درس های بحران از یک زن کسب و کار: چگونه خود و کسب و کار خود را حفظ کنید؟

Anonim

"وقتی همه چیز خوب می شود، چیزی باید در آینده نزدیک اتفاق بیفتد. هنگامی که همه چیز بدتر می شود، در آینده نزدیک حتی بدتر خواهد شد. " قانون مورفیان

ما تصمیم گرفتیم که یک خبرنامه در مورد خدمات مشاوره ای داشته باشیم. او یک مقاله زیبا را انتخاب کرد، فرم های ظریف و پاکت نامه ها را مرتب کرد، متن را چاپ کرد و به آدرس های پیش انتخاب شده ارسال کرد. و همه چیز هیچ چیز نخواهد بود، بله آن را در تابستان به یاد ماندنی سال 1998 اتفاق افتاد. بسیاری از برنامه ها و امیدها در همان روز، در روز 17 اوت سقوط کرد. شرکت ما نیز بزرگ را تکان داد. یکی از بانک های شریک ورشکسته شد، برخی از مشتریان، و ما خودمان پول شایسته ای را از دست دادیم. کسی وقت نداشت که GKO را به فروش برساند، کسی خریداران را به فروش می رساند و روبل های کاهش یافته را به دست آورد. و برای مدتی، سازمان های اجرای قانون قبل از پیش فرض به ما ارائه دادند. برای رسیدن به پایین و نه به تشخیص یک ایده خوب به نظر می رسید، مزایای پایین دست به فایل بود.

اما این رئیس من نبود، یک فرد غیر معمول و پیشرفته برای آن زمان غیرعادی است. او حضور روح را از دست نمی داد و چیزی شبیه به این را از دست داد: بله، ما یک تجربه غم انگیز داشتیم، اما این او بود که ما را قوی تر و رقابتی می سازد. بدون تمام محدودیت او، او به تماس با مشتریان رفت، و در گفتگو، در ابتدا بسیار ناخوشایند، تقریبا همیشه نقاط مورد علاقه بود. سرآشپز نه قطره از گفتگوهای ناخوشایند نترسید و من با او تحصیل کردم با او به شدت به ناحیه ناراحتی دود می کردم. اما یک مکالمه تغذیه نخواهد شد. همانطور که قهرمان ایرینا موراویویوا در یک فیلم مشهور گفت، گریه نمی کند، در اینجا لازم است عمل کنیم. با جمع آوری آخرین پول، ما برای برقراری ارتباط جدید به یک سفر تجاری رفتیم. قبل از جلسات در کافه، برنامه گفتگو مورد بحث قرار گرفت (من برای شجاعت - قهوه با براندی)، پس از آن نگاه آرام و گام اعتماد به نفس در دفاتر با پایان گران قیمت، که در آن کارفرمایان بزرگ نشسته بودند. ما به طور طبیعی در صندلی های طراح نشستیم و یک مکالمه جدی را آغاز کردیم. بحران خوب چیست؟ ایده های شجاع ترین سری از سری "چرا" به ذهن نمی آیند. چیزی برای از دست دادن وجود ندارد ما فرم های جدیدی از همکاری ارائه کردیم: ما برای پول حیاتی بودیم. احتمال ضعیف وجود دارد که ارائه دهندگان قبلی در کنار اقتصاد جهانی هستند و در اینجا آنها جوان و متکبر هستند. بنابراین، به هر حال، آن را بیرون آمد - با استفاده از یک کواتوز معمولی، ما در یک ردیف سودآور بود.

ما به تدریج تاسیس شده است، جریان نقدی بازسازی شد، ما بیشتر و با موفقیت کار کردیم، محصولات جدید را تسلط دادیم. بنابراین اولین بحران جدی من انگیزه کسب و کار را به ارمغان آورد و او را به دور بعدی رشد منجر شد، به این ترتیب اولین درس به من آموخت: منطقی نیست. به هر حال، در پاییز سال 1998، من پاسخی به خبرنامه من از جایی از عمق روسیه دریافت کردم. مردم نوشتند که نامه من را به یکی از روزهای سیاه و سفید در زندگی شرکت خود دریافت کرده اند و از این واقعیت تشکر کرده اند که این یک نقطه روشن در خلق و خوی فکری آنها بود و به معنای واقعی کلمه ایمان به فردا با دیدگاه و محتوای آن الهام گرفته شده است. همچنین اتفاق می افتد

بحران - در کشور، در جهان و در زندگی من - سپس با منظم بودن غافلگیر شد. هر یک از آنها یک تجربه منحصر به فرد و یک درس ارزشمند بود. من به یاد می آورم کلمات یک پزشک سالخورده از یک رادیولوژیست برای زندگی. او گفت: "حالا کلمات من به نظر می رسد عجیب و غریب به نظر می رسد، اما در طول زمان شما متوجه خواهید شد که این بیماری زندگی خود را به شیوه باور نکردنی برای بهتر تغییر داده است و به شما هر چیزی که هیچ تجربه قابل مقایسه نیست. " با تشکر از شما، من چنین تجربه ای ندارم، من فکر کردم. و اکنون، پس از 20 سال، اغلب کلمات او را به یاد می آورم. آنچه به نظر می رسد رنگ های نقاشی شده و سقوط، اغلب فقط نوع تغییر است. تغییرات همیشه مانند یک شگفتی سال نو نیست - ممکن است توپ و مار نباشد. اغلب تغییرات تحت پایه ها پوشیده می شوند، این اتفاق می افتد کمی، و گاهی اوقات بسیار دردناک است. توانایی تغییر - این است که چگونه من بحران را درک می کنم. این ممکن است به چیزی جدید تبدیل شود و می تواند در ناامیدی و ناامید کننده باشد.

