ناشناخته Lyudmila Gurchenko

Anonim

در آن روز، شوهرم و من به گورستان Vagankovsky رفتم. من در نزدیکی دفن Ruffin Nifionta ایستاده بودم، زمانی که او را شنید: "LAD-AA!". بقیه، همانطور که در یک لایحه آهسته: در اینجا من به نوبه خود و دیدن یک زن که در شوهر خود سپرده، من از محل خارج می شود و به آنها می روم ...

- Lyudmila Markovna. بسیار! چرا تنهایی؟ چه چیزی با شما اشتباه است؟

در آن زمان، تنها تنبل نگویید که دختران و هنرپیشه های نوه در گورستان Vagankovsky - Marik مورد علاقه دفن شدند.

"آیا شما؟" Gurchenko به سختی بر روی من تمرکز کرد. به نظر من به نظر می رسید که چشم های گریه او در آن لحظه نمیتواند کسی را ببیند.

گورستان جایی است که مردم بدتر می شوند، بنابراین هیچ کس به ما توجه نکرد.

- من نمی توانم، من نمی توانم، من نمی توانم ... من دیگر نمی توانم. چرا آنها آنجا هستند، و من اینجا هستم ...

شوهر گریب در آغوش خود را به بازیگر شناخته شده، او به نوعی از دست های بزرگ و قوی خود عبور کرد، در قفسه سینه دفن شد. کمی، شکننده، شکسته شده توسط غم و اندوه زن مانند یک کودک به نظر می رسید: پشت او تکان داد در sobs، او گفت چیزی، شوهرش او را بر روی سر خود را ضربه زد. بنابراین، آنها به خروج پیچیده شدند، آنها در حافظه من با پا می افتند. برای همیشه! زن به یک مرد و دست بزرگ خود را پذیرفت ...

- آوردن من خواهش میکنم…

- من برای فرمان عبور نمی کنم.

کلید را به ماشین برد، باز شد.

- خود من.

- این شما در فیلم ها هستید: خودم، خودم. و حالا، اجازه دهید شما را به خانه برسانید.

- آیا با من می روی؟ - پرسید که وقتی به خانه رفتید

من سرش را تکان دادم

- آیا می توانم او را ببوسم؟ - سوال به من اشاره شد - عموی خوب!

- خوب - من موافقم

- آیا دوست داری؟

- من عاشق ...

او دوباره گریه کرد ...

چیزی اتفاق افتاد ... اما چی؟ من عادت ندارم از سوالات بی نظیر بپرسم، اما اعتقاد دارم که آنها در روزنامه ها نوشتند - برای خودتان بیشتر ...

- من پایین می روم ... و شما هنوز، لطفا.

پس از مدتی، به اتاق خواب نگاه کرد. بازیگر زن به خواب رفته بود، با یک گلوله پیچ خورده بود.

من در آشپزخانه نشسته ام و دیگر به یاد نمی آورم چه نوع سیگار سیگار زمانی که شنیدم:

- دوباره تماشا کنید، جهنم!

بنابراین، اگر سلام، پس از آن همه چیز خوب است، هشت پا.

- آیا چای دارید؟

- Valya ... به من یک سیگار را به من بدهید.

- شما سیگار نمی کشید، Lyudmila Markovna.

نگاهی به اینکه چگونه بازیگر سیگار کشیدن بسیار خنده دار بود.

- بیا برویم قدم بزنیم؟

در ساعت دو شب وجود داشت ... من سرش را تکان دادم

... در یک ساعت آنها به آپارتمان بازگشت.

- اگر بخوابید، بیایید دریاچه را دریافت کنیم. من چیزی را به اتخاذ می کنم ...

من احساس می کنم یادداشت ها در صدای من تغییر کرده است.

- lyudmila markovna! - من تنگ شدم

- صبر کن، نگه داشتن ...

و همانطور که در استخر با سر:

- من هرگز خودم را ببخشم که من آخرین درخواست پاپ را برآورده نکردم. به من بگو، خب، من وانمود کردم که با Edik صحبت کنم ... خوب، از دست دادن چیست؟ نه، ب ...، بازیگر بزرگ است. شما می بینید که خسته است، او فقط از تیراندازی آمده است. بیست و هشت سال، به عنوان آن نیست، اما من هنوز نمی توانم آخرین کلمات خود را فراموش کنم. "خوب، سبیل، خوب، متاسفم، من را ببخش، دختر." امروز آمد، همه آنها آنجا هستند، من ... اینجا ... خداوند، خب، صدمه دیده ام.

او حتی گریه نکرد، اما خسته شد. خیلی ناامیدی در ظاهر او بود. بهتر است که در Babya رشد کنید، در یک صدای ... این خیلی ترسناک نیست. نگاه کن او بالاتر از قدرت من بود. آرامش در چنین ایالت بی معنی است.

... من در سراسر آشپزخانه عجله کردم، سعی کردم به طور همزمان کتری را قرار دهم، روی میز قرار دهید. به نظر می رسد که حتی چیزی شکست خورده است. او به هیچ چیز واکنش نشان نداد. نشسته، فشرده و صدمه زدن. چقدر با تمام توله سگ ها رها شده اند. چیزی که من نمی دانستم رستگاری به خودی خود بود. اجازه دهید آن را مخالف نشسته بود، دستانش را به خود برد:

ناز، ناز، آرامش. شما خود را چند بار گفت که پدر همیشه شما را با یک رژه کامل دوست داشت، همیشه نگران زمانی بود که شما ناراحت شدید. او همه چیز را از آنجا می بیند: و اشک هایتان اول. آن را برای شما صدمه می زند.

من همچنین چیزی درباره پدر، مادر، ماریکا صحبت کردم. و حتی به این واقعیت توجه نکرد که برای اولین بار به نام بازیگر به سادگی نامیده می شود.

- و اکنون باید چه کار کنم؟

- زندگی، به یاد داشته باشید، عشق، کار.

ما یکدیگر را در مقابل یکدیگر قرار دادیم، چای را نوشیدیم و هر یک از ما در مورد چیزی فکر کردیم.

"به طور ناگهانی شنیده ام،" عمو خود را، شاید او بیاید. "

من فکر کردم که عموی او کجاست، تعداد شوهر را برداشتم.

- خواهد آمد؟

- در ده دقیقه

- من به چهره می روم بله ... جهنم، - و از طریق مکث - من شما را دوست دارم می دانم که

- من هم همینطور ...

پس از مدتی، یک دسته گل بزرگ از گل داودی سفید به آپارتمان ریختند. Gurchenko به نظر می رسید که برای شام پس از شام و یا صبحانه زودرس، Gurchenko به نظر می رسید و فراموش کرده بود که مدتها پیش گریه نکرد. من به این خوشحال شدم او شروع به گفتن در مورد مواد جدید، چشم های تخته سنگ، گونه ها برداشت شد. رول ها، خدا را شکر

- دقیقا به عملکرد می آید؟ - این به شوهرش است ... - شما قول دادید ...

او وعده های خود را محدود نکرد - بنابراین زندگی دستور داد. این بیماری همیشه نمی تواند شکست یابد.

ادامه مطلب