النا پروبلوا: "هر شادی پشت پشت پشت چنین کیسه های سنگ!"

Anonim

Tanya Nechava در فیلم "Zvo-nyaty، باز کردن درب" - لنا در دوازده سال بازی کرد. در سیزده سالگی - Gerdu در "ملکه برف". و برو، و رفت برای یک حرفه طولانی، Proclova تقریبا با تمام "افسانه ها" سینمای شوروی - با Vysotsky، Zolotukhin، Dalem، Mironov، Abdulov ... ستاره دار کرد و با هم برابر شد. دو دهه در صحنه MCHAT ظاهر می شود. و سپس او را گرفت و تئاتر را ترک کرد ... چرا؟ در این زمان، بازیگر از چندین درام شخصی جان سالم به در برد. اولین ازدواج کاملا زود است، "خشم" - به دختر الینا آرینا و خاطرات دلپذیر. اما ازدواج دوم این تراژدی را تبدیل کرد: دوقلوهای متولد شده در آن مرد، به سختی در نور ظاهر شد. زنده ماندن زوج ها اغلب نمی توانند قادر به زنده ماندن باشند. ازدواج فرو ریخت سپس آندره در سرنوشت النا ظاهر شد. و - آه، راک! - اولین بار نیز در دوران کودکی میمیرد ... النا بعد از این بدبختی، مکات را ترک کرد. از آنجا که من درک کردم: یک حرفه، حتی بسیار زیبا، نباید به معنای زندگی تبدیل شود. در غیر این صورت، درام ها اجتناب ناپذیر هستند. معنای زندگی یک زن در خانواده است. او النا است و شروع به خدمت کرد. و به زودی تولد یک دختر Polina، که در حال حاضر بیست ساله است.

با این حال، صلیب صلیب را بر روی عمل گذاشت: گاهی اوقات در سینما ستاره دار شد، در صورت بدون آب بازی کرد، سپس به تلویزیون دعوت شد. برای چندین سال او در کانال اول انتقال "Malakhov +" و "مسکن و عمومی" منجر شد. در حال حاضر در سرنوشت خلاق، بازیگر به آرامش رسید، که او به خوبی درک می کند.

النا، آیا شما فیلم ها را از دست می دهید؟

النا پودلووا: "من واقعا از دستم اما همه چیزهایی که برای من ارائه می شود ... به طور کلی، مشارکت غیرممکن است. این شرم آور است، آن "فو" است. شاید زمان برود، و برخی از مدیران خوب می خواهند من را به پروژه جدی خود برسانند، پس من خوشحال خواهم شد. و اکنون چه چیزی ارائه می شود، من شرکت نخواهم کرد. برای چی؟ نقطه چیست؟ شما می توانید در یک سری تلویزیون ارزان بازی کنید، اگر هیچ کس به شما یادآوری نکنیم و شما باید به نحوی نام را بازگردانید یا به خاطر درآمد، به خاطر اینکه هیچ چیز وجود ندارد. بله، شرایط زندگی متفاوت است، و من نیز از هر چیزی ثبت نام نمی کنم. اما به لطف سرنوشت، امروز او فرصتی را به من می دهد و بدون مشارکت در نوعی از چیزهای تحقیر آمیز، به من فرصت می دهد. "

و رمان با تلویزیون بر روی ابتکار شما بوجود آمد؟

النا: "در تمام رمان هایش - که با تلویزیون، که با یک فیلم و تئاتر، با مردان، من همیشه یک جمهوری هستم. من به من پیشنهاد می کنم - من موافقم یا یک پیشنهاد را رد می کنم. من فکر می کنم: کمی خالی است اما اغلب از زندگی پیشنهاد من می آید، زیرا معتقدم که آنها تصادفی نیستند. "

