روز تولد

Anonim

روز تولد 44435_1

چه کسی، که اختراع کرد که یک روز تولد یک تعطیلات بزرگ است؟ خوب، شما برای یک سال بزرگتر می شوید. نزدیک به سن و گورستان های قدیمی تر. چه چیزی برای جشن گرفتن چیزی؟

آلا کولر را در پلان و تفکر پیچیده کرد. او سعی کرد حداقل یک روز تولدش را به یاد داشته باشد. هیچ چیز خاصی به یاد نمی آورد. در دوران کودکی، با والدین در جدول، با کیک از فروشگاه. در کار با همکاران. در رستوران ها با دوستان. کلمات وظیفه، تعریف که او باور نکرد، وعده داده است که هیچ کس انجام نداده است. خسته، آه، چطور همه خسته ...

این سال، آلیا به همه شروع شد، که دوستان خود را در سوچی برگزار می کند. همان در خانه تنها، Ate Olivier پخته شده در آستانه Olivier، از بین بردن شامپاین سرد و خود را آواز خواندن. هیچ دوستی وجود نداشت که من آنها را دوست دارم به سوچی بروم. و هیچ کس نبود، که من دوست دارم روز تولد را جشن بگیرم.

هنوز از روز تولد پرسید: در روزهای هفته، آسان تر بود - کار، خنده دار و زیبا تبریک به همکاران در بخش - ALA احساس غیر ضروری و رها شده بود. در آخر هفته، چندین نفر از این همکاران تبریک می گوییم که روز هیچ چیز را روشن نکرده است. این تنها و غم انگیز بود. ALA به شدت به SMS پاسخ داد و برخی از توده های غیر قابل تحمل در قفسه سینه خود بوی ...

آلیا تکان داد و تصمیم گرفت تا راه برود. شما نمیتوانید این کار را انجام دهید. در واقع چه می تواند بیمار باشد؟

آلیا دوست داشتم مسکو. Multwarming آسیایی کرملین، از دست دادن در مه برج Moscow-City، Metro Bustle، Unwasy از اتومبیل ها، حتی ناراحتی رانندگان ... همه چیز در زادگاه به نظر می رسید به او مربوط و زیبا بود. و این سقوط اختراع شد تا مسیرهای گل از تراشه های زرد و قرمز چوب در سراسر مسکو انجام شود. در ترکیب با درختان پرتقال قرمز و هیجان زرد، یک تصویر روشن و موتلی ایجاد کرد. kustodiev. حتی مه و نقاشی های کوچک حیوانات خراب نشد.

در گذر از Merce گذشته، او متوجه یک برگ زرد حک شده، به راحتی به شیشه جانبی پیوست. این همان چیزی است که او به کسی بزرگ و قابل اعتماد و با او در زندگی عجله کرد ...

آلیا از جاده نگاه کرد. چه کسی می تواند برود؟ همسالان به مدت طولانی جدا شده اند، مردان آزاد تنها با جوانان علاقه مند هستند.

و او امروز سی و چهار ساله مطالعه کرد. سی، لعنتی، چهار. مادرش می گوید، و نه بچه ها یا شیاطین. پشت ویرانه ها به شکل اول ازدواج، پس از آن همه دهقانان به نظر می رسید به نظر اورد. آشکارا تنها به تنهایی به سن، بیماری و تنهایی کامل می شود ... و روشن نیست که چگونه با آن برخورد کنید، و این امکان پذیر نیست ...

- دکتر، من زندگی خواهم کرد؟

- و معنی؟

آلیا به عنوان داستان قدیمی، فریب خورده و متوقف شد و در بوش متوقف شد، که واقعا سوخته بود، همانطور که او یک شاعر معروف را نوشت. با این حال طبیعت - یک هنرمند بزرگ: در برگ های به آرامی و صاف زرد به terracotta منتقل می شود، سپس به آتش شعله ور ... زندگی برون ...

- زیبا، بله؟

آلیا به صدای نگاه کرد.

پشت سر او ایستاده بود. سه ثانیه اسکن: جوان، بالا، خوب است. چشمگیر، به سرعت تصمیم به آلیا. مطمئنا با خوشحالی ازدواج کرد شما می توانید استراحت کنید

- بله، زیبایی باور نکردنی است. پاییز - فصل مورد علاقه من ...

"من هم،" مرد لبخند زد. - من والرا نامیده می شود.

پس از سه ساعت، به پایان رساندن قهوه در کافه، آنها همه چیز را در مورد یکدیگر می دانستند. درباره اولین ازدواج های ناموفق. در موسیقی که عشق تقریبا یکسان است. درباره مادر، که، البته، بهترین در جهان، اما بسیار به یک زندگی شخصی صعود می کند. در مورد زندگی شخصی، که در حال حاضر، به طور کلی، و نه ...

آلیا گفت: "و من امروز روز تولد دارم." به دلایلی او می خواست همه چیز را در مورد خودش بگوید.

- یاه؟ - والرا شگفت زده شد - blimey! تبریک می گویم! کجا جشن می گیرید؟

و سپس آلیا دوباره تحت پوشش قرار گرفت. او به یاد می آورد که هیچ جا و هیچ چیز جشن نمی گیرند، متوجه شدم که این کاملا بیهوده بود، که این والرا به سادگی هیچ جایی برای چند ساعت زمان نداشت و در حال حاضر او را افزایش می دهد و هرگز در زندگی او بوجود می آید. .

