جولیا آگوست: "من در مورد آندره هر ثانیه فکر می کنم، من می خواهم به آغوش گرفتن ... و من نمی توانم"

Anonim

او یک چهره بسیار دشوار برای Grima دارد. و ماهیت گاه به گاه روح، که آرایش را نمی خواهد. صادقانه، باز، بسیار فرانک - در سکوت. پست در اینترنت، که ده ها هزار نفر را دوست داشت. اعتراف یک زن، در عذاب که اولین فرزندش را به دنیا آورد، دخترش، احساساتش که گوزن ها به بدن دیگران هدایت می شد. تاریخ عشق، نفرت، در حال رشد، زیان ... همه این داستان ها نویسنده - جولیا آگوست، بازیگر.

- جولیا، شما از نوع نادر از بازیگران است که با سن تنها در قیمت رشد می کنند. در چهل سال، شما امپراطوری Elizaven را در سریال تلویزیونی "بزرگ" بازی کردید.

- نه، نه در چهل، خیلی بعد. چهل و چهار، نوامبر 2014 بود. چهل نفر "بلغور جو دوسر" بودند.

"بلغور جو دوسر" باعث اختلافات زیادی شد و در جشنواره فیلم ونیزی خشمگین شد.

- من این را نمی خوانم من انتقاد را نمی خوانم برای چی؟ برایم مهم نیست.

- پس به هر حال اتفاق نمی افتد. شما به طور مداوم در اینترنت بنویسید برای چه کسی؟

- من برای نوشتن در شبکه آسان تر است. از تمایل به گفتن چیزی و گاهی ناتوانی در انجام این کار. من اخیرا با تولید کننده رانندگی کردم، و من فقط به رسمیت شناختم که برای من گاهی اوقات یک آزمایش بزرگ هر تماس تلفنی و حتی یک تماس تاکسی زمانی که من فقط نیاز به شماره گیری شماره و توضیح به راننده که در آن لازم است آمده است، توضیح دهید. شاید این از این واقعیت است که من خسته شدم، خیلی خسته ام. من اکنون حداقل چند سال پیش خسته نیستم صحبت کنید، ملاقات کنید، توضیح دهید ... آن را برای من راحت تر بنویسید.

- اخیرا شما از کریمه بازگشته اید، جایی که آنها جایزه ویژه هیئت منصفه جشنواره پل اوراسیا را برای فیلم "باد لمس" دریافت کردند. شما موفق به رفتن به دریا - به یاد داشته باشید، در صفحه من شما در مورد آن را رویای؟

- معلوم می شود که من در یک هتل بسیار گرانبها زندگی می کردم، و من مجبور نیستم به هر کجا بروم - فقط بر روی آسانسور پایین برویم. دریا گرم بود، در ماه ژوئیه از بالتیک ما سردتر از بالتیک نیست.

- شما در استونی در ناروا بزرگ شدید. همچنین نه چندان دور از ساحل - تنها خجالتی، باد.

- احتمالا، از طرف طبیعت بالتیک به نظر می رسد FAD، هیچ رنگ روشن، دریای غم انگیز وجود ندارد، اما من آن را دوست دارم، و به منظور پنهان کردن از مردم، این فقط یک مکان ایده آل است. در استونی من همیشه خوب بودم

جولیا آگوست:

در فیلم تلویزیونی "بزرگ" یولیا امپراطور الیزابت پترونا را بازی کرد و جایزه Thafi را دریافت کرد

- در دوران کودکی، شما احتمالا در خرابه های قلعه مرموز نارووا با پسران تنبل هستید.

- ... و پدر و مادر به طور مداوم ما را با این واقعیت که در یک لحظه خوب، آرک های خود را سقوط خواهد کرد و ما از زمین سقوط خواهد کرد. ما ترسیدیم، اما همچنان ادامه داشت تا به آنجا برود، به حرکت های زیرزمینی صعود کرد. من بچه را بزرگ کردم، من علاقه مند به پسران بودم، او را به او داد. در یک همسایه Ivangorod، همچنین قلعه قدیمی خود نیز وجود دارد. سپس، در پایان هفتاد، روسیه Ivangorod و Estonian Narva یک قلمرو واحد بودند، ما فقط در سراسر پل فرار کردیم. بدون نیاز به نمایش گذرنامه، هیچ بوروکراسی، همانطور که در حال حاضر.

