چگونه می توان شیرین سکولار را به جزیره تبدیل کرد. "و ما بچه ها نخواهیم داشت ..."

Anonim

بازگشت از مصر به مسکو، من، صادقانه، نمی دانستم چه باید بکنم. از یک طرف، چرخش ریتم معمول من از زندگی، از سوی دیگر - یانی، که چندین بار در روز نامیده می شد و تهدید به آمدند. او گفت: خیلی وقت نداشتم، و او در حال رانندگی بود، او گفت، برای مدت طولانی، یک زندگی مشترک را با او تصور نکرد، پس از همه، 10 روز دوستیابی فقط هیچ وقت نیست، آن را در آستانه نیست از شایستگی و بی پروایی. یک ناس دیگر وجود داشت - پسرم، که یانی یک نگرش صادقانه، خوب و هدایا را نیز رعایت کرد. علاوه بر این، از آنجایی که ما با دوست دخترم لنا و پسرش ایلیا آنجا بودیم، به محض اینکه اولگ یک هدیه دریافت کرد، بلافاصله خواستار یک دوست بود. به این معناست که توسط یک ترس از یانی در کنار دو پسر در کنار دو پسر کشیده شد.

و اما یانی پرواز کرد. من اولین ماه های اقامت خود را از دست می دهم، صورتحساب های دیوانه ای را برای هتل خود حذف خواهم کرد، من نمی توانستم به او اجازه دهم که به خانه من اجازه بدهد، نه اعتماد به نفس در آنچه که من انجام می دهم، جایزه مد روز - 2007، تهاجم به دوست پسر سابق من رابطه ما و به نظر می رسد به من علاقه مند است. اما زندگی یانی در مسکو، البته، سناریو کمدی هالیوود است. من هرگز فکر نکرده ام که در مسکو دشوار است. در حال حاضر زمانی که ما شروع به زندگی کردیم (خوب است که خیلی سریع ما شروع به زندگی کردیم، چیزی که باید پنهان کنیم، یانی با من ازدواج کرد، به طوری که سایه را در شهرت من پرتاب کرد)، هر روز ما در شرایط بسیار خنده دار قرار گرفتیم.

ما به سوپرمارکت رفتیم لنا، یانی و من در حالی که ما به آکواریوم با یک قارچ با کیک ها نگاه کردیم، یانی به بخش گوشت بازنشسته شد. در برخی موارد، متوجه شدم که لنا به کیک نگاه نکرد، اما به نظر می رسد جایی در فاصله و متفکر، بنابراین می گوید:

- کت، و یانی دوست دارد به رقص؟

من شگفت زده شدم، اما قبل از اینکه من موفق به پاسخ بودم، لنا ادامه داد:

- او در بخش گوشت وجود دارد، برخی از رقص ها نشان می دهد که اگر. به نحوی دستان خود را بر گردن خود خفه می کند و دستان خود را می کشد.

رفتن به نزدیک تر، متوجه شد که یانی نه تنها گردن او را چسبیده بود، بلکه گرانبها نیز بود. فروشندگان او را با یک بی تفاوتی خشن به او نگاه کرد و مژه های چسبیده به نظر می رسید. دیدن ما، او احیا شد:

- خارجی شما؟ برخی از شگفت انگیز، انفجار، من نمی فهمم آنچه که او می خواهد.

من به یانی تبدیل شدم، که همچنان به گردن و گرگ من ادامه داد، Grunt برخی از تونست های ناامید را گرفت.

- ناز، - من با دقت شروع کردم، - چه چیزی با شما اشتباه است؟

- او انگلیسی را درک نمی کند! - یانی گریه کرد، صرفه جویی در عرق از پیشانی خود را.

- پس چی؟ آیا شما برای آن تهدید به برش گردن خود را مانند یک خوک؟ - متعجب شدم. - خب، شخصا به زبان انگلیسی نیز نمی گوید، من یک دلیل برای قتل دارم.

"نه،" یانی به سختی می افتاد. - من از 2 کیلوگرم دهانه رحم پرسیدم.

