لنا Banya: "کسی که من از بالا به من فرستاد، زمانی که من فوت کردم"

Anonim

در یک زمان، لنا خفاش شغلی حرفه ای خود را در گازپروم به طوری که بسیار کمتر پایدار، و در زمان یک حرفه نسبتا خطرناک به عنوان روزنامه نگاری تغییر کرد. نمایشگر تلویزیون بیننده تقریبا با نوعی از ابرقهرمانیها مرتبط است، که Dolrtov بی پروا را در آب تمیز کشید. با این حال، کارهایی که لنا خیلی دوست داشت، به سلامتی و اعصابش هزینه کرد. امروز، او اعتراف می کند که حضور هیئت منصفه Anashenkov در زندگی او در زندگی او، که بعدا به شوهرش تبدیل شد، به او کمک کرد تا هماهنگی مورد نظر را شکست و به دست آورد. جزئیات - در مصاحبه با مجله "اتمسفر".

- لنا، بزرگترین شانس زندگی شما چیست؟

- این خانواده من است. در کار شما می توانید به دلیل استقامت خود، کار کنید. و چیزهایی که شما نمی توانید تحت تاثیر قرار دهید وجود دارد. فقط رویای آنها را رویای و آرزوهای خود را به جهان راه اندازی کنید. من تنها فرزند بودم و همیشه از یک خانواده بزرگ خوابیدم. من با شوهرم خیلی خوش شانس بودم، روابط خوبی داریم. و در آن روزهایی که ما به تمام خانواده می رویم، من فقط خوشحالم. موفق باشید این است که شما نمی توانید کنترل کنید.

- شما گفتید که تنها در سن سی و پنج سالگی شروع به تصور اینکه چه کسی باید آنجا باشد.

- من توضیح خواهم داد که چرا در سی و پنجم. اگر هنوز در Ostankino بودم، ناگهان "مرد ایده آل" را دیدم، نمی توانستم به طرز وحشیانه ای کار کنم، و شاید به شکست لنا تبدیل نشود، که کل کشور امروز می داند. من معتقدم که آنها به عنوان یک حرفه ای درک می شوند، اما این نیست. فقط جهان به من چنین شخصی نداد و تمام انرژی من به کار خود ادامه یافت.

- هیچ ارتباطی جدی وجود نداشت؟

- نه، من دو ازدواج مدنی داشتم. در اتحادیه اول، یک مرد من را پیشنهاد کرد، و بیش از یک بار. اما در آن زمان احساس کردم که من برای ازدواج آماده نبودم. من دختر نیستم که رویاهای یک عروسی و لباس سفید زیبا، من رهبر پسران در حیاط بودم. (می خندد.) من به یاد می آورم زمانی که مادر پیشنهاد کرد من را به دانشکده خانم های نجیب فرستادم، گفتم: "شما هستی! پسران من یاد بگیرند! " (لبخند می زند.) من پیشنهاداتی را که ارزش یک دیدگاه کلی به طور کلی پذیرفته شده - امن، افراد موفق را انجام دادم. اما برای من مهم است که گرمای انسانی، عشق باشد. من یک فرد بسیار عاشقانه هستم و خوشحالم که شوهرم یکسان است. من نمی دانم چگونه رابطه به توسعه ادامه خواهد داد، اما من کاملا خوشحالم که عشق در زندگی من وجود دارد، این هدیه از همه دور است. پیش از این، من چنین نزدیکی را احساس نکردم، چنین ارتباط ذهنی، همانند یورا. و من نمی فهمم که چگونه می توان بدون عشق ازدواج کرد یا "خود را به دنیا آورد". در سر من، همه چیز فقط مرتب شده است: اگر چنین فردی ملاقات نکرد، با آن من می خواهم یک خانواده ایجاد کنم، لازم نیست. به یک درگیری داخلی نیاز ندارید

