النا Podikynskaya: "من نمی فهمم چگونه به شبیه سازی شور و شوق!"

Anonim

النا در یک خانواده موسیقی متولد شد. پدرش، ایلیا پود، بنیانگذار مدرسه هنر کودکان "رنگین کمان" در Shcherbinka. بر اساس تکنیک نویسنده خود، هر کودک "رنگین کمان" این فرصت را برای یادگیری موسیقی، رقص، هنر بصری، بازیگری دریافت کرده است. حضور در کلاس ها واقعا هر دو النا را دوست داشت، اما رانش تئاتر همه چیز را دوباره مرتب کرد - او در موسسه تئاتر Schukin ادامه داد. الکساندر Shirvindt، که تا به امروز Pyachkin یکی از دانشجویان مورد علاقه خود را می خواند. تئاتر عمومی النا را در کار روشن خود در تئاتر Satira می داند. خوب، انفجار محبوبیت به لطف سریال تلویزیونی "آشپزخانه"، جایی که او نقش مهمی ایفا می کند، اتفاق افتاد. در حال حاضر نمایش "عصر یخبندان" در زندگی هلنا ظاهر شد: در آنجا او با پیتر Chernyshov همراه شده است ترکیب ترکیبات زیبا بر روی یخ. در مصاحبه ای، همانطور که در طول عکس ما شلیک می شود، بازیگر به طور متفاوتی ظاهر شد: Maxim Studborn، Vane و خلاقانه در طبیعت و مادر فوق العاده لمس، مناقصه مادر.

لنا، چه تصویر در لباس نزدیک است؟

النا Podikynskaya: "من عاشق انواع: من لذت بردن از تغییر تغییر. در زندگی روزمره، من می خواهم لباس های راحت را به عنوان راحت، راحت و راحت احساس کنم. من ظرافت را دوست دارم، اما بدون شجاعت: بدون براق شیک، طلا، مخملی. همانطور که برای خروج در نور، من برای آزمایش ها هستم. من علاقه مند هستم خودم را در تصویر یک زن Vamp تصور کنم، سپس یک قهرمان عاشقانه، پس از آن خجالت کشیدم. لذت ویژه - برای فکر کردن با سبک های مورد علاقه من نگاه کنید: آرایش، لوازم جانبی.

پدربزرگ شما سر آتلیه بود. احتمالا، او احساس سبک را تحریک کرد؟

النا: "نه من فکر می کنم آتلیه هیچ ارتباطی با آن ندارد. مامان بیشتر تحت تأثیر قرار گرفته است. خوب، البته، نقش خود را با تمایل خود به دوست داشتن، زنانه، جذاب، سمینلیا انجام شد. در حال حاضر در دوران کودکی، من کاملا ناخودآگاه می خواستم تصور کنم و ... به قلب پسران تاثیر می گذارد. " (خنده حضار)

آیا شما اولین کلاس زیبایی بوده اید؟

النا: "نه، من هرگز فکر نکردم. حالا من خیلی بیشتر دوست دارم درک من بود که من، و نه. ظاهر خارجی نیز بازتابی از حالت درونی و احساس در زندگی است. این احساس که من بالاخره "به خودم کردم"، من نسبتا اخیرا داشتم. در کلاس من بسیار دوست داشتنی، باز، احساسی بود و به همین دلیل دوست داشتم بچه ها، من همیشه در عشق با من بودم، گاهی اوقات حتی چند نفر. اما من احساس "اولین زیبایی" نداشتم ".

Batalia اتفاق افتاد، مبارزه کرد؟

النا: "بله، این اتفاق افتاد. به یاد داشته باشید، به نحوی، در شب مدرسه، دو پسر بلافاصله من را به رقص دعوت کردند. و سپس دود شروع به پیدا کردن رابطه، که هنوز هم با من رقص. من احساساتم را در آن لحظه به یاد نمی آورم: آیا افتخار یا شاید ترس بود. اما این واقعیت به من زد. "

سپس، احتمالا، برای اولین بار قدرت را بر قلب مرد تحقق یافت؟

النا: "من هرگز نمی خواستم احساس قدرت کنم. من همیشه می خواستم ... تنها کسی باشم ... هنگامی که شما به طور کامل با فرد دیگری پر می کنید و برای یک مرد دوست داشتنی با مرکز جهان خود تبدیل شوید. و تنها چنین روابطی که من نیاز دارم. "

روانشناسان ادعا می کنند که عشق به یک زن یک مهاجم است و برای یک مرد بازخورد برای انجام شاهکارها در دنیای خارجی است.

