چگونه یک شیرین سکولار را به جزیره تبدیل کنیم؟

Anonim

خنده دار است که این وبلاگ من در روز سالگرد ما با یک شوهر عروسی، هشتمین سالگرد شروع می شود. چرا فکر می کنم کسی می تواند این وبلاگ جالب باشد؟ از آنجا که زندگی ما از همان ابتدا کمدی را یادآوری می کند، گاهی اوقات درام را روشن می کند، اما کمدی به مسیر بازگشت می کند. علاوه بر این، در اینجا شما پاسخ به بسیاری از سوالات را پیدا خواهید کرد: نحوه زندگی با یک خارجی و آنچه که آن است - برای ترک مسکو، پرتاب همه چیز: موقعیت، موقعیت و احترام در جامعه، دوستان، و زندگی در خارج از کشور، در فرهنگ دیگر، کودکان را افزایش دهید وجود دارد و غیره امیدوارم کسی مفید باشد تمام کاراکترها و داستان ها واقعی هستند، اسامی، کلمه عبور و تبدیل ها در بی نظیری حفظ می شوند.

بنابراین، زمان اقدام 2005 است. من در آن زمان (احساسات بسیار زیادی) پست از رییس جمهور مد روز تلویزیون در روسیه برگزار شد. چند بار دیگر زمانی بود که سکولار مسکو هنوز بیمار نبود، پیاز توالت، به طور کلی پیاز از سری "رفت و در اینجا آینه بود، و اغلب در توالت بود"، دختران تازه شروع شدند " برای ایجاد لغزش لب، اما Ksenia sobchak و من در مورد محبوبیت مشابه بود. خوب، من آن را آوردم، کنسونیا، البته، همیشه از این سیاره پیش رفت. من کار می کردم و همه چیز را که تنها می توانست به دست آورد، به دست آوردم و با قانون و هنجارهای اخلاق مخالفت نکردم.

به این ترتیب، من توضیح خواهم داد - من یک مامان بودم، به تنهایی با یک فرزند بزرگ، و مانند هر مامان، من می خواستم این کودک نیازی به چیزی نداشته باشد، البته، از حرص و طمع عادی، اگر بتوانم درآمد کسب کنم؟ بنابراین، من به سمت کانال تلویزیونی مد رفتم، هر گونه رویدادها و حق بیمه را انجام دادم، رویدادهای شرکتی را انجام دادم، مسابقات مدل های انجام شده را انجام دادم، به دستگاه های جوان از والدین امن کمک می کند تا رویای خود را از زندگی خود اجرا کنند و آنها را به کلیپ های خوانندگان معروف، در این مجموعه به کلیپ ها ترتیب دهند پیشگامان معروف تحت بخش (بر اساس تجاری، و در حال حاضر دوباره در مورد مسیر روی صفحه نمایش، آن را که از طریق مبل افزایش می یابد، افزایش می یابد. بنابراین، نه، مبل به مدت طولانی در اتاق زیر شیروانی، با گرد و غبار پوشیده شده است صفحه فقط برای پول یا با استعداد، در مورد مبل را فراموش کرده اید). من زندگی می کردم، به جای یک کارمند معمولی، کارمندانم مظنون بودند که در شب به پنجه به سقف پیوستند، به خون تازه ای از بچه های مسیحی وارد شدند، در حالی که من با صدای بلند و بالهای بلند داشتم. بله، من فراموش کردم که بگویم، البته، سرم از "شکوه" خودم بویستم، که تحت تاثیر رفتار من و عادت های بد بوهمی بود. او خود را با چهره اش بر روی پوشش های انتشارات حس های مختلف تحسین کرد و معتقد بود که همه چیز با من خوب بود. در اصل، همه چیز خوب بود.

چگونه یک شیرین سکولار را به جزیره تبدیل کنیم؟ 55782_1

"او خود را با چهره اش بر روی پوشش های انتشارات از حس های مختلف تحسین کرد و معتقد بود که همه چیز خوب بود. در اصل، همه چیز خوب بود، "Ekaterina Vitebskaya-Melas اعتراف می کند.

در اکتبر 2005، ما در پاریس به تلویزیون مد روز با دوستانم جمع آوری کردیم. سفر معلوم شد که کارآمدی، دوستان، مانند یک مرد جوان که در میان آنها بود، پس از آن، با فاصله زمانی متفاوت آنها را به گذشته ریخت. خوب، اینجا. در آنجا من به خاطر جستجوی دائمی با مرد جوانم، خلق و خوی منزوی داشتم. ماندن در آرایش بد روح، من به شام ​​آمدم، که تلویزیون مد را مناسب می دانستم. شام من به شدت به یاد می آورم، تنها چیزی که من به یاد می آورم - همانطور که آشنا با آرنج ما را تحت فشار قرار داد و گفتم که یک مرد وجود دارد و به نظر من به من نگاه می کند. شانه خود را شانه کنید، من در هتل رفتم.

علاوه بر این، این شب را توصیف می کنم، همانطور که مرد او دیدم، بعدا شوهرم شد. او در شام نشسته بود، و در اینجا من ظاهر شدم. او آمریکایی با ریشه های یونان است، من می ترسم، نه تنها در مورد من، بلکه همچنین درباره Ksenia Sobchak نیز شنیدم. بنابراین، من فقط شروع کردم به دیگران از دیگران بپرسم، که من هستم و چگونه به من ملاقات می کنم. از آنجایی که ما تنها روس ها بودیم، پس آنها فقط می دانستند که من رهبری وزارت تلویزیون مد روسیه بود، پس از آن شوهر آینده من به یکی از رهبران بخش فرانسوی نزدیک شد و از تلفن من پرسید. میشل آدام (صاحب تلویزیون مد) ترسناک با چشمانش است و گفت که تلفن من نمی تواند بدهد، زیرا من یک تلفن سرد داشتم، و من بی فایده بودم که با من آشنا شویم، آنها ذوب شدند، بسیاری از مردم رفتند و به طور کلی فراموش کردند در مورد آن، اما پس از آن من از مرد پشیمان شدم و به او ایمیل فرستادم.