و چنین پرونده شما را به ارمغان آورد، یک دختر کوچک، در جهان سینما؟

النا: "این" مورد "تنها بخشی است. پدربزرگ من در یک استودیوی فیلم کار کرد و اغلب مرا با او برد. اما آنچه که من شروع کردم، واقعا یک شانس خالص است. به طوری که او را از زندگی معمول من به من برد و گفت: "حالا محل شما اینجاست!" من به طور جدی در ورزش مشغول بودم، من عنوان کارشناسی ارشد ورزش را داشتم، ابتدا در ژیمناستیک ریتمیک ما رفتم. اولین! این مقدار زیادی قهرمان جهان خواهد بود. از آنجا که دختر که پشت سر من راه می رفت، دور از من است! - این عنوان را به دست آورد. و من در مورد آن رویایم، با لذت زیادی تمرین کردم. آیا می دانید زمانی که و در چه مجله اولین عکس من ظاهر شد؟ در مجله "جرقه". Snapshot من را دستگیر کرد، چهار ساله، و در پایین یک امضا وجود داشت: "ورزشکار Lena Probleova". من یک ورزشکار در ورزش بودم این تغذیه! من آنچه را که هیچ کس انجام نمی داد انجام دادم: دو بار در ورود به سیستم، در چنین سن خود را لمس کنید! "

النا پروبلوا:

رابطه بین دختر ارشد آرینا بسیار پیچیده بود. اغلب یک دختر پدربزرگ و مادربزرگش را به ارمغان آورد. Gerd در فیلم "ملکه برف" یکی از اولین نقش های النا است. او سیزده سال داشت. عکس: بایگانی شخصی النا Problovaya.

پیروزی اول کودکان را به یاد داشته باشید؟

النا: "کاخ کرملین، من پنج ساله هستم. من تمرینات ژیمناستیک را بر روی یک کاسه انجام می دهم که سر خود را بر روی یک نوع انفرادی، قهرمان جهان نگه می دارد و من کل سالن بزرگ را تحسین می کنم. این پیروزی در دوران کودکی بود! به تازگی، در میان اسناد مختلف، من یک تکه کاغذ را دیدم که: "گذر. النا Proclovaya صادر شد تا به کاخ کرملین کنگره ها منتقل شود. " از آن زمان ها حفظ شده است! "

آیا شما به شواهد مقاله ای از رویدادهای مهم در زندگی خود نشان می دهید؟

النا: "من نمی دانم، یا نه، اما نه دور انداختن. من یک قفسه ویژه را شروع کردم، جایی که من مقالات، عکس ها را اضافه می کنم ... زمانی که کابینه پر شده است، محتویات خود را به مزرعه ارسال می کنم و دوباره شروع به کار می کنم. و فقط عکس ها را مرور کنید. آنها لحظاتی هستند که گران هستند. من آلبوم های بسیاری دارم و تعداد زیادی عکس بر روی دیوارها. من عبور می کنم، لبه چشم های گاو - و این فوری در من چشمک می زند. و این واقعیت که در مزرعه، آن را در سن سالم است، زمانی که من کار نمی کنم قادر به کار نیست زمانی که همه چیز در مورد من فراموش خواهد شد. من از یک مادربزرگ بزرگ خواهم خواست: "بچه ها، من را از آنجا بیرون می آورم، آنجا این بابا!"، و من شروع به مرتب کردن این مقالات، به یاد می آورد: اوه، آنچه در زندگی نیست! "

پدربزرگ شما یک بازیگر بود. حرفه او ناموفق بود؟

النا: "شما می دانید، او یک بازیگر بسیار خوبی از تئاتر نیروهای شوروی در آلمان بود. آنها و مادربزرگ (او در مدیر ارشد در آنجا خدمت کرده است) در GDR پانزده سالگی زندگی می کردند. پدربزرگ تمام نقش های پیشرو را در نقش او شکست داد. او کمدین بود. آنها و مادربزرگ من چه چیزی وجود داشت! ستاره. اما - در آلمان. و هنگامی که آنها به مسکو بازگشتند، سانتا هیچ کس را نمی دانست، هرچند او در فیلم قبل از جنگ بازی کرد. اما به نحوی همه اینها به هیچ وجه رفتند و به همین ترتیب حداقل یک نوع کار را داشتند، او مدیر دوم را به Mosfilm رفت. بازیگران را انتخاب کنید، پخته شده در این شلوغی بی پایان بر روی مجموعه. چنین "پسر برای منزل". همه چیز در آن همه چیز را انجام می دهد، اما همیشه سرزنش می شود. "

ماهیگیری یکی از سرگرمی های بازیگر متعدد است. عکس: بایگانی شخصی النا Problovaya.