النا: "من درک چالش برانگیز از postulates" یک نظر وجود دارد "،" بگو "... همه چیز به صورت جداگانه است. بنابراین من بحث نمی کنم. هیچ روابط دیگری در زندگی من وجود نداشت. و اگر من احساس می کنم حداکثر اتصال، گرم، گرما، پس از آن رفت. حتی اگر احساس شدیدتری داشته باشم، تمایل و تشنگی برای این مرد، من از طریق آرد معنوی هستم، از طریق درد، اتصال ما را از بین می برد. مهمترین چیز برای من، تجربه ی یکپارچگی رابطه است که ما یک کل هستیم، ما زندگی می کنیم و نفس می کشیم. و اگر متوجه شدم که این مرد چنین اهمیتی ندارد، ارزش های جهان ما، به هیچ وجه بهتر است. "

النا Podikynskaya از دوران کودکی به کار جدی عادت کرده است: مشغول به موسیقی، رقص، نقاشی. و این نتیجه را داد.

النا Podikynskaya از دوران کودکی به کار جدی عادت کرده است: مشغول به موسیقی، رقص، نقاشی. و این نتیجه را داد.

Lilia Charlovskaya

ناامیدی های زیادی وجود داشت؟

النا: "بله ... شاید من، خدا ممنوع، هنوز هم باید زنده بمانم، اما من هرگز من را انداختم. هرگز. من رفتم. تجربه زیادی وجود داشت، روح عجله کرد ... من همیشه نگران تمام غم و اندوه من ناراحت شدم. به نظر من، همه، پایان ... اما در برخی موارد در زندگی، درک این بود که این احساس اشتباه از عشق است. عشق نشتی نیست، نه درد. این نور است. "

آیا این یک تصادف دو طرف یا کار دشوار است؟

النا: "البته، رابطه بدون خلقت سرد یا حتی در حال مرگ است. اما، از سوی دیگر، یک معجزه بزرگ، زمانی که شما یک فرد "خود" را ملاقات می کنید. این را می توان در همه چیز همخوانی داشت، اما در چیزی. برای من، مجاورت و معنوی، و فیزیکی. من نمی توانم بگویم که در وهله اول. من رنج می برم، نه احساس خویشاوندی صلح آمیز، و من به طور کامل دیوانه خواهد شد، اگر تصادف عاطفی اتفاق نمی افتد. من نمی فهمم که چگونه می توانید عشق و اشتیاق را برای مردی که مرد احساس عالی می کند شبیه سازی کنید. "

وقتی اولین بار بازیگر را احساس کردید؟

النا: "تمایل به تبدیل شدن به یک بازیگر زن، بیش از حد طولانی به خاطر این امر به یاد می آورد. این در اوایل دوران کودکی حضور داشت، در بازی های من، فانتزی ها، "اجرای تظاهرات"، تمایل به مشاهده مردم، ظاهر شد. وقتی که من در موسسه تئاتر تحصیل کردم، معلم من به این عبارت گفت: پس از موفقیت، بازیگر را احساس می کنید. در حالی که مطالعه، من چنین لحظه های شگفت انگیز اتفاق افتاد. شاید قدرتمندترین تصور اول، کار بر نقش دختر ناشنوای ناشنوا (قهرمان یکی از داستان های چخوف) است. من ناگهان متوجه شدم که یک تصویر پیدا کردم و می توانم در آن وجود داشته باشم. من این دختر را می دانم: پلاستیک، ذات، نگاه، نفس او. وقتی به صحنه رفتم، من در قهرمان من "بیرون رفتم". و یک احساس دیوانه گرفت. این یک شادی بزرگ است - به نحوی که شما بازی می کنید آزاد است. احتمالا، پس من احساس کردم که می توانم بازیگر باشم. "