- شهرهای پرنعمت عرفانی. و چهره شما - در آن نیز، چیزی وجود دارد، Florentine وجود دارد. جای تعجب نیست که اولین نقش شما شاهزاده قرون وسطایی Magda از یک فیلم فوق العاده در کیرو Bulychev "اصلاح اصلاح" است.

- من سپس هفده ساله بودم ... اما نه، داستان های عرفانی را دوست ندارم. بله، من به آنها اعتقاد ندارم من به هنرپیشیگان رفتم، من می خواستم به یک باستان شناس تبدیل شوم و در تقریبا واقعی حفاری ها در همان قلعه ناروا شرکت کنم. هنگامی که من یک ناخن زنگ زده یا یک سکه عتیقه پیدا کردم بسیار خوشحال شدم. من به سختی در مدرسه تحصیل کردم، هرچند بسیار معتبر بود، فیزیک و ریاضی. اما زمان کافی برای درس نبود. سپس متوجه شدم که می خواستم یک هنرمند یا جواهرساز باشم، پدرم یک کارگاه داشت، این او بود که به من آموخت که من را به پردازش امبر آموزش دهد. من نمی دانم که این همه این باعث شد، اما در کلاس نهم من یک رمان داشتم. پسر برای یک سال بزرگتر بود و اقدام به کار کرد. و من با او به پیتر رفتم، که از دوران کودکی می دانستم و دوست داشتم. من آنجا متولد شدم، این یک شهر پدال بومی است، او قبل از پیوند پدربزرگ در سال 37 ساله زندگی می کرد، او در یک مدرسه هنری در آکادمی هنر تحصیل کرد. برای او، پیتر با معنی پر شده بود، و او سعی کرد آن را به من انتقال دهد.

- پسر؟

- پسر انجام نداد و من عاشق فضای موسسه تئاتر، در متقاضیان زیبا، که خوانندگان اشعار گیتار را خوانده اند، در انرژی خلاقانه ای - چنین متراکم، مطالب که می توان آن را با دستانش بحث کرد ... و برای سال بعد او بازگشت .

- آیا آسان به ترک خانه بود؟

- بله، و من حتی به راحتی می روم. من خانه، شهرها، کشورها را تغییر می دهم ...

جولیا آگوست:

شاهزاده ماجدا در "اصلاح" - یکی از اولین نقش ها

قاب از فیلم "اصلاح آدم ربایی"

- پس از سالها، همانطور که من آن را درک می کنم، پیتر را به مسکو تغییر خواهد داد. شما هشت نقش اصلی را در DUS داشتید و همه آنها را پرتاب کردید.

- همه چی؟ هشت نقش اصلی هیچ چیز نیست. زندگی به جلو حرکت می کند، تنها زمانی که شما زندگی می کنید. و شما می توانید هشت، ده، دوازده اصلی را بازی کنید و درک کنید که هیچ اتفاقی نمی افتد.

- آیا این به خاطر بوی کوله های گرد و خاکی است؟ گاهی اوقات به نظر می رسد که تئاتر یک شاخه مرده از هنر است.

- مرکز گوگول، جایی که ما اکنون ملاقات می کنیم، کاملا متفاوت است. آیا هوا را اینجا احساس می کنید؟ نفس نفس بکشید؟ بنابراین این در مورد این نیست ... سالها تا بیست و پنج ساله، من اغلب کار کردم، من اغلب ستاره دار شدم، و بحران نهم به تصویب رسید. اما پس از آن من به سایه رفتم. در این زمان، به دلیل مصرف دارو، یک بیماری جدی وجود داشت، من بسیار اصلاح شدم، رنگ مو تغییر کرد.

- و سپس شما شروع به سقوط حذف کردید؟

- من چیزی نگرفتم، من نشسته ام و منتظر شهرت نیستم. من کار کردم مدیر دوم در سینما، سناریوها را نوشت، او خودش را شلیک کرد. از جمله کلیپ های موسیقی. و تمام این مدت، حتی در فریم، من به نوعی در سینما حضور داشتم.