چنین شرایطی با ما به معنای واقعی کلمه در هر مرحله بوجود آمد. در ماه آوریل، موفق به صحبت کردن مد افراد مد، ما به آتن رفتیم. من همیشه به آتن با یک ترس بزرگ ارتباط برقرار می کنم، با 17 ساله من به آرامی این شهر را دوست دارم، من همیشه یک خلق و خوی فوق العاده ای دارم، و آتن - کاملا "شهر" من در احساسات. بیایید به آتن و رودز برویم، محل عروسی را انتخاب کنید. من، صادقانه، شوهر آینده من را از طریق 7 حلقه جهنم پرسیدم، متوجه شدم که همانطور که او مرا دوست داشت، او به سختی من را دوست داشت و به سختی مرا دوست داشت. و قلب من فریاد زد و به طور مستقیم ذوب شد، بنابراین ما رفتیم برای انتخاب یک مکان برای جشن ما. پس از گذراندن چند روز در آتن، ما به رودز رفتیم، جایی که آنها محل جایی را پیدا کردند که در ماه ژوئیه ازدواج کردند. هتل کاملا خیره کننده در شهر باستانی لیندوس من را با پیچیدگی و سادگی خود در همان زمان به من زد. در این هتل و ما یک مکالمه بسیار دشوار داشتیم. پس از تولد پسر ارشد، پزشکان گفتند که من به سختی می توانم فرزندان بیشتری داشته باشم، که من هیچ کس را برای چهل و فرزندانم نداشتم. یانی شانه کرد و گفت که این بدان معنی است که ما تنها اولگ را داریم، او به دست و ارزش ده برابر نمی شود. در آن و شکل.

ما به مسکو بازگشتیم، من همه دوستان را مطلع کردم و شروع به آماده شدن برای عروسی کردیم. در تعطیلات ممکن است، دوست دیگر من تانیا به نام من در Karlovy متفاوت است. با تانیا و پس از آن، و در حال حاضر من حداقل در لبه جهان آماده هستم، اما در لبه دنیای او تماس نگرفت، بنابراین آنها به کارلوی رفتند و دچار نوشیدن یک راننده شدند. بسیاری از عجیب و غریب وجود داشت. من تمام وقت رویا داشتم، و برای صبحانه، ناهار و شام، من شاهد آن بودم. از آنجا که کل زندگی شور است، من ترجیح می دهم شیرین باشم، من را متعجب نکردم. به وحشت تانیا، من آموختم که شاه ماهی و دخترش ماشا را بخوریم، به آرامی در آن زمان من را دوست داشتم، من را با "صلیب رو به رو) نامید، به طوری که زمانی که زن شاهد شاهد بود، به همین ترتیب، ماشا نیز فقط می خورد خوب، و در اینجا، و از زمستان من یک نوع سرفه داشتم، بنابراین من به اشعه ایکس در کارلووی فرستاده شدم. در ساعت 8 صبح من اظهار داشتم که این کار را نمی کند و تانیا را با ماشا مجبور می کند با من برود. و هنگامی که همه مونتاژ شد، ناگهان متوجه شدم که من به اشعه ایکس نمی روم. من نمیتوانم توضیح دهم چرا، اما من نمی روم و همه. و من رفتم، به زرق و برق دوست دخترم و جراح ماشا گوش دادم، که بر خلاف مادرش خوشحال بود، اما من بی تکالبی بودم. نمی رفت و همه. از تخلیه غیر قابل توضیح

بلافاصله پس از ماه مه، زمان یوروویژن در آتن نزدیک شد، جایی که دیما بیلان به نمایندگی روسیه رسید. Dima من از آن زمان است که یوری Schmilievich Aizenshpis زنده بود، و او "در بار" به دیگر هنرمندان داده شد. البته، ما برای حمایت از دیما، که من فکر کردم و یک هنرمند بسیار با استعداد را در نظر گرفتیم. "هرگز به شما اجازه ندهید"، - سعی کرد، راه رفتن در ساحل در آتن، بنابراین آواز خواندن، به فروشگاه رفت. آنها برخی از ماهی های خشک را فروختند، که من با راشا جما گرفتم. نشستن بر روی سنگ ها در ساحل، من آن را مخلوط کردم، با هم مخلوط شدم، و به یانی گفتم، چه نوع مردم همه اینها هستند که ماهی های خشک را خشک می کنند، با تمشک تمشک و هیچ چیز دیگری. یانی به من با ناراحتی ضعیف پنهان نگاه کرد و لبخند زد، تلاش کرد تا رفتارهای ارائه شده توسط من را از بین ببرد. در شب از همان روز، به رختخواب بروید، من بینی خود را از بین می برم و از آنچه که در واقع از یانی بی رحم می شوم، بوی می دهد. او کاملا گیج شده بود و گفت که او به کلن بوی، که من به او سفر گذشته به آتن به او داد. من گفتم که من نمی توانم چنین مات را خریداری کنم، و بازنشسته به خواب بر روی مبل.

و روز بعد نهایی یوروویژن بود، جایی که دیما جایگاه دوم را گرفت، و متوجه شدم که من باردار بودم.

ستون غالب نویسنده را بخوانید.

ادامه مطلب