و ایده حرفه ای وجود داشت؟ طرفداران گل، حمام با شامپاین؟

النا: "بنابراین من هرگز فکر نکردم. من از دوران کودکی به کار جدی عادت کرده ام: من در موسیقی مشغول به کار شدم، رقص، نقاشی کردم. بله، و زندگی زودتر متفاوت بود، نه خیلی پر زرق و برق. (می خندد.) من هرگز توهمات در مورد این حرفه را تجربه نکرده ام، این تنها شکوه، تحسین و تحسین طرفداران است. اگر چه، به عنوان یک بازیگر، من عاشق تناسخ هستم، و من خوشحالم که به دنبال "خروج به نور" شما نگاه کنید. اما من نمی توانم بگویم که من عاشق هستم علاوه بر این، من اجازه می دهم خودم را در برخی از رویدادهای سکولار شرکت کنم، فقط اگر آن را به ضرر کار نمی رود. "

النا Podikynskaya:

برای تاریخچه Wiki و Maxim - قهرمانان سریال تلویزیون "آشپزخانه" - میلیون ها نمایش تلویزیونی دنبال می شود. .

ارمن Dzhigarkhanyan گفت که پیدا کردن تئاتر او به همان اندازه دوست داشتنی است. آیا شما با این خوش شانس بودید؟

النا: "پس از دیدن یکی از عزیزان، شما از مشکلات خلاص نمی شوید. با تئاتر - حتی دشوارتر. هنگامی که در تئاتر طنز، من شروع به بازی کمدی و نقش های مشخص کردم، هرچند معلمان در این موسسه به عنوان یک قهرمان دراماتیک رهبری می شدند. و من اغلب غمگینم در مورد آنچه که در هنگام بازی بازی نمی شود. تئاتر Satire دارای ترجیحات خاص خود را از نظر انتخاب مواد است. نه Ophelia و نه ژولیت، و نه لیدی مکبث، و نه ناستاسیا فیلیپوانا، نه غم و اندوه در زندگی من هنوز اتفاق افتاده است. هر نقش که من در تئاتر دریافت می کنم، من دوست دارم، بر روی آن کار کنم با treepidation. اما چه کسی می داند که چگونه سرنوشت عمل من خواهد بود، من در تئاتر دیگری خواهم بود؟ "

و با الکساندر Shirvindht، آیا شما بلافاصله یک رابطه دارید؟

النا: "بله گاهی اوقات برخی از لحظات به یاد می آورند، به نظر می رسد در نگاه اول ناچیز است. من دوره دوم موسسه تئاتر را به یاد می آورم، مجموعه. من بر روی حیاط ایستاده ام، سر من را روشن می کنم و ناگهان می بینم که راه رفتن را به مؤسسه الکساندر Anatolyevich می بینم. "آه!" - من تعظیم داشتم. "شما!" - در این شادی درونی وجود داشت، لذت. او همچنین به شدت کاهش یافته است، متوقف شد، به نحوی ملایم نگاه کرد. و در اینجا من در حال حاضر به سمت او می روم به سلام به سلام به سلام. و این آه من، و پاسخ لحظه ای او به شادی من برای زندگی به یاد می آورد. احتمالا از این لحظه و یک تصادف بین ما وجود داشت ... پرستش من از این شخص شبیه به پرستش من از گران ترین مردم بومی برای من است. این یک احساس عمیق و ملایم است. من احساس شادی را از برقراری ارتباط با او در هر شکل - حرفه ای، شخصی احساس می کنم. این اتفاق می افتد، او به اتاق پانسمان در مقابل عملکرد می رود و به سادگی می گویند چیزی، لازم نیست کار، و بلافاصله گرم در روح. این مرد یکی از نوع آن است، "قطعه قطعه"، به عنوان او خود را جوک. "

این تشخیص نیست که تیراندازی در سریال تلویزیونی "آشپزخانه" شما محبوبیت بیشتری نسبت به کار فشرده، روزانه کار در تئاتر به ارمغان آورد؟