ماهیگیری یکی از سرگرمی های بازیگر متعدد است. عکس: بایگانی شخصی النا Problovaya.

احتمالا، بنابراین او علیه شما بود که به حرفه ای عمل می کرد؟

النا: "او گفت: این یک کار است که غم و اندوه بیشتری نسبت به شادی را به ارمغان می آورد. با پدر و مادر من آنها قسم خورده اند. آنها، جوان، به راحتی به همه چیز مربوط می شود: آه خوب، اجازه دهید آن را حذف کنید! در همان زمان، پدربزرگ خود را رویای بازی تمام زندگی خود را. من به یاد می آورم زمانی که من قبلا یک بازیگر بودم، به طوری که او نقش کوچکی را ایفا کرد. در آن فیلم، تصور می شد یک جشن بزرگ را حذف کرد. من به کارگردان رفتم: "آیا پدربزرگم میتونم در جدول نشسته باشم؟ شاید شما به او برخی از ماکت ها بدهید؟ "من:" لنا، البته! "و پدربزرگ فقیر برای یک هفته آماده شد، این متن را از سه کلمه تدریس کرد. خیلی نگران! و در مجموعه رز و نمی توانست این کلمات را به درستی تلفظ کند. خانه ها به شدت نگران بودند: "چرا این کار را کردی؟ برای چی؟! من خیلی ناامید شدم! "من:" پدربزرگ، شما زیبا بودید، و مهم نیست که آیا این ماکت وارد یا نه. " - "نه، من باید! .. من هرگز به خودم اجازه نخواهم داد! .." آه! همه اینها در مدت کوتاهی قبل از مراقبت او بود. "

برادر ارشد ویکتور شما، که در دوازده سال به یک ستاره تبدیل شد، حسادت نکرد؟

النا: "نه! او نوعی و تنها شادی است. مفهوم "حسادت" به طور کلی ناشناخته است. به طور کلی، من برادرم را خیلی دوست دارم. "

او بزرگتر از چهار سال است. احتمالا در دوران کودکی دفاع کرد؟

النا: "در عوض، برعکس. (می خندد.) او خیلی ... به طور کلی، او می تواند او را ضرب و شتم. و من همه را پراکنده کردم که بر او نگاه کرد. پشت برادر یک کوه بود! من در حیاط ترسیدم خداوند ویتو را ممنوع کرد، سقوط لنکا - خیلی خوب! (خنده حضار) "

در مدرسه از "Curling" رنج می برد؟

النا: "البته. و این نه تنها "پیچش فرو رفت." من حتی می گویم، این عزیزم است. دختران با من صحبت نکردند، تحریم را مرتب کردند، زیرا همه پسران با من عاشق بودند و به یادداشت های من نوشتند. بنابراین، در آن روزهای نادر زمانی که من می توانم در درس شرکت کنم، من در آنجا سخت بود. از آن به بعد من می دانم دختران می توانند بی رحم باشند. اما از کلاس پنجم من در مدرسه تحصیل نکرده ام. مشغول به تحصیل در معلمان بود و فقط به مدرسه آمد تا امتحانات را بگیرد. من دوران کودکی داشتم بدون دوستی. "

سپس کسی از طرفداران سپس اختصاص داده شد؟

النا: "نه من همیشه خیلی زیاد بودم که من آنها را بی تفاوت درمان کردم. شاید فقط به موجب یک انتخاب بزرگ "

و هنگامی که عشق برای اولین بار پوشش داده شد؟

النا: "و من نمی فهمم که چطور است. عشق من همیشه آرام و شاد است. من هیچ چیز تیز را دوست ندارم اشتیاق زمانی که روح به قطعات می رود، در مورد من نیست. "

می خواهم بگویم که آنها عاشق مخرب نیستند؟

النا: "اما این در طبیعت نیست. متقاعد. این احساس فقط می تواند ایجاد کند. اگر آن را از بین ببرد، به این معنی است که عشق نیست. "

وحدت مخالفان

امروز شما می توانید برادر خود را با دوست خود تماس بگیرید؟

النا: "بله اما او چنین دوستی است - بدون هیچ گونه تعهدی. دوستان با همه و همیشه. در عوض، دوست "جشن" از "در امور" است. ویکتور به طور کلی غیر معمول است. بسیار روشن در روح، اما نه یک عمل شخصی. "

احتمالا مانند بسیاری از هنرمندان.