خنده دار، اگرچه من یک شخص فوق العاده اسطوره ای محسوب می کنم، من نزاع را دوست ندارم. وقتی ظاهر می شود راحت نیستم - من دشمنان، بدخواهان را نمی گویم. کلمه "haip" در مورد من نیست. یک نزاع با Nastasy Sambursk را نزول کنید. ما نزاع نکردیم، من شخصا را نمی دانم، تنها به عنوان جانشینی من در Audioralo. اما او یک ویدیو توهین آمیز را در آدرس من گذاشت. من فکر می کنم این تمایل او نبود، بلکه تمایل رهبری کانال تلویزیونی "جمعه" به من کمی بود. من جواب ندادم، زیرا فکر می کنم که یک فرد عادی شبیه اظهار نظر نخواهد بود. اما دوباره: من سعی می کنم از رسوایی اجتناب کنم، و رسوایی من را پیدا می کند. شاید پیشرفت من باعث احساس حسادت شود. من به افرادی احترام می گذارم که به چیزی در حرفه دست می یابند، یک چیز مهم را انجام می دهند، به آنها اجازه دهید حتی چیزی را دوست داشته باشند.

- یوری در زندگی شما در یک دوره دشوار ظاهر شد ...

- جورا من را نجات داد به نظر می رسد که کسی او را از بالا فرستاد وقتی که من فقط درگذشتم. هیچ کس به عنوان خانواده من نمی دانست چه چیزی واقعا به من اتفاق افتاده است. همه این مصاحبه های بی پایان، Haip، که تنها در مطبوعات بودند. آگهی ها با تصویر من آویزان در سراسر مسکو، اما من چیزی را متوجه نشدم، آن را مانند یک اسب در Shorakh: پروازهای - Kazan، Eagle، Tula، Lipetsk. یورا از بین رفت، من فقط سقوط کردم، هنوز هم زخم ها را ترک کردم. اما من ارتباط برقرار کردم، همه گفتند: شما باید یک فصل جدید را شلیک کنید. دکتر تشخیص داده شد: خستگی فیزیکی و اخلاقی. کار غیرممکن است، پرواز غیرممکن است، آن را تحت تاثیر قرار می دهد! من یک قرارداد داشتم که مرا نگه داشت، اما یوری گفت: من اهمیتی نمی دهم، ما شکایت خواهیم کرد - و من را به بالی بردم. برای یک هفته تمام، من به سادگی در اتاق هتل قرار داشتم، به هیچ وجه نمی رفتم، قدرت را بازسازی کردم. و وحشتناک ترین - من فقط فکر کردم که من تحت حفاظت از کانال تلویزیونی "جمعه"، و تحت حمایت و هرگز بود.

- آیا تهدیدهای واقعی به آدرس شما بود؟

- آره. زمانی که آنها در گروه تیراندازی ما مورد حمله قرار گرفتند، چندین حادثه وجود داشت و من تنها در فصل گذشته من امنیت جدی داشتم. قبل از آن کارکنان تراشیده استخدام شده، که به راحتی می تواند در صورت خطر فرار کند. به عنوان مثال، هنگامی که در یک رستوران، جایی که ما یک چک انجام دادیم، شرکت ادعا کرد. نگهبانان من فورا تبخیر می شوند و ما توسط خریداران مخفی نجات یافتیم. من به آنها رفتم و از همه آنچه که اتفاق می افتد در این ویدیو اتفاق افتاده بود. صادقانه، فکر کردم که ما از این رستوران در کیسه های پلاستیکی خارج خواهیم شد. من یورا را صدا زدم و گریه کردم، گفتم که نمی دانم چه باید بکنم، زیرا Poliorod متعلق به این شخص است، که ما "متهم"، و حتی یک هتل که من متوقف شدم. این چنین استرس بود، من نیمی از موها را داشتم و سپس فقط سقوط کردم، حتی نمی توانستم دوله معروفم را جمع کنم.

"و من خواندم که جورا پس از همکاری با" Audioralo "همکاری داشت، او آژانس امنیتی خود را داشت.