النا: "من در مورد آن فکر نمی کنم. من به همان اندازه در مورد کار من در تئاتر و فیلم ها خواسته ام. من گران هستم که مردم، من را از طریق "آشپزخانه" آموختند، سپس به اجرای من می آیند تا نزدیک تر شوند. این موضوع جدید برای من یک ارتباط با بینندگان است که اخیرا ظاهر شده است. و من به صراحت می گویم - من شوکه شدم ... محبوبیت به موقع به من آمد، در عصر مناسب. این من را آرام نمی کند، سرش را از بین نمی برد. تماشاگر عشق و همدردی فقط من را با خوب و گرم اشباع می کند. پس از همه، واقعا قدرت و شجاعت زیادی وجود دارد، لازم است که با تمام این بارهای باور نکردنی، سطح سطح را کاهش نمی دهد که تنها قابل قبول است. این یک شادی بزرگ است - برای درک اینکه کار شما بر مردم تاثیر می گذارد، به آنها شادی و امکان همدلی می دهد. نامه هایی که من در شبکه های اجتماعی در صفحات من نوشتم! گاهی اوقات ترسو و فکر می کنم: "خدا! آیا واقعا در مورد من! نمی تواند چنین باشد! "من از خودم بسیار انتقاد می کنم. و احتمالا، لازم است که بیشتر آرام باشید و به خودتان اعتماد کنید، به آنچه من هستم. گاهی اوقات احساس می کنم که من فقط در شکاف آئورت هستم. من فکر می کنم پس چرا من به این همه نیاز دارم؟! شاید این جاه طلبی افزایش یابد؟ و پس از آن یک عملکرد خوب را به دست می آورد، که در آن قدرت و معنای و احساسات وجود دارد، و آن را به قلب لمس می کند. سپس من درک می کنم: من بیهوده نیستم، من رنج می برم. "

النا Podikynskaya:

"همیشه کسی در عشق با من بود، گاهی اوقات حتی چند نفر. اما من هرگز احساس "اولین زیبایی" را نداشتم. "

گنادی Avramenko

شما همچنین در "دوره یخ" مشغول هستید ...

النا: "بله، برای من این یک شفت نهم جدید است، یک مبارزه و تنش داخلی بزرگ. پتیا Chernyshov و من به طور کامل در حداکثر ما همخوانی داشتم. او احساس نگرش جدی و خواست من به کار می کند و تلاش می کند تا همه چیز را به حداکثر برساند. ما خیلی زیاد هستیم و برای مدت طولانی آموزش دیده ایم. افرادی که در سالهای کوچک در اسکیت بازی مشغول به کار هستند، در طول سال ها کار می کنند و تنها شروع به ایجاد چیزی (به طور جدی ایجاد می کنند). من هرگز قبل از اسکیت ها ایستاده ام، و در حال حاضر سخت ترین خارجی ها در زندگی من آغاز شده است. "

شما ترس یخ ندارید؟

النا: "البته وجود دارد! هر دو زانو و آرنج ها در حال حاضر به خوبی دفع می شوند. (می خندد.) و در یکی از تمریناتی که من سقوط کردم و سرم را گرفتم. "اوه خدای من! من چه کار میکنم؟ "- من فکر کردم. اما من سعی می کنم افکار بد را بسازم و بیشتر کار کنم، به طوری که آزادی بسیار آزادی بیان شده در هر ترکیب وجود دارد. من عجله دارم - هیچ وقت! "