النا: "بله، او یک هنرمند است. او از موسسه معماری فارغ التحصیل شد، اما تبدیل به یک جواهرنده خیره کننده شد. چیزهای منحصر به فردی را می سازد Faberge فقط استراحت می کند. "

شما و با شوهر آینده خود، آندری، در یک کارگاه برادر ملاقات کرد. هیچ گونه سوء ظن وجود نداشت که او عاشق ستاره بود، و نه فقط در دختر لنا؟

النا: "این چیزی است که شما نمی توانید شوهرم را مشکوک کنید! یک فرد نسبت به ستاره عمومی بی تفاوت است، دشوار است تصور کنید همه این مشی ها. "

در جهان بینی خود را با شوهرش، که برای هشت سال شما جوانتر هستید، همزمان هستید؟

النا: "هیچ چیز مشترک نیست! به نظر ما به نظر می رسید که آنها زمانی که جوان بودند ، خوب، فقط تا روزهای اخیر دست در دست داشته باشید. و رویای من - دو نفر پیر در پانامان سفید در کنار کوچه های پر از خورشید راه می روند - به نظر می رسید کاملا امکان پذیر است. در اینجا این است، این کوچه، در واقع، در حال حاضر شروع به نشستن ... اما معلوم شد هیچ چیز برای انجام، درک؟ "

النا پروبلوا:

"این Andrei avid شکارچی است، و من از حیوانات پشیمانم. پس از همه، تقریبا من یک گیاهخواری هستم. " عکس: بایگانی شخصی النا Problovaya.

در همان زمان، تقریبا سی سال از شادی زن کلاسیک!

النا: "خب، شما می دانید، هر شادی پشت پشتی چنین کیسه های سنگ! یک کاسه مخالف از مقیاس وجود دارد، که در آن کار بزرگ، صبر، اشک، ناراحتی و غیره وجود دارد. چیز دیگری این است که من همیشه ترجیح می دهم بر روی کاسه شادی به طوری که معلوم شود. چنین انتخابی نیز به دنبال آن است؟ و من همیشه به یاد داشته باشید که شوهرم یک شخص هوشمندانه، شجاع، زیبا من دوست دارم. "

با این حال، شما یک اشتیاق مشترک دارید - شکار!

النا: "این شوهرم یک شکارچی مشتاق است، و من، همسر من، از حیوانات پشیمانم. پس از همه، تقریبا من یک گیاهخواری هستم. "

دوست داشتنی Membreatin. واو عالیه!

النا: "بله، در حال حاضر Membreatin دوست داشتنی. شکار با شوهرش. نورد با او به آفریقا. کمک به تحریک لاشه های خونین. اما این ادای احترام من به همسر است. من درست نیست که آنها در برابر شکار، و نه کسانی که برای آنها نیست. مهم نیست که "بال" من متعلق به: این شوهرم است، و من باید سرگرمی های خود را با او به اشتراک بگذارم. به خصوص از آنجایی که او نمی خواهد بدون هیچ گونه شکار بدون من سوار شود، همانطور که من طلسم خود را، شانس خود را. به طور کلی، بهترین او می خواهد با من تقسیم شود. در اینجا او اخیرا: "لنا، شکار هفته آینده!" لنا: "خوب". و در گوشه خود: خدا، به من کمک کن تا از طریق این راه برویم! اما من در این همه لذت می برم. من شوهرم را تحسین می کنم، دقت او، این واقعیت است که من چنین کوتاهی، خوش تیپ، ناخوشایند، موفق، کاراکتر کشیدن! گوشت گاو وحشی گوشت وحشی. بله، من در این زمان دریافت می کنم در اینجا چنین فلنج است. اما من اساسا یکی دیگر هستم! به میز من نگاه کنید، و شما متوجه خواهید شد که من در واقع: بلغور جو دوسر، خربزه، آووکادو، بلغور جو دوسر خام، پخته شده توسط آب آشامیدنی، چرا که آب جوش می کشد زندگی می کند، و من عاشق غذا زندگی می کنند. اینجا واقعی هستم اما به ندرت چنین است، زیرا زندگی دیگری دارم. به طور کلی، اگر شما از طبیعت من پیروی کنید، من در نوعی جنگل وحشی زندگی می کنم، شاید در یک جامعه کوچک از افرادی که خودشان را رشد می دهند، دوست دارند، فکر کنند، سکوت، فلسفه. این من هستم من پابرهنه میروم، ما برخی از شلوار و پیراهن را حمل می کنیم. در زمستان، من یک ژاکت گذاشتم. من اینجام".