- در واقع، ما از طریق موسسه خیریه ملاقات کردیم. او هرگز با Verizororoo همکاری نکرد. اما زمانی که ما شروع به دیدار رسمی کردیم، و کانال تلویزیونی به من نگرفت، از او خواسته بود که کمک کند. من واقعا می ترسم به ماشینم بروم، فکر کردم، ناگهان او به هوا پرواز می کرد. و یورا مردم خود را برای محافظت از من داد. او به من کمک کرد تا زمانی که آخرین فصل برنامه را به ارمغان آورد، زنده ماندم. وقتی من تهدید شدم و گانگسترها و نمایندگان قدرت، من فقط دفاع خود را احساس کردم.

- زن قوی لنا خفاش یک مرد قوی پیدا کرد.

- هیچ شادی به شیوه ای دیگر وجود ندارد. درباره زنان مانند من، خود را ساخته است. من به مسکو بدون اتصال آمدم، آپارتمان را برداشت، کار کرد، سعی کرد. و در کنار من فقط نمی توانست یک مرد ضعیف باشد، من او را سرکوب می کنم. علیرغم این واقعیت که ما با یورا مشارکت داریم، برای من یک شوهر در خانواده یکسان است - همانطور که پدرم چیز اصلی بود. یورا به من می دهد بسیاری از راهنمایی های مفید، در برخی از سوالات او دقیق تر و من را از بین ببرد. او به من به عنوان یک وکیل به عنوان یک وکیل کمک می کند.

- هنگامی که شما شکاف بین پروژه ها دارید، به طور کلی وسوسه ای برای بستن یک موضوع تلویزیونی وجود نداشت، از شادی شخصی لذت ببرید؟

- بله، شوهرم از آن رویای اما من فردی نیستم که در خانه نشسته ام. من دوست دارم اقتصاد را انجام دهم، طبخ، اما در آخر هفته های نادر. هنگامی که یک پروژه جالب به نظر می رسد، چشمان من روشن می شود، نمی توانم بخورم، نوشیدن نکنید، بخوابید. شوهر جوک می زند که من را به یک گروه از کارآموزان ناشناس می برد. (می خندد.) آنها می گویند: "پیدا کردن یک مورد، شما مجبور نیستید برای یک روز کار کنید." اما هیچ کس هشدار نمی دهد که در این مورد شما آخر هفته را نخواهید داشت. حالا ما با شوهرتان هستیم که آنها را در گرافیک من ایجاد می کند. شکاف بین چگونگی انجام برنامه های جداسازی لعنتی در کانال اول وجود داشت و شروع به مذاکره با STS کرد. ممکن است به نظر برسد که من از فضای رسانه ای افتادم، اما در واقع زندگی ادامه یافت. من نمایش "نظارت پرواز" را برای اینترنت برداشتم و این پروژه را به سطح بسیار ارزشمند آورده ام. در حال حاضر آن را در کانال تلویزیونی "Che!" می آید. من همچنین در کانال تلویزیونی CTC نمایش داده ام، این برنامه به نام "بچه ها-اجداد" نامیده می شود. این یک نمایش خانوادگی است که در آن دو نسل با یکدیگر رقابت می کنند. در یک تیم - کودکان، در دیگر - والدین خود و یا دیگر بستگان نزدیک. در هر مسابقه، بزرگسالان به سوالات پیچیده در مورد قرن XXI و کودکان - در مورد قرن گذشته پاسخ می دهند. این فرمت کاملا متفاوت از آنچه پیش از آن بود، و من کمی نگران بودم، زیرا من یک تصویر خاص داشتم. اما، خوشبختانه، تماس با استودیو وجود داشت، و در مقابل بیننده، من به طور کامل در فریم ظاهر می شود. من خوشحالم که این پروژه دقیقا به من رسید. این تاریخ خانواده نزدیک به من است. علیرغم نور ظاهری، بسیار عمیق است. بله، ما بعضی از هنرمندان جوان مدرن را حدس می زنیم، ستاره های گذشته را به یاد می آوریم، نمادگرایی پیشگام - اما به این ترتیب ما به نسل ها کمک می کنیم تا با یکدیگر همکاری کنیم، ارتباط بین آنها برقرار می کنیم.