چرا شما در آن شرکت کردید؟ بازیگر، که برنامه کافی کافی دارد؟

النا: "احتمالا، اگر من به طور کامل باورهای باور نکردنی با توطئه های جالب و مدیران جدی ارائه دادم، فکر می کردم و تعجب کردم. اما در حال حاضر من فقط منتظر چنین پروژه هایی هستم. من می خواهم بگویم که "آشپزخانه" یک تخته بالا در ژانر سری است. من چیزی برای مقایسه دارم: نقش های غیر جمعی برخی از سکسی یا محققان به من پیشنهاد کردند. بی علاقه، گفتگوهای بی معنی، داستان هایی که من، به عنوان بازیگر، تقریبا غیرممکن است توجیه کنم! یک سطح کاملا متفاوت از تلاش خلاقانه من وجود دارد، و این ارزشمند است. تصویر ویکتوریا سرگئیوینا، زنان بی نظیر و اعتماد به نفس، که من بازی می کنم، به من نوعی قدرت درونی خود را داد. من احتمالا بر یک دختر تیمبی، یک دانش آموز در خود، یک دانش آموز، یک نمونه، غلبه کردم. من نمی توانم بگویم که من از نرمی ذاتی من ناراضی هستم و در برخی موارد، ناامید کننده است، اما گاهی اوقات شجاعت لازم است که حق صحبت و شخصا و حرفه ای داشته باشد. با تشکر از هروئین من، ناگهان احساس کردم که من قوی بودم. در فصل اول، من صادقانه، هنوز هم تماشاگر را فریب دادم که من حق دارد ویکتوریا سرگئیوینا باشد. درجه لمسی معنوی من در مقابل بسیاری از صحنه های تظاهرات رهبر قدرتمند، اقتدارگرا، ویکا، توصیف غیرممکن است. برای من، شجاعت بزرگ - بازی چنین زن! " (خنده حضار)

این اتفاق می افتد که در زندگی تصویر برای برخی از زمان بیش از شما بالا می رود؟

النا: "این اتفاق افتاد. من به نمونه ها آمدم، و مدیر (به هر حال، زن) کاملا بی نظیر است و در لحن ناخوشایند صحبت می شود. نه تنها شما یک شریک داشتید، و صحنه خود عاطفی بود، قوی (بدون شریک آن دشوار است که بازی کند)، بنابراین تجزیه و تحلیل پرواز به طور کامل غیر قابل درمان بود. من عذرخواهی کردم و گفتم: "متاسفم، من می روم ظاهرا شما مدیر من نیستید، اما من بازیگر خود را ندارم. این به معنای برقراری ارتباط نیست. " برای اولین بار در زندگی من، من عجله نکردم و یک وضعیت ناخوشایند برای من تحمل نکردم. اذعان می کنم، گاهی اوقات من فقط از داخل متن که باید از آن استفاده کنم، از این کارهایی که من در مقابل من قرار می دهم، از داخل جدا می کنم. و من به جای من ناامید درونی من بسیار سخت و سخت است. ظاهرا، بنابراین من سعی می کنم حداقل به نوعی اعتراض من را بیان کنم. بنابراین اگر مردم فکر می کنند که من نگاه کردم و به نوعی عوضی تبدیل شدم، اینطور نیست. " (خنده حضار)

دختر کوچولو شما از مادرش آگاه است؟

النا: "به نظر من، او برخی از ایده های مشکل را دارد: آیا بازیگر، یا رقصنده، یا اسکیت باز شکل. (سال گذشته، النا برنده پروژه "رقص با ستارگان" شد. - تقریبا aut. aut.) هر چند گاهی اوقات بسیار خنده دار می گوید: "مادر من، بازیگر بازیگر،". من اخیرا او را صدا زدم: "مورد علاقه، چطور؟" او پاسخ می دهد: "مامان، من نمی توانم صحبت کنم. من قصد دارم کار کنم، پس من یک ساقه دارم، من آنجا را رقص خواهم کرد. " او کاملا به طور دقیق زندگی کاری طوفانی من را کپی می کند، تمام این مذاکرات در حال اجرا است. و، البته، هر روز صبح خیلی دشوار است که این سوال را بشنود: "مامان، و شما امروز روز دارید؟" وقتی به آموزش می روم، فریاد می زند: "مامان، من با شما می خواهم". گاهی اوقات من او را با من می گیرم ما حتی اسکیت های او را خریدم، او می خواهد یاد بگیرد که سوار شود. Polina بسیار پلاستیکی است و بیشتر و بیشتر ظاهر می شود. در ماه دسامبر، دختر چهار ساله خواهد بود و دیگر فقط رقص نیست، اما تمام ترکیبات را به موسیقی ایجاد می کند. آنها هنوز به سوابق اجرای من با "رقص با ستارگان" نگاه می کنند. Polinochka به باله می رود او بسیاری از بازی های آموزشی دارد. و پدر و پدربزرگ و پدربزرگ - همه مردم بسیار گرم، عاقل، اختراع هستند. من خوشحالم که توانستم چنین زندگی را برای فرزندم سازماندهی کنم که در آن او توجه بی پایان را به خود جلب می کند. همه خواسته های او، احساسات یک پاسخ را پیدا می کنند، هر روز او یک تعطیلات دارد. اما، البته، من نگران هستم، چون نمی توانم وقت زیادی را صرف کنم، مهم نیست که چقدر می خواستم. در کنار CSKA، جایی که تمرینات من در نمایش یخ برگزار می شود، یک مهد کودک وجود دارد، و زمانی که من می شنوم، به طور دوره ای Sobs را نورد می کنم: "من می خواهم به خانه بروم، به مادر من!" هنگامی که من نمی توانم آن را تحمل کنم، فرار کرد این کودک، من می پرسم: "مادر شما کجاست؟" "در محل کار". و در اینجا من خودم تقریبا با او شکست خوردم. از آنجا که من فقط آن مادر هستم، که در محل کار. بنابراین عجیب و غریب معلوم شد که این پروژه های جالب جالب، که من بسیار انتظار داشتم، در حال حاضر در زندگی ام، زمانی که من یک کودک کوچک داشتم، ظاهر شدم. بزرگترین قربانی در کار روزمره من یک دختر است. من نگران هستم که گوشه ای از برقراری ارتباط با آن. اما، مهم نیست، ما مجاورت و درک غیر واقعی از یکدیگر داریم. این خیلی مهمه".