آه، اسمیر!

النا: "شما می بینید، هیچ کس معتقد نیست! احتمالا به این دلیل که من یک شیوه زندگی متفاوت دارم در واقع، من موفق به زندگی می کنم مانند برخی از ساعت های دیگر در زندگی. خوب، گاهی اوقات یک هفته می گیرم بنابراین، من، به عنوان مثال، می دانم که هند کشور من است، من می خواهم به آنجا بروم. زندگی در شهر، من در حال حاضر بسیاری از خود را در مورد خودم واقعی می دانم. من گفته ام: "لنا، چرا مانیکور نیست؟" و این نیست، زیرا من دوست دارم که در زمین، بدون دستکش آشنا شوم. من خیلی شارژ هستم، این من هستم شاید ارواح شخص باور نکردنی باشند، اما برای من شیرین تر از عطر زمین بهار است. اگرچه من عطر را دوست دارم. "

شوهر این عشق را برای زمین به اشتراک می گذارد؟

النا: "مردان دیگران هستند. آنها بدون نیاز تقسیم می شوند. آندره در این رابطه، مرد سخت است. او قول داده است، اما پس از آن این، به عنوان یک قاعده، نمی رود. به عنوان مثال، من: "Andryusha، و من باید سه درخت سیب را در سال جاری بگذارم." - "لن، خوب، در مورد گفتگو چیست؟ حتی بحث نشده است. ما قرار داده ایم! "شکار رفتن است من: "Andryush، خوب، زمانی که درختان سیب؟ به زودی برف خواهد رفت. " او: "شما نمی بینید، من در حال حاضر به درخت سیب نیستم. خوب، شما با مزخرفی هستید! "همه چیز به تقریبا اتفاق می افتد. در حالی که من به درجه خاصی از هیستریک نمی رسم و شروع به حفاری یک گودال می کنم، از او می پرسد - او را دید و یا نه، زیرا برای من سخت است. اگر دیدم، امید به کمک وجود دارد. "

گل های زندگی

شما یک باغ بسیار زیبا، پارک دارید. کسی از بستگان شما با این مزرعه کمک می کند؟

النا: "هیچ کس. دختر ارشد برای کلبه به ندرت به من می آید، زیرا او در کشور مادر من به ارمغان آورد، و این یک مکان مقدس برای او است، او به آنجا می رود. هنگامی که مادر گفت: "Lenochka، در اینجا شما را با یک برادر Dacha دریافت خواهید کرد." من جواب دادم: "نه، نه، لطفا، همه آرشیکه. او هر درخت را دوست دارد. " اما دختر نیز به خصوص هیچ کاری انجام نمی شود. من نمی دانم چگونه آن را بیشتر خواهد شد، اما در حالی که آرینا عاشق بزرگ نیست برای حفاری در زمین. آشپزی خوشمزه است، یک میز زیبا را پوشش دهید - این بله است. "

و در مورد تعطیلات معمولا روی میز شما اتفاق می افتد؟

النا: "ما یک سری از تولدها در ماه سپتامبر داریم و ما مهمانانمان را امتحان می کنیم تا فقط غذای سازگار با محیط زیست را تغذیه کنیم. این خاویار از خاور دور است، که من از سفر به ارمغان می آورم، این قارچ تازه برداشت شده، گوشت وحشی - Olenina، Kabanyatina، Losyatina - و ساخته شده از همه انواع تنقلات گوشت. این ها بادمجان، گوجه فرنگی، کدو سبز، سبزیجات از باغ خود هستند. ما فقط پنیر و شراب خوب را خریداری می کنیم، هر کس شامپاین صورتی را دوست دارد. "

