، بازیگر نه تنها یک پدر مراقب، بلکه بهترین دوست بود. آنها با هم کار می کنند و درس می کنند و بازی می کنند. عکس: بایگانی شخصی سرگئی وارچوک.

مرحله جدیدی از زندگی شما زمانی آغاز شد که یک پسر در جهان ظاهر شد ...

اولگا: "ما واقعا بچه ها را می خواستیم، اما در ابتدا متاسفانه، کار نمی کرد. حتی پزشکان فرار کردند و آنها دستان خود را کشتند: "شما هر دو سالم هستید. ما نمی دانیم که پرونده چیست. " نمی توانم تصور کنم که چگونه نگرانم! در حالی که دوست خانواده ما، یک دکتر بسیار خوب، نمی گفت: "فقط آن را از سر من پرتاب کنید. همه چیز زمان خود را دارد در مورد آن فکر نکنید و نگران آن باشید. " و در واقع، هزینه ما را فراموش کرده ام در مورد این مشکل، و جایی در چند ماه پس از آن مکالمه روشن شد که من در موقعیت بود. و این اتفاق این اتفاق افتاد فقط برای اعلام، هفتم آوریل ... "

چه کسی بیشتر خواست - پسر یا دختر؟

اولگا: "من نمی دانم چرا، اما من همیشه، حتی قبل از اولین ازدواج من، می دانستند که پسرم در آینده متولد می شود و من او را به او می شناسم."

سرگئی: "با یادگیری در مورد بارداری Olyas، من به او می گویم:" اگر یک دختر وجود داشته باشد، چگونه تماس بگیرید، تصمیم بگیرید، اما اگر پسر باشد، مطمئنا، به افتخار پدر من، کاملا، در ایوان است. " و او به طور ناگهانی خاموش می شود: "و نام من را انجام می دهید، که من با پسرم آمدم، بلند شدم؟! من تصمیم گرفتم که حتی قبل از دیدار با شما وانیا باشم! ​​"(می خندد.) و من متقاعد شدم که یک پسر قطعا به نور ظاهر خواهد شد."

و چه کسی بیشتر در آموزش و پرورش مشغول به کار است؟

اولگا: "هر دو. به طور کلی، من یک مادر دیوانه هستم که سعی داشت از مدت زمان طولانی از کودک دفاع کند تا او را با مراقبت از او خفه کند. تا یک سال پیش، در طول تعطیلات در دریا، ایوان، که من از آن نزدیک به چشم مادر نگاه کردم، نمی گفت: "اجازه دهید من را ترک کنم اینجا!" او گفت و فراموش کرد، و کلمات من نشسته در سر من نشست. من بیش از آنچه اتفاق افتاد ترسیدم و تصمیم گرفتم به او آزادی بیشتری بدهم. البته، ما هنوز هم او را تماشا می کنیم و می دانیم چه اتفاقی می افتد، اما در عین حال، او نظارت ما را متوجه نمی کند. ما سعی می کنیم استقلال را تحریک کنیم. حداقل قابل مشاهده ... و چگونه پدر سرگئی، من دیگر ندیده ام. این اتفاق می افتد، خسته خواهد شد، وانا به او عجله می کند: "ما به زودی بازی می کنیم!" و او هرگز پسرش را رد نخواهد کرد. حتی اگر قدرت وجود نداشته باشد، کودک می خواهد به پارک فوتبال برود. من قبلا گفتم: "ایوان، بگذار اول پدر را بگذار!" اما Serezha خود را بلافاصله اشیاء به من: آنها می گویند، هیچ چیز وحشتناک، همه چیز فوق العاده است ... پدر ما همه دانستن - آنها فریب خورده اند، در تابستان فریب خورده اند آنها در تابستان در توپ بازی می کنند. و هر کجا که ما به استراحت می رویم، شرکت کودکان در حال رفتن به سرگئی و وانیا است. "

اتحادیه شما در حال حاضر سیزده سال است ... از یکدیگر خسته نشوید؟

سرگئی: "نه، که شما، حتی برعکس، ما سعی نمی کنیم بخشی از آن. مسافرت همیشه با تمام خانواده، ما همچنین سعی می کنیم به جشنواره ها به عنوان امکان پذیر باشیم. و در رویدادهای سکولار، و تقریبا به بازدید کنندگان نمی روند. ناراحت کننده به نحوی بدون یک دوست. ما به طور کلی یک کل را احساس می کنیم. با این حال، احتمالا باید اگر خانواده واقعی باشد، بر اساس عشق و احترام متقابل باشد. "

ادامه مطلب