النا Podikynskaya:

"دختر می پرسد:" مامان، زمانی که شما کمی به من بدهید؟ " من جواب می دهم: "به محض اینکه یک روز آزاد داشته باشم!" عکس: twitter.com/@ipodkaminskaia.

آیا شما در طبیعت مشابه هستید؟

النا: "بله، بسیار. این همان احساسی باز است، انگیزه، از تجربیات خود خفه می شود. بسیار دوستانه اگر چه با توجه به شخص دیگری، ابتدا به نظر می رسد کوتاه - این که آیا ارزش آن را به درستی باز کنید. به این معنا، من حتی اعتماد بیشتری دارم. "

Polina یک کودک طولانی مدت بود؟

النا: "بله، بسیار. من امروز تمام صبح را با او گذراندم. و این شادی بود! تمام خود را حمام کرد، Maslitsa فلش کرد، دستگیره ها را بوسید، پاها، انگشتانش کوچک است. او آن را دوست دارد، او اغلب می گوید: "مامان، بیایید بوسیدن!" ما روی تخت گذاشتیم، و دختر فقط پایین می رود. "A-A-A-A" - التماس در چنین صدای مضحک نازک زمانی که من پاشنه شیرین خود را، کف دست، تمام دختر من دوست داشتم. تحت تاثیر این شادی در حال اجرا به آموزش. و من در حال حاضر با واقعیت خشن "Troyeks" و "عبور" ملاقات می کنم، که من خیلی زیاد نیستم. اخیرا خیلی خنده دار بود. او پس از آموزش به خانه آمد، روی تخت افتاد، پاها بوش. در اینجا Polina به طرف متصل است: "مامان، زمانی که به من کمی بدهی؟" من جواب می دهم: "همانطور که من یک روز رایگان دارم." (می خندد.) من واقعا دوست دارم چیزهای زیبا دخترم را بخرم، کفش ها. ما یک نمایشگاه ناهموار را ترتیب می دهیم. من می خواهم او را درک کنم که چگونه به ترکیب همه چیز با یکدیگر، چه چیزی را با چه چیزی پوشیدن. و به نوعی، او می گوید: "مامان، خوب، شما یک قهرمان هستید! فقط من را دوست دارم اکنون لازم است که دختر دیگری را به دنیا آورد. "