- به من بگویید، آیا شما به راحتی یک زبان مشترک با پسران یوری پیدا کردید؟

- در ابتدا، من نگران این بود که چگونه آنها را درک می کردند، من این تجربه را نداشتم، اما یورا گفت: آرامش و خودتان باشید. و همه چیز معلوم شد من بچه ها را دوست دارم، و آنها آن را احساس می کنند. من دوست دارم با آنها برخورد کنم، آنها را از بین ببرم، آنها را بخوانم. این زمستان ما به آنها اسکی آموختیم، و البته، آنها فقط بر روی گردن من آویزان شدند. علیرغم وضعیت فعلی با طلاق، ما بچه ها را با یورا می خواهیم تا ما بچه ها را در خانه احساس کنیم. درگیری بزرگسالان نگران نباشند. یورا پدر شگفت انگیز است. همه دوستان من تعجب می کنند که چگونه از فرزندان خود را دوست دارد، همانطور که او برای فرزند غیر سختگیرانه خود مبارزه کرد. او فرزندان خود را بر روی مرد بالا می برد، الهام بخش آنها را که برادران هستند، باید برای یکدیگر ایستادگی کنند. ما سعی می کنیم یک فضای سالم برای آنها ایجاد کنیم، که در آن آنها می توانند از زندگی لذت ببرند و از آن لذت ببرند. و، البته، ما با یورا ما می خواهیم یک کودک مشترک باشد.

همانطور که به اصطلاح پدران و درگیری های کودکان، جهان تغییر می کند، معیارها تغییر می کنند. من فکر می کنم والدین ما نیز تفاوت بین ما را متوجه شدند. و من، آن اتفاق می افتد، Grumble: این کودکان دوباره در تلفن های خود را نشسته، شما می توانید پیاده روی، خواندن کتاب. در چنین لحظات من به شما یادآوری می کنم که مادرم. فقط او به مناسبت دیگری گریخت، پس از آن هیچ ابزارهایی وجود نداشت. والدین من را بسیار به شدت مطرح کردند. علاوه بر این، من همیشه یک عقب قوی داشتم. حتی زمانی که من به مسکو رفتم، فکر کردم: اگر چیزی کار نمی کند، من به Yaroslavl بازگشتم. هنگامی که تصمیم گرفتم گازپروم را ترک کنم، بسیار نگران بودم و شروع به ساخت حرفه ای در تلویزیون کردم.

- چه چیزی شما را در روزنامه نگاری جذب کرد؟

- هنگامی که متوجه شدم که تامین مالی مسیر من نیست، من شروع به دانستن حرفه های کاملا متفاوت کردم. من معتقدم که هر کار صادقانه Honed - مهم نیست که آیا شما نان را گسترش می دهید، کلم را رشد می دهید یا نشان می دهد تلویزیون نشان می دهد. غرور گناه من نیست، من به دنبال رفتن به تلویزیون نیستم، شاید، بنابراین من آن را دریافت کردم. احتمالا روزنامه نگاری من را به آنچه که شما واقعا می توانید کاری را انجام دهید، به مردم کمک می کند و به مردم کمک می کند. من آن را احساس کردم، و هنگامی که "داستان فارغ التحصیلی" خود را در مورد اهداکنندگان خون گرفتم، و بعدا، کار خود را در برنامه آندره مالاخف "اجازه دهید آنها صحبت کنند". اگر چه این یکی از آثار استرس زا بود.

- لنا، اما در این نمایش یک حقیقت کوچک ...

- من توضیح خواهم داد: تمام داستان های حقیقت، اما این یک سوال از ویرایش است. هر دو طرف متضاد در برنامه، بسیار دشوار است. آنچه ما فقط به قهرمان نمی شویم تا آن را از دنده های رقابتی متوقف نکنیم. روان شناختی دشوار بود با شخصیت ها کار کرد. من به یاد می آورم طرح زمانی که لوله با آب گرم در کلوپ شبانه شکست خورده و مردم نمی توانند از آنجا خارج شوند. یک دختر به ما آمد، او پاهای خود را با آب جوش بریده بود، اما او به همه لبخند زد. فقط چنین شخص شاد. من به او می گویم: "شما نمی توانید لبخند بزنید، لازم است که مقامات شهر و مدیران این تراژدی را درک کنند." من افتخار می کردم زمانی که ما موفق به تغییر برای زندگی بهتر شخص، به عنوان مثال، زمانی که ما قادر به دستگیری اقامت برای یک خانواده بزرگ بود.