- آیا فیلم ها را برای بیننده Mass انتخاب کردید؟ همان "بلغور جو دوسر"، "مکان های صمیمی"، "لمس باد" ...

- آره. از آنجا که گاهی اوقات روند خلاقیت نقش مهمی از نتیجه نهایی ایفا می کند.

- شما راضی هستید، زندگی حرفه ای دخترش چگونه آغاز می شود؟

- معنی آن چیست؟ من هیچ چیز در مورد حرفه او را نمی دانم، در مورد مطالعات او.

جولیا آگوست:

از تمام ژانرهای بازیگر، خانه هنری فکری را ترجیح می دهد. در تصویر "مکان های صمیمی"

قاب از فیلم "مکان های صمیمی"

- اما شما نشستن و صحبت با او به عنوان مادر با دختر من؟ شما نزدیک هستید، در مورد آنچه که بیش از یک بار نوشتید ...

- این عمدتا با استفاده از اسپم ها اتفاق می افتد. او پیام من را می فرستد، به او جواب می دهم

"دختر من، من انگشتان خود را نگه می دارم، آنها تمام وقت سرد، سوراخ های کوچک آبی از ناخن های بیضی، و راهنمایی انگشت یخ است. هر کدام را ببوس برای گرم کردن لب ها. تو بزرگ من هستی شما هنوز هم در صبح ها زیر پتو صعود می کنید و آخرین دقیقه ها و حتی آخرین و بیشتر وجود دارد. من شما را به عنوان بخش اصلی زندگی من متهم می کنم. و سپس ما قطعا دیر است. و شما قبلا فراموش کرده اید و با دوستانتان خندیدید، و من همه جهان را برای شما اختراع می کنم، که در آن شما نیازی به عجله ندارید و به همان اندازه که دوست دارید، زیر پتو سقوط کنید و مهمتر از همه - ما با هم هستیم. اما این درست نیست، باور نکنید، ما از هم جدا هستیم. شما پیش رو هستید، در پرواز خود، زندگی جدید، درخشان، ... و من خودم هستم. شما از من بازدید میکنید، و من به آهن آهن می روم، جایی که فرشتگان بال دارند. کوچکترین چنین توبلی. پس از عروسی عبور می کند. "

"شما احتمالا قبلا گفته اید که دختر شما بسیار شبیه به شما است." به خصوص چشم.

- نه این درست نیست او یک چانه کاملا متفاوت دارد. من مطمئن نیستم که ما به طور کلی مشابه هستیم. او کاملا از شخصیت من جدا شده است، جداگانه و زیبا. از دوازده سال، او حق داشت که مسائل خاصی را به طور مستقل حل کند، و من آن را انجام نداده ام که او را دوست ندارد.

- یک کودک با یک کلید در گردن - یک قاب از دوران کودکی شیرین است.

- نه. من این را برای او نمی خواهم. درب از درب است - و غیر رایگان وجود دارد. و استقلال در کلید و یا در غیاب آن نیست. Polina و در حال حاضر کاملا مستقل نیستند. من مسکن خود را حذف می کنم، مالی ارائه می شود. اما در عین حال آزاد است.

- و انتخاب او به قدم های شما بروید؟

- برایم مهم نیست. چرا باید آن را به سختی لمس کنم؟ من فقط می خواهم او را خوشحال کنم

- در بسیاری از پست های شما، آن را در مورد اشتیاق خانه نوشته شده است، که نیست. چگونه این اتفاق افتاد که بازیگر معروف و مرتبط هنوز هم در یک آپارتمان قابل جابجایی قرار دارد؟

- در یک خانه قابل جابجایی تحت مسکو همه چیز دیگری وجود دارد، موقت. اما من نمی توانم خودم را بر روی مسکن کسب کنم ... دختر من. من نمی توانم.

- سگ ها - آنها نیز با شما هستند.

- و سگ ها با من هر سه. در یک خانه قابل جابجایی، بله

- برای شما، این موضوع دردناک است، احتمالا؟

- نه. نه بیمار من یک اسب هالف هستم که همه کار سختی را دنبال می کنند. برای مدتی سعی کردم چیزی را عوض کنم، عجله، به شدت سعی کردم به دست آورد، حتی پرسید. سپس متوجه شدم که هیچ اتفاقی نمی افتد، به این معنی است که من در یک قابل جابجایی زندگی خواهم کرد.