زایمان متقابلا؟

النا: "من اساسا شخص انفجاری و بسیار پایدار هستم. من می خواهم همه چیز را به خوبی برای دختر من برای رشد با یک مرد آورده شده است. گاهی اوقات در فروشگاه باید صحنه هایی را که کودکان تانتروم های وحشی را ترتیب می دهند، تماشا کنند، سرانجام در مورد دیوار: "من نمی خواهم آن را اندازه گیری کنم! من نمی خواهم! "ما با پلینا، زمانی که ما چنین واکنش هایی را می بینیم، فقط به دیوار فشار می آوریم. روشن نیست که چگونه زندگی مادر و کودک جریان دارد، اگر چنین کمبود کامل درک و تماس باشد. ما همچنین لحظاتی را با پولینا در زندگی من داشتیم، زمانی که او به طور ناگهانی غیرقابل کنترل شد و من همیشه آرام بود، سختی را نشان دادیم. اما بلافاصله احساس آرامش درونی شد. با دختر من خیلی غیر ممکن است این بسیار فردی در حساسیت، شکنندگی، آسیب پذیری است. لازم است که آن را به شیوه ای دیگر آموزش دهیم، به طوری که او ترسناک نبود و از این واقعیت آسیب نرساند که در حال حاضر او خوب و صحیح نیست. و این راه من است: مهربان، تحمل. بزرگسالان اغلب خودشان را احساس می کنند، زندگی را مرتب می کنند تا راحت باشند. و کودک می تواند انگیزه های خود را، آرزوهای آنها داشته باشد. او علاقه مند به کثیف در خاک است، پرش بیش از تمام گودال ها و یا صد و پنجاه بار به درخواست همان سوال. من به خودم توضیح می دهم: این بدان معنی است که او به آن نیاز دارد. من نباید فرزند خودم را ناراحت کنم زمانی که والدین از ترفندهای کودکان خسته شده اند، غیر طبیعی است. "

دشوار است که به کودک توضیح دهید که چرا همه خوشمزه مضر است.

النا: "من در برابر شیرینی ها و انواع گاوها هستم. من خودم را دوست ندارم ولینا، البته، من کیک، شکلات را می خواهم. و من Biomagazine را پیدا کردم، جایی که شیرینی فروخته می شود، سازگار با محیط زیست، بدون هیچ گونه نگهدارنده الکترونیکی. صبح بخیر چای را با عسل می نوشم ما در مورد شکم صحبت می کنیم، در مورد چگونگی بد بودن آن، اگر او غلبه کند، باید با او رفتار کند. و او به تدریج شروع به درک اینکه یک شیوه زندگی سالم نیاز به رهبری دارد. همه ما در خانواده حق می خوریم. به عنوان مثال، ما چربی می خوریم، ما چربی می خوریم. دختر قبلا به گوشت تبدیل شده است و ماهی باید با سبزیجات خدمت شود، فرنی را بر روی آب بخورید و نه بر روی شیر. یک بار در رستوران او دیدم کسی از بازدید کنندگان دستور داد سیب زمینی و من قلب را چسبیده ام کمی سعی کردم. اما چرا باید به طور آگاهانه به مک دونالد بروم و یک همبرگر وجود دارد؟ کودکان به والدینشان نگاه می کنند، نمونه ای از آنها را به دست می آورند. "

آیا شما احساس می کنید مری پاپین، کمال بانوی؟

النا: "نه، کاملا. جدایی من با فرزند قطعا من را نمی سازد. "

چگونه می خواهید برای کمبود زمان صرف شده با هم جبران کنید؟ آیا شما با تعطیلات کوچک راضی هستید؟

النا: "ما هنوز هم با هم خوابیم. برای دو سال و نیم، من پولینا را با سینه ها تغذیه کردم و چه کسی به من می گوید که مدتها زمان برای تدریس او بود، منتظر لحظه ای بود که ما هر دو برای این موضوع بود. خواب مشترک - و من، و او هنوز برای او بسیار ضروری است. این حداقل به نحوی من را پر می کند. ما روابط بسیار مهربان، ملایم داریم. من می خواهم دخترش احساس کند که او خیلی دوستش دارد. با این وجود، من همیشه در تنش داخلی - چگونگی ترکیب و کار من و امور خانوادگی. من همچنین می خواهم خودم را یاد بگیرم: عادت به طور مداوم من را سرزنش می کند. من همیشه ناراضی هستم و من می خواهم بگویم: شما زیبا هستید! " (خنده حضار)

ادامه مطلب