چگونه می توان یک شیرین سکولار را به جزیره ای تبدیل کرد: "بارداری با زندگی ناسازگار است"

Anonim

بنابراین، آتن در ماه مه سال 2006، دیما بیلان را در یوروویژن به ارمغان آورد، و متوجه شدم که من باردار بودم. بگو که من شوکه شدم، فقط برای خاموش شدن است. یانی خوشحال بود، نمی توانستم باور کنم.

از دومین بارداری من فقط یک نفر را انجام دادم. این همه کتابهای مربوط به حاملگی مردان را می نویسند، حتی اگر آنها به زنان تظاهر کنند. سموم سخت من هفته ها را با ششم تحت پوشش قرار داد. سخت است زمانی که شما بر روی زانوی خود ایستاده اید، بدن دوست Faianssa سرد، 19 در روز را آغوش بگیرید. یانی به طور متداول هر بار که در کنار من نشسته بود، نشست و سعی کرد که من را روی سر قرار دهد. آیا شما تا به حال سر خود را در سر خود را هنگامی که کل بدن در داخل خاموش می شود؟ خیلی احساس سپس، یانی یک کتاب جوش در حاملگی گرفت و روی لبه حمام نشسته بود، از آنجا که از یک گزیده ای خواند، که به نظر او، باید از من حمایت کند. چنین، به عنوان مثال:

"بارداری بهترین زمان در زندگی یک زن است."

من فکر کردم غمگین به لوکلینگ توالت در پایین توالت، من فکر کردم، به طور کامل به من غرق نمی شوم اگر این بهترین زمان است. من نمی خواستم در مورد بدترین فکر کنم، من هیچ کس نداشتم.

کتاب های دیگر کتابخانه یانینا گفت: "زن باردار زیبا است." من بازتاب من در آینه را در نظر گرفتم، به نظر می رسد یک استدلال قانع کننده به نفع پیشگیری از بارداری است. اما تهوع و نه چهره تورم یک مشکل بود، مشکلات در دهم آغاز شد. من خیلی بدی کردم که همه چیزهایی که من می توانم انجام دهم این است که فقط دروغگو است، به طور دوره ای جذاب به نزدیک، به طوری که من از تاسف شلیک کردم. اما، ظاهرا، این تاسف بود که من هیچ کس ندیده بودم، چون من این مقاله را نوشتم. من بدتر و بدتر شدم، و سموم در این پس زمینه به نظر می رسید مانند یک آبریزش بینی در یک دریانورد دراز مدت. رفاه من ناشی از مشکلات قلبی بود. مشکلات جدی من قبل از بارداری مشکوک نیستم. علاوه بر این، حوادث در شور و شوق احساسات توسعه یافته به عنوان در یک شکسپیر خوب رومی. پزشکان اطمینان دادند که بارداری با زندگی ناسازگار است که باید قطع شود. من به شکست ناشنوا رفتم تصمیم گرفتم که در خاک هورمونی من با سر من درست نبودم، شروع به ظهور به ذهن یانی کردم.

دکتر: "یانی، که به شما نیاز دارد؟ همسر یا فرزند؟ هر دو و دیگران کار نخواهند کرد. "

یانی: "Kathanga (این Katya در Janin LAD است)، من از شما می خواهم، بیایید سقط جنین ایجاد کنیم. Superfire کودک، در مورد شدید. "

Cathing: "آیا همه چیز را در اینجا اشتباه گرفتید؟ fufufufu

بنابراین ما حدود یک هفته صحبت کرده ایم. عروسی یونان مجبور شد لغو شود. من یک عروسی را در تمام لغو ارائه دادم، اما جانی به شدت بر او ایستاده بود. عروسی خواهد بود، و نقطه. و در عین حال، بدتر شد و بدتر شد. ما تصمیم گرفتیم عملیات را انجام دهیم. و سپس من را تضعیف می کنم. این عملیات به اندازه کافی نیست که تحت بیهوشی عمومی، بلکه تحت کنترل اشعه ایکس یا چیزی مانند اشعه ایکس، با اشعه قوی باشد. پزشکان به شدت وعده داده اند که شکم را ببندد. من متوجه شدم که پس از این من می توانم یک کودک را انجام دهم یا از دست بدهم یا هشت پا را به دنیا آورده ام. هیچکدام و نه دیگر به طور قطعی من راضی نیستند. اما هیچ انتخابی وجود نداشت. بنابراین حداقل فرصتی وجود داشت که من می توانستم این کودک را تولد دهم. به طور شگفت انگیز، با این همه، نمی توانم بگویم که من می خواستم جنون از کودک یا غریزه مادران من ذهن را گرفتم، نه، اما به نظر می رسد که من نمی توانم با آن زندگی کنم. همانطور که همیشه، من به طور انحصاری در مورد خودم فکر کردم، عزیزم، یعنی. و تمام حاملگی در پیش بینی فرزند، نوعی ترس از شادی نبود، من نمی خواستم چیزهای کوچک کودکان را بخرم، و سپس آنها را اهدا می کنیم، من نمی خواستم هر کاری را در همه باردار انجام دهم. بارداری، به عنوان یک واقعیت، من ناراحت شدم و باعث ناراحتی جامد شد. در حالی که من مصلوب نبودم، پیش رفتم و می گویم که برای این همه این من، البته، حقوق و دستمزد کاهش یافت. در زمان تولد، پسرم با چنین موج پوشیده شده بود، که هفت و نیم سال نخواهد بود. به نظر من به نظر می رسید که من نمیتوانم جوانترین راه را دوست داشتم و دوست داشتم، آن را دوست دارم، و این واقعا اینطور است - من آنها را کاملا متفاوت دوست دارم، اما برخی از احساسات مشتاق و مشتاق به جوانترین، من را به یک مادر کاملا کافی اضافه می کنم با ذهن، غریزه مادران کاملا تار شده است.