جولیا آگوست:

داستان پسر - متعصبان مذهبی بر روی صفحه نمایش، و در مرحله مرکز گوگول در بازی "(M) دانش آموز"

قاب از فیلم "دانش آموز"

- اما دیر یا زود می تواند در مورد چنین زمانی اتفاق بیفتد زمانی که شما فقط از لحاظ جسمی به اندازه کافی نیست ...

- شات از سگ ها، خودش را شلیک کرد. نه من از پول پیدا خواهم کرد. من به این استان می روم، من اجرا خواهم کرد، من سعی خواهم کرد دوباره اسکریپت ها را بنویسم، به طور جدی آموزش می دهم. من هرگز از دست ندهم من یک جنگنده هستم ...

- در یکی از بحث ها چند سال پیش نشان می دهد، شما گفتید که کار برای شما مهم است، حتی خانواده ها.

"بله، و من از آنچه که من گفتم پشیمان نیستم."

- سال گذشته همسر شما آندره ناگهان فوت کرد. نه این خانواده بالاتر از آنچه که شما انجام می دهید. من نمی خواهم از اینکه شما می توانید از دست دادن و نه بیان همدردی - از یک غریبه، آن را به محل و نامناسب نیست.

"من سعی نمی کنم قبول کنم."

- چند سال پیش، من با همسر Boguslavskaya، بیوه آندره Voznesensky مصاحبه کردم. او اعتراف کرد که پنج روز اول پس از مرگ شوهرش یک ضبط کننده را به دست آورد و اشتیاق و درد خود را به او خنثی کرد. صحبت کردن با او، مانند زنده ...

- من با آندری صحبت نمی کنم. من به او تمام وقت با زندگی خود به او گفتم، همانطور که نیاز داشتم، به طرق مختلف یک روز در عشق به یکدیگر اعتراف کردیم. ما عملا این سالها از معیشت ما را قسم نکردیم.

- پس این اتفاق نمی افتد.

- این اتفاق می افتد من دو بار ازدواج کردم، اما در عین حال من هرگز آن را نمی خواستم. رویای شاهزاده، عروسی، کودکان رویا نداشت. اولین بار این اتفاق افتاد زیرا کودک من برای داشتن شهروندی دوگانه ضروری بود. اما هشت سال بعد، روز زمانی آمد که شوهر اول فقط به من گفت: "من می روم." دومین بار من ازدواج کردم تا پاسپورت تمام روسیه را دریافت کنم. من هر ساله از اجرای ویزای کار خسته شده ام تا در اینجا در حقوق پرنده باقی بمانم، من حتی اجازه اقامت نداشتم. به طور طبیعی، من مجبور شدم محل اقامت در روسیه خرید کنم، یا ازدواج شهروند کشور.

- به این ترتیب، در اصل ازدواج برای محاسبه بود؟

- نه. در آن زمان آندره و من چهار سال با هم زندگی کرده ام. فقط در برخی موارد روشن شد که برای صدور روابط ما تنها راه ممکن برای طبیعی شدن من است. ما در مسکو، در عروسی بهترین دوست من ملاقات کردیم، او هر دو شاهد آن را نام برد. 2000 بود. ما بلافاصله پس از اداره رجیستری صحبت کردیم، در حالی که در حال راه رفتن به شهر جوان بود. آنها آنها را به لوکس هتل منتقل کردند و در ماشین کاشیند. روز بعد - در Tretyakovka. در شب - در ایستگاه، زمانی که من به پیتر بازگشتم. ما نمی توانستیم از یکدیگر جدا شویم، حتی زمانی که قطار قبلا سعی کرده بود. این تابستان چند بار به مسکو آمد. در ماه اوت، آندره به من آمد. قهوه نوشیدنی، و من او را به خنده برای بازرسی قلعه Oreshk-Shlisselburg کشیدم. بازگشت، ما برای سیم کشی پل ها وقت نداشتیم، آنها کمی بین ریخته گری و اشمیت مشخص شد، آنها بر روی خاکریز متوقف شدند و به سمت راست افتادند.