خوش تیپ! و در روز تولد شما ترجیح می دهد دسته ها یا ؟؟؟

النا: "شما می دانید، من، مثل هر بازیگر، دوست داشتم که دسته بقتس به من بدهد. اما از آنجا که عزیزان من می دانند که گل های من در باغ رشد می کنند، اغلب برای تولد نه با دسته ها، اما با گلدان ها می گویند، آنها می گویند، این شما آن را قرار داده اید. "

زمانی که خودتان را دوست نداشتید، یک دوره زندگی وجود داشت؟

النا: "نه و چگونه می توانم خودم را دوست ندارم؟ من به طور کلی همه را دوست دارم، و خودتان، از جمله. "

اما آیا شما مرتکب اشتباهات شدید، پرداخت شده برای آنها؟ به عنوان مثال، دو نفر از ازدواج قبلی شما ...

النا: "و آنها اشتباه نبودند! من هنوز هم روابط دوستانه دوستانه با شوهرم ها دارم، آنها تا پایان روز من بستگان من هستند. چیز دیگری این است که ما لازم نیست که در یک تخت خواب بخوابیم. و بنابراین این افراد نزدیک است. خانواده ام با آنها آشنا هستند. وقتی مشکلات وجود دارد، به یکدیگر احترام می گذاریم. من می دانم: اگر برای من سخت است، هیچ یک از شوهران قبلی من حاضر به کمک نیست. "

همه شوهران شما بازیگران نیستند. من در یک مصاحبه خواندم که هرگز عاشق بازیگران نیستید ...

النا: "ظاهرا، من یک روز داشتم - من می خواستم چنین بگویم. بله نه، البته، من عاشق بازیگران شدم. در مجموعه، به طور کلی دشوار نیست که در عشق نباشید، به خصوص اگر شما یک زن آزاد هستید، و همه هنرمند خیره کننده ای وجود دارد. علاوه بر این، هنگامی که شما عشق بازی می کنید و خود را در آن غوطه ور می کنید، به خوبی، ناخواسته و خودش در این خود مشت زدن است. چیز دیگری وجود دارد که لحظات محدود کننده ای وجود دارد. و اگر نه؟ من به طور کلی از همه چیز که به زندگی من افتاد، سپاسگزارم. از این جلسات و جدایی، عشق و ناامیدی، من پوشیده شده است. هیچ چیز پشیمان نیست! "

آیا شما اعتقاد دارید که این ترویج یا مجازات برای اعمال ما است؟

النا: "من معتقدم که این همه در جهان وجود دارد. و این بستگی به من دارد که از "مجموعه" پیشنهاد شده، من در زندگی ام خواهم بود. این، شما می دانید، به عنوان یک بازار شرقی لوکس، که در آن همه چیز آشنا و نا آشنا، معطر، معطر، منحصر به فرد، زیبا و زشت است. و در سبد زندگی شما، من حق دارم تایپ کنم که آرزو می کنم. چطور؟ اقدامات او، رویاها، افکار. من خیلی زندگی می کنم. "

با این وجود، آزمایشات سخت بر روی سهم شما کاهش یافت - شما سه فرزند را دفن کردید.

النا: "چه کسی سقوط کرد؟ البته من خیلی شکست خوردم. اما فرزندان من در دوران کودکی جان خود را از دست دادند، و چه چیزی در مورد مادرانی که فرزندان بزرگسال را در جنگ از دست می دهند صحبت می کنند؟ و نه در جنگ در مقایسه با این، از دست دادن نوزادان ... موافق! .. آنها در بهشت ​​هستند! .. من آن را خیلی دوست دارم، زیرا چیزهایی وجود دارد که ما نمی توانیم تغییر دهیم. لازم است آنها را بپذیرید، در آنها فضل پیدا کنید، شستشو دهید و آنها نیز به تنهایی هستند، بیایید به زیبایی، گردنبند زندگی بگوییم. بنابراین آنها می گویند: اگر شما فرصتی برای شروع دوباره، از آنچه شما رد می کنید بنابراین، من نمی توانم این درد را رد کنم. او همچنین بخشی از من است. این درس های من، مجازات من، تجربه من است. شما می دانید، من چیزی برای تغییر نیست، من حتی نمی خواهم زندگی خود را زندگی کنم! از آنجا که من از سن شما، تجربه شما ... و رنج های شما قدردانی می کنم. "

ادامه مطلب