- با دوستان در Sochi من پرواز می کنم. آه، به هر حال، زمان برای من است. هواپیما به زودی.

- من خرج می کنم.

Alya رد شد، والرا اصرار داشت، بنابراین، در غلظت ها، آنها به خانه خود رسید. قلب علی از قفسه سینه پرید. او تصمیم گرفت که اگر Valera در حال حاضر از تلفن خود بپرسد، او به خانه می آید و ...

آنچه "و"، ALA هنوز تصمیم گرفته است. بهترین از همه، البته، تبلت ها را گرم می کند. مامان، ظاهرا، غمگین خواهد شد، اما زمانی که شما تمام وقت پرتاب می کنید، غیر ممکن است. غیر ممکن است که یکی از این سیاره های مجتمع زندگی کنیم. در اطراف جایی که نه کباب ها، زوج ها، زوج ها، و او، مانند نوعی ژاکت ...

- آیا شما پیوستید؟ - والرا، فریب خورده، خریداری شده: - تولد، تعطیلات غم انگیز ...

علی در قفسه سینه دوباره یک توده نوک پستان را پر کرد.

پرسید: من نمی خواهم بپرسم؟

- نه، همه چیز خوب است، من فقط در حال حاضر وانمود می کنم به رفتن به فرودگاه.

- خوب، بیا، اجرا، دختر تولد! استراحت زیبا وجود دارد و برگشت! به امید دیدار!

او متحد را بر روی گونه خود شکست داد و سمت چپ. زیبا، گسترده است. لایه برداری در مورد یک تعطیلات غم انگیز.

خوب، به چه جلسه، جالب است؟ چگونه آنها ملاقات می کنند، نمی دانند که تلفن های یکدیگر را نمی دانند؟

آلیا به ورودی فرو ریخت. این، ظاهرا آخرین نشانه سرنوشت است! شما شما را در روز تولد خود پرتاب کردید، به کسی نیاز ندارید، هیچ چیز نیستید ...

- آل، چهره شما چیست؟ - از کنسرت پرسید

- او سر درد، آنا پترونا. در آب و هوا، احتمالا.

و به سرعت به آسانسور شلاق، بدون انتظار برای داستان آنا petrovna در مورد زخم های متعدد خود را ...

قرص ها

ALA کیت کمک های اولیه را صعود کرد. ید، باند، پنج قرص آسپرین، بسته بندی آنالوگ. Pickle Alya، بر خلاف نگهبان، تشدید نشد. لازم است به داروخانه بروید، او فکر کرد و روی تخت افتاد.

احمق، چه درخت احمق! خوب، او اشتباه می کند؟ چرا مردی که او را دوست داشت، نزدیک شد، حتی از تلفنش نپرسید؟ او به او رسید؟ پس از همه، آنها با روح صحبت کردند، به طوری که آنها یکدیگر را درک کردند، همزمان ...

آلیا نمی تواند به این سوالات پاسخ دهد. ما باید به داروخانه برویم

در همان زمان و خرید نان. به نظر می رسد قهوه به پایان برسد ...

آلیا کمی بیشتر با آن مواجه شد، تولید یک برنامه عملی، هر چیزی را حل نمی کرد، پول را به دست آورد، پول را باز کرد و درب را باز کرد.

در آستانه، یک دسته گل زرد بزرگ زرد بود. همانطور که در یک رویا، آلیا او را به دست آورد، به چهره اش آورد. گل ها در پاییز و خوشبختی بوجود آمدند. بینی چیزی خراشیده کرد.

"آهنگ خوب! فیلم - تماس بگیرید والرا

و شماره تلفن

تعداد او از تلفن او.

آلیا یک گریه پیروز منتشر کرد، به آپارتمان برگشت، شروع به عجله در جستجوی گلدان کرد. نه، اولین گوشی ...

- والرا، این من است و شما ... و چطور هستی ... من به شما یک آپارتمان نمی گویم ...

- آلیا، خوب، چگونگی این شوخی - جذابیت آنچه که احمق، - علی فقط احساس می کرد او لبخند می زند. - و ما در مورد چه چیزی نگه داریم؟ آنا Petrovna تمام اسرار شما می دانند! اما فقط در مورد سوچی نمی شنود ...

"والرا، شما به من ببخشید، من در مورد سوچی احساس کردم." من هیچ جا نمیروم. من شرمنده بودم که به شما بگویم که من تولد بیکار نبودم ...

"بله، من یک دختر با شگفتی دارم ..." - پس از مکث، در لوله صدا کرد. - خوبه. این خسته کننده نخواهد بود. من دارم میروم. چه نوشیدنی ترجیح می دهد یک پسر تولد در این زمان از روز؟

از تلفن طولانی مدت بوق ها بود، و Alya همه او را در دستان خود فشار داد. او در میان رنگ ها و قرص ها نشسته و به وضوح متوجه شد که چیزی کاملا جدید، ناشناخته و بزرگ در زندگی آغاز می شود.

ترسناک و سرگرم کننده بود.

درب نامیده شد.

ادامه مطلب