سال گذشته، شوهر جولیا، آندره، به شدت درگذشت

سال گذشته، شوهر جولیا، آندره، به شدت درگذشت

عکس: آرشیو شخصی یولیا آگوست

- چه اتفاقی افتاد؟

- در ماه سپتامبر بیمار شدم هنگامی که من یک سیاست پزشکی روسیه ندارم، شمارش شده بود، چقدر هزینه های درمان - مقدار نجومی معلوم شد. تئاتر که در آن کار می کردم، حاضر به کمک بود. من آندری را در روز جمعه، روز یکشنبه وارد شدم، و تمام اقامت من در بیمارستان، از جمله تجزیه و تحلیل، برای آنها پرداخت شد. احتمالا او زندگی من را نجات داد. از آنجا که اگر بیماری من درمان نشود، آنها از آن می میرند. در حالی که من در بیمارستان بودم، اندرو هر آخر هفته به من آمد. و هر آخر هفته به بیمارستان پیشین بیمارستان، پدر پولوینا آمد. خنده دار، اما آنها هرگز مواجه نشدند. پرستاران کنجکاو پرسید: "چه کسی است؟" آنچه من جواب دادم: "این یک شوهر سابق است. و این آینده است. "

- در عکس های مشترک من در اینترنت یافتم، آندره به شما نگاه می کند.

- آره اینجوری بود. اما حتی این عکس ها باقی مانده اند، نوعی از شکست وجود دارد، برای حفظ آنها در رایانه ما شکست خورد. فقط در شبکه اجتماعی، اندازه بسیار کوچک ... غیر قابل تحمل ترین در کل وضعیت این است که اول از همه، و آندره و من دوست با دوستداران بودند. ما چیزی برای فکر کردن داشتیم، ما سناریوها را نوشتیم، دنیای عمومی را ایجاد کردیم. و من کاملا به خوبی درک می کنم که، ظاهرا هرگز هرگز هرگز نخواهد بود، زیرا این یکپارچگی کامل را تکرار نمی کند.

- احتمالا به نظر می رسد احتمالا Trite، اما زمان واقعا رفتار می کند. و همان کشیش ها توصیه می شود ...

- گوش کن، من مؤمن نیستم من ماتریالیست هستم او اکنون بد نیست و خوب نیست، این به سادگی نیست. سیستم مختصات من در سیستم مختصات من وجود ندارد. و این بدان معنی است که نه سوالات و نه پاسخ یا مشاوره مورد نیاز است. آنها بی فایده هستند ... من در مورد آندری فکر می کنم. به این ترتیب، من فکر می کنم مقدار زیادی در مورد، اما هر دقیقه و هر ثانیه نیز در مورد آندری. او در اطراف و داخل من بخشی از من است. من می خواهم او را متهم کنم ... و من نمی توانم.

آندره درگذشت. او این وضعیت را با از دست دادن کسب و کار و در خانه زنده نگرفت. بله، زنان قوی تر و قوی تر هستند. بله، من دقیقا کار بسیار زیادی برای ادامه دادن بدهی دارم. همه چيز. فاقد فاقد آیا من پشیمانم که به او اجازه دادم که خانه ما را برای پولی که او کسب و کار خود را ساختم گذاشتم؟ نه پشیمان نباش. آندره امیدوار بود که برگزار شود. Andrei مرد با استعداد ترین من در زندگی من ملاقات کرد. شایسته ترین و بیشتر غیرقابل قبول ... "

- این سال چطور بود؟

- بسیار پربار. من ستاره دار شدم او عملکرد خود را منتشر کرد، جوایز مختلفی دریافت کرد. بنویسید که سال پربار بود.

- آخرین فیلم Cyril Serebrennikova "دانش آموز"، که در آن شما بازی، این یک فیلم در مورد خدا است، که در آن شما باور نمی کنید، در مورد انتخاب بین خوب و ... خوب نیست.