پس از بازگشت به مسکو، من با یک مرد جوان جمع آوری شد، که با آنها ملاقات کردم، و از آنجایی که من برای رمان ها و روابط نداشتم، من فقط زندگی خود را ادامه ندادم. و پس از آن من نامه ای از یک غریبه آمدم، نه پاسخ دادن به آن به سادگی غیرممکن بود. من یک شخص را از سری "متاسفم، من به شما تجدید نظر کردم، اما من شما را به شام ​​دیدم، ایمیل خود را به دست آوردم، زیرا به من گفته شد که شما برای هر کس دیگری با همان کار می کردید، بنابراین من نمی خواهم به من بگویید چگونه بهتر است برای پیدا کردن یک رویکرد به او، من نیاز به آن برای کار و بهانه من هزاران دیگر. " این بعد متوجه شدم که او و شام به صورت شانس بود و مرد به این مرد نیازی نداشت، اما من "نگه داشتم" و پاسخ دادم. جایی که ما سه هفته به طور انحصاری کار می کردیم که هوشیاری من است. و تنها یک ماه بعد، یانی (به اصطلاح غریبه) شروع به پرسش های شخصی کرد. برای چند ماه، ما حدود 3000 حرف را مبادله کردیم و تنها تا اواسط دسامبر تصمیم گرفتیم تماس بگیرند. در اولین مکالمه تلفنی، او من را مجبور به رفتن به سال جدید با او به تایلند، که من را در طوفان خشم و خشم فرو ریخت. بهترین دوست دختر من لنا به من آمد، و من، جوش از خشم، او همه به او گفت.

- لنا، خوب، آیا تصور می کنید؟ - من پخته شدم - برای چه کسی او را به من می دهد؟ چرا من با یک مرد ناشناخته در حساب خود در تایلند می روم؟ و حتی یک کودک برای من برای کشیدن ؟؟؟

لنا شل شد، با یک سیب بافتنی کرد و به آرامی پاسخ داد:

- Katya، خوب، هنوز هم فقط. چه چیزی در مورد بدن دختران از تجار اروپای شرقی شنیدید؟

من خاموش:

- آیا فکر می کنید او یک جنایتکار است؟

آنها می گویند لنا به این سبک ادامه داد: "اگر نه بدن، به همین ترتیب، مقامات به خوبی می توانند از آن استفاده کنند، بنابراین در تایلند، آن را جذب می کند، بنابراین پیوند های عضو غیر قانونی وجود دارد، بنابراین من نمی توانم دقیقا. من نمی خواستم با هر مقامات شرکت کنم، به نحوی به آنها احترام گذاشت، یا تصمیم گرفتم که جانی را فرصتی برای توجیه کنم. من او را یک نامه بلند نوشتم، که در آن به وضوح و به وضوح نوشتم که من به هیچ وجه به هیچ وجه به هیچ جا نمی روم، اما من با یک دوست در مصر می روم، دوست شما با شوهرش خواهد بود و ما هر دو با فرزندان هستیم. و اگر او می خواهد، او می تواند به ما پرواز کند. من مطمئن بودم که او نخواهد رفت، اما او به سرعت چمدان ها را جمع کرد و در 30 دسامبر 2005 من را در شرم الشیخ ملاقات کردم، جایی که برای روز دهم اقامت، روز قبل از خروج، به گرد و غبار بر روی یک زانو افتادم پیشنهاد شده برای تبدیل شدن به همسرش. تمام روزهای گذشته او به طرز شگفت انگیزی با مکالمات در مورد کار خود سرگرم شد، و او شکارچی برای کشیدن و استاد همولوژیست موسسه آمریکایی (GIA) بود. لنا متقاعد شد که آنها قصد ندارند برای ارگان ها کنار بیایند، اما هنوز هم پیشنهاد برای روز دهم، یک شگفتی کامل برای همه، از جمله مادر من بود، که شوهر من داوطلبانه به تماس مستقیم در میان شب و درخواست دست من بود.

البته خنده دار بود. مامان، من چیزی نگفتم: نه در مورد زندگی شخصی من، و نه در مورد ورود او به مصر، بنابراین تماس، بیدار شدن از آن در ساعت 2 صبح، و صدای مرد خوش شانس، که به زبان انگلیسی نامیده می شود مادر، خیلی شگفت زده شد. هنگامی که غریبه گفت که او یک آمریکایی بود که می خواست با دخترش ازدواج کند، مامو شروع به عذاب سؤال کرد که او مسابقه ای بود. نه، او یک نژادپرست نیست، بلکه، به گفته وی، برای تعجب رنگ آماده نیست. من به ذهنم نمی رسیم که مادر می تواند این را تصور کند، بنابراین من برای واکنش به وضعیت غیر معمول اشتباه گرفتم. به دنبال آینده، من می گویم که با اولین جلسه با جانا، مامان صمیمانه خوشحال بود، و من معتقد هستم که نه خیلی جلسه، چقدر ما متعلق به یکی، اروپا، نژاد است.

ادامه یافت

ادامه مطلب