خوب، اینجا. بنابراین، بیمارستان. من چه چیزی را نوشتم، بلکه یکی از معروف ترین کارتین ها در روسیه است. دوست داشتنی بسیاری از اعضای حزب ما را که با اسهال، چه کسی با چه چیزی احمقانه است، دراز بکشد. یانی خواستار شرایط بسیار بهتر از امکان شد. به عنوان من به یاد داشته باشید، به یاد داشته باشید، برای 400 دلار در روز به بخش VIP داده شد. گران تر بود یانی مطمئن بود که حداقل من راحت خواهم بود. و پرونده در تابستان سال 2006 بود. هنگامی که درجه حرارت تمام سوابق را ضرب و شتم، و در مسکو جهنم بود. هنگامی که ما به حل و فصل رسیدیم، یانی صدها بار روشن شد، اگر تهویه مطبوع در بخش وجود داشته باشد. ما اطمینان دادیم که وجود دارد. بنابراین، بیمارستان روسیه و آمریکایی یانی. یانی پس از اینکه من را بر روی تخت گذاشت، شروع به کلیک بر روی کنسول از تهویه مطبوع کرد. کنسول واکنش نشان نداد، تهویه مطبوع نیز واکنش نشان داد. یانی باعث شد خواهر میزبان. او آمد، ناراضی بود که آنها آشفته بودند، و خشمگینانه پرسید که موضوع چیست. یانی توضیح داد که تهویه مطبوع کار نمی کند. بدون چشمک زدن چشم، او گفت که در دانستن، آنها یک تعمیرگاه را یک ماه پیش به نام، اما هنوز وجود ندارد.

"ما از اتاق با تهویه مطبوع پرسیدیم" یانی خشمگین.

خواهر میزبان به عمق روح خشمگین شد و قرارداد را برداشت.

"خواندن. در دسترس بودن در بخش تهویه مطبوع، "او انگشت خود را با بزرگ طلایی Perrsta، قرار دادن قرارداد به من زیر بینی.

"من خواندن،" من موافقت کردم. - فقط او کار نمی کند. "

"و کجا نوشته شده است، چه باید کار کند؟ او حتی بیشتر عصبانی بود. - قرارداد در مورد حضور نوشته شده است، شما هر دو ببینید که تهویه مطبوع در دسترس است، درست است؟ "

"بنابراین،" کمی اشتباه گرفتم.

او گفت: "خب، همه، ادعاها پذیرفته نمی شوند، همانطور که می توانیم، پس تجدید نظر، و یک تهویه کننده وجود دارد،" او گفت، به عنوان قطع، و مارس از محوطه من بازنشسته شد.

فقط به زمان ناهار نزدیک شد، و پرستار ناراضی، بدون توقف به دست زدن، من غذا را به ارمغان آورد. قرار دادن صفحات، او در آستانه به تأخیر افتاد و به اطراف من نگاه کرد، پر از همدردی، از بین رفت:

"خوب، دوچا، زیبا، بیمار، اما زیبا، اما چرا او برای چچن رفت، نمی توانست آن را پیدا کند؟"

به او اطمینان داد که یانی چچن و به طور کلی ارتدکس نبود، من بخش یانی فن را در بخش ارائه دادم. حالا همه او را دوست داشتند و به طور مداوم آغوش گرفتند. او نمیتوانست درک کند که چه اتفاقی افتاد، اما آنها را به عقب برگرداند. در شب، یک پرستار دیگر یک سطل بزرگ را با آب بخار آورد و او را در وسط محوطه گرفت.

"چی هست؟" - شگفت زده جانی.

"آب داغ است،" یکی بارها و بارها است.

"برای چی؟؟؟" - او حتی بیشتر شگفت زده شد.

"شستشو الاغ"، "او فقط پاسخ داد.

یانی گفت: "اما من نمی خواهم الاغ را در سطل بشویید."

"خب، شما با کثیف بروید،" پرستار چک و چپ. من به جانی گفتم که آب گرم را در مسکو خاموش کنم، اما نمیتوانست این را درک کند. در نتیجه، دستم را بر روی او گذاشتم و دستور دادم فقط قبول کنم.

به نحوی من در شب شلیک کردم. پزشکان متوجه شده اند و می گویند که آنها همچنان به اتاق احیا می روند.

پرستار توضیح داد: "خیلی خوب، جایی وجود دارد، معمولا همه چیز مشغول است." "یک ساعت بیمار پیش وجود دارد، در حال حاضر CHRIB شما را خرج می کند و شما را ترجمه می کند، آن را خنک می کند، بلافاصله آن را می گیرید."

من نمی خواستم به رختخواب، جایی که او فقط با موفقیت درگذشت و با استفاده از موقعیت باردارش، هراس بود. یانی شروع به پیدا کردن اینکه آیا اتاق دیگری وجود ندارد، شاید با شرایط کمتری موفق باشد، جایی که می توانید تعیین کنید تا زمانی که پزشک می آید. پرستار ساکت بود، اما پس از آن Soren بود: "وجود دارد!"

او ما را در جایی پایین آورد. هنگامی که آسانسور باز شد، نوبت به Yani آزمایش شد. قبل از ورود به من، ورود به مرگی بود.

"به نظر من این زودتر است،" من نامشخص هستم.

جانی گفت: "ما به یونان می رویم." - ما در آنجا کار خواهیم کرد. "

ادامه مطلب