- من به شما گوش می دهم و درک می کنم که شما فقط با یک روان آهن ...

- البته - در "Revizorro" دشوار بود. و این لبخند نام تجاری من نیز از تعجب ظاهر شد، زمانی که من شروع به حمله به من. سپس او قبلا به یک Grimascus کنترل شده مخرب تبدیل شده است. من اعتراف کردم، آموزش دیده ام، از برخی تکنیک های NLP استفاده می کنم، زیرا آنها به روزنامه نگار کمک می کنند.

- "نظارت پرواز" - پروژه نور در مقایسه با "Audioralo"؟

- این به طور کلی فرمت دیگر است. در ابتدا، نظارت پرواز یک آفریقا برای اینترنت بود. من می خواستم در مسیر مسیرم بمانم من در مورد یک وبلاگ نور پنج تا ده دقیقه فکر کردم، اما در نهایت، ما نمیتوانیم یک ساعت بریزیم. تحقیقات روزنامه نگاری بسیار به من جذب می شود، چشم من سوختگی می کند. ما توسط Vkontakte رفتیم، یک بیننده خوب داشتیم، دو میلیون نفر را تماشا کردیم. در فصل سوم، من فقط تصمیم گرفتم به یک شنا مستقل بروم و یک ویدیو را در یوتیوب گذاشتم، و سپس این پروژه به کانال تلویزیونی "Che!" علاقه مند بود. معیار اصلی این بود که ما نیز صادقانه همه چیز را شلیک می کنیم، و آنها سعی نخواهند کرد که با سانسور ما را تحت تاثیر قرار دهند. "نظارت آینده" به طور کامل ذهن من است، اما اگر ناگهان این نمایش متوقف شود، من غمگین نخواهم شد. چیز دیگری خواهد بود. من برای زندگی فلسفی هستم، خودم را به عنوان پیروزی و از دست دادن آماده می کنم. این اصول تفکر استراتژیک است. شوهر من خیلی به من آموخت. به هر حال، در ابتدای مصاحبه از مرد کامل خواسته بود که پرتره من به سی و پنج سال ...

- و به هر حال، آنها نمی گویند، چه ویژگی هایی دارد که باید داشته باشد.

- تنها معیار انتخاب برای من رشد بالا بود. من نمی توانم یک مرد کوتاه را تصور کنم من همچنین می خواهم از لحاظ جسمی مانند یک دختر کوچک احساس کنم. هر زن کافی از رویاهای او را دوست داشت، آنها برای او مراقبت می کردند - نه پول، نه یک ماشین گران قیمت، اما آنها توجه و گرمای انسانی را به خود جلب کرد. من همه می توانم با شوهرم بحث کنم، آن را عزیزم. حتی زمانی که او شروع به فرار از من می کند، آخر هفته آخر وجود ندارد، "من خوشحال هستم، بنابراین او مراقبت او را بیان می کند.

- آیا شما در طول زمان شما با هم تغییر کرده اید؟ شاید او تغییر کرد؟

- خویشاوندانش ابتدا با من ملاقات کردند. من مردم عمومی می ترسند (می خندد شما تصور نمی کنید که او از دست رفته، ناخوشایند. " یورا واقعا یک رابطه بسیار دشوار داشت. من نمی خواهم به بحث در مورد جزئیات، اما در حال حاضر او احساس عشق من، تندرستی - من نمی خواهم کنترل، دوز احساسات من، و همچنین آرامش. من آرامتر از متعادل شدم من هرگز چنین ارتباطی عمیق با یک مرد نداشتم. من کاملا خوشحالم: این کار به من رضایت می دهد و خانواده نیروها است.

ادامه مطلب