"به نظر من، یک فیلم در مورد چگونگی آسان، پنهان کردن پشت نقل قول از کتاب مقدس، دستکاری آگاهی انسان، برای ایجاد شر. این موضوع مطلقا اجتماعی و فوری است. بنابراین شخصیت اصلی، یک پسر جوان رفتار می کند. به محض این که ایمان به یک ضایعات تبدیل می شود، همانطور که اکنون اتفاق می افتد، فرد آزادی انتخاب را محروم می کند، چیزی که ما در مورد آن صحبت کردیم. در مورد این فیلم و لازم است که شامل مغز باشد. اما متأسفانه، بزرگسالان افراد تحصیل کرده در جامعه ما آموخته اند که سوالات را تعیین کرده و به آنها پاسخ دهند. آنها مانند گوسفند فراتر از آن هستند که آنها را فراخواند. اگر چه اساس چنین دستکاری ها ایمان نیست، بلکه خالی است.

پولینا به قدم های مادر رفت. در عکس با مدیر الکسی فدورچنکو

پولینا به قدم های مادر رفت. در عکس با مدیر الکسی فدورچنکو

عکس: آرشیو شخصی یولیا آگوست

- آیا شما یک رحم رشد دادید؟

- البته، به لطف پدر. شامل، برای مبارزه با رفتار من مامان می خواست. و سپس در همان ابتدا. اما من نمی توانستم خرد شود یا آن را به عنوان من نمی خواهم. به نحوی یک فکر درخشان به من آمد: به منظور اینکه در گله خود نباشید، باید آن را سر بزنید. من به عنوان یک فعال، رئیس شورای جدایی، این تیم - به این ترتیب، دستکاری شد، و شما می دانید، من حتی آن را دوست داشتم. ظاهرا، من از دوران کودکی یک کاریزم قدرتمند داشتم. اما در برخی مواقع من در این فرآیند ناامید شدم.

- بنابراین، امپراطوری الیزابت پتروونا، راه و متناقض، شما تا حدودی؟

- بله، اما این سخنان درباره الیزابت به عنوان یک امپراطوری سرگرم کننده، که توپ را خوانده و راضی و راضی بود، اما قادر به آوردن نظم در سرزمین مادری نیست، زیرا به نظر من، دور از حقیقت نیست. با تمام کاستی های او از الیزابت، یک مقدس بود، به صومعه های بلند رفت و به طور مداوم گناهان خود را تحت فشار قرار داد. برای همه: برای کودتای کاخ، برای توجه به کودک، برای این واقعیت که خارج از ازدواج با مردان مهار می شود، برای قتل مردم ... ارتدوکسسی یک دین بسیار راحت، گناه و توبه است. اما با این همه، الیزابت توانست مسئولیت امپراتوری جوان را بر عهده بگیرد، قدرت و مرزهای دولت را افزایش دهد. و دقیقا به دلیل فرمان خود از دین اصلی دوم روسیه، بودیسم تبدیل شد.

- "پروردگار، من تا به حال این سیب را دیده ام، از همه طرف اسپری شده است. من در حال حاضر انگشتان دست به تعمید وجود دارد، آن را در گوشه های کثیف برای استفاده از آن احساس می شود. من خیلی خسته از اعتقاد، لرد ... من در حال مرگ هستم، و شما بدون یک مورد نشسته اید. اما کاری انجام دهید، بیا ... "- شما در حال خواندن شاعر از شاعر Katharina Sultanova است. به نام "وحشتناک".

- مادر من شنیده و تصمیم گرفت که من آن را به او نوشتم. چنین ضربه ای دقیق. ما اولین گزینه را در اینجا در مرکز گوگول ثبت کردیم. در لابی حذف شده، در برابر یک دیوار آجری کاملا سفید. من خواندن، برگزاری یک کتاب در دستم، چون هنوز هم کلمات را با قلب یاد نگرفتم. من به طور کلی اشعار را آموزش می دهم و هر متنی دشوار است چند دو برابر وجود داشت. من فکر کردم که نمی توانم تحمل کنم، جو از لحاظ جسمی از بین رفت. به طور ناگهانی یک آینه را روی دیوار گذاشت. این شکست خورد، فقط سقوط کرد، هیچ کس او را لمس کرد. من دوست دارم آن را به یک هادی سنگین، انرژی بیمار تبدیل شده است. اما من این روند را مدیریت نکردم، او علاوه بر میل من راه می رفت. من کلمات قهرمان را به طور شخصی در مورد از دست دادن من صرف کردم ...

ادامه مطلب