درس بعدی: اعتماد این به من اخیرا (به نظر می رسد که به نظر می رسد بحران اقتصادی در کشور من است. این دوره خزنده، محدودیت های ارز را معرفی کرد، همه چیز به طور معمول، یک کسب و کار کوچک در ... برای قرار دادن آن به آرامی ... یک استپور. کسب و کار تایپوگرافی ما و بنابراین نگرانی در مورد بهترین زمان، و پس از آن مقاله به شدت به نظر می رسید، مشتریان نیز یک وعده غذایی به شدت داشته اند. هر کس پیش بینی آمبولانس را پیش بینی کرد، تایپوگرافی به عنوان کرکره در شب بسته شد. هنگامی که جلسه، به طور همدردی آشنا پرسید: چگونه زنده شدی؟ و سپس شوهرم یک نمودار از مشکلات حل موقت را پیشنهاد کرد. من شل شدم: بیا، کاملا به موفقیت اعتقاد ندارم. ما منابع را جذب کرده ایم، با مصالح عرضه شده با تامین کنندگان مقاله مورد توافق قرار گرفتیم، مشتریان نیز این فرصت را به تعویق انداختن از پرداخت، در برابر پس زمینه یک وحشت معمول تلاش کردند تا سفارشات را در زمان انجام دهند. و هنگامی که این دوره بر روی علامت متوسط ​​تثبیت شد، ما شروع به دریافت پرداخت معوق از مشتریان کردیم، من سهم موقت خود را دریافت کردم، ما کسب و کار و تیم را حفظ کردیم و در نهایت تبدیل به پیروزی شد. دفتر تایپوگرافی و طراح آرام تا فصل بعدی ادامه یافت. کلیشه کار نمی کند، و ما زنده ماندیم. در اینجا درس دیگری است: کلیشه را نادیده بگیرید.

از دوران کودکی، ما دائما سناریوهای فاجعه بار را تحمیل می کنیم. آیا بد می خورید؟ نیروها نخواهند بود! دست خط NEAXO؟ به پاک کننده ها بروید! آیا شما دو نفر را دریافت کردید؟ مدال شما (در مورد ترسناک) را نمی بینید! بدون حفاظت؟ کار نخواهد کرد! کودک بزرگ؟ پوشیدن با شوهرش شکست خورد؟ با کودکان روبرو شوید و غیره…

هیچ قاعده ای وجود ندارد دختر من تقریبا هیچ چیز را در درک مادربزرگ من نمی خورد، اما پر از انرژی و می تواند بدون خستگی، پرش بر روی یک پا، شنا یا اسکی. گاهی اوقات به نظر می رسد که او، مانند یوگا روشنفکر، انرژی خورشید را تغذیه می کند.

تحصیل در دانشگاه، من در سخنرانی هایی که از هیئت مدیره ثبت نام غیرممکن بود، حضور داشتم، زیرا معلمان چیزی کاملا غیر قابل خواندن داشتند؟ و این سخنرانی های دانشمندان درخشان ترین، فیزیکدانان مشهور جهان بود! و اگر ما در مورد مطالعه صحبت کنیم، تعداد مشخصی از "ناخوشایند" برای راهنمایی ها و رفتار جسمی با مدال طلای غیر ضروری در زندگی من تداخل نداشت (بچه ها مدتها از جعبه خارج شده اند و دور از دست رفته اند تا از ناخواسته اجتناب کنند مفاهیم) و این بیشتر کودکان خراب شده را باز کرد هر روز هر روز در اینجا بیست و نیم سال و نیم سال در یک ردیف. و بله، من هرگز وقت و نیروهای خود را برای کلاس های خود و توسعه خود نداشتم، همانطور که در این دوره کوتاه، زمانی که شوهرم و تصمیم گرفتم به طور جداگانه زندگی کنم. در اینجا یکی دیگر از بحران شخصی من است، که در نهایت من را به من هدایت کرد. احتمالا، ممکن بود به خودم به نحوی کوتاه تر، به طور مستقیم تر آمده بود. بدون شوک، نزاع، اشک، snot و تجربیات. من تقریبا مطمئن هستم که این مسیر در جایی وجود دارد، در یک نظریه عمیق، اما من به یک بحران نیاز دارم، من از این کلمه نمی ترسم، سقوط به خودم هماهنگ با جهان خارج. بنابراین، من واقعا نبوت ها را باور نمی کنم و همچنان با دستیار استبداد به دنبال فرصت های جدید در تهدیدات، همانطور که ما به علم کسب و کار می آموزیم. تا کنون معلوم می شود.

Ekaterina Mikhalevich، کارآفرین، رئیس آموزش بین المللی Studentpol

ادامه مطلب