از دست دادن کودک یا تولد خودم - مثل این ...

Anonim

یک بار، در ماه ژوئن سال 2015، شوهر من گفت که او می خواهد ما را به تولد یک کودک دیگر. اشک های شادی بر روی گونه های من جریان یافت. دو فرزند ما به ما "خودمان" آمدند، زمانی که آنها انتخاب کردند. و در اینجا - فرصتی برای به دست آوردن تجربه دیگری و تحقق رویای شما - برای تبدیل شدن به یک مادر برای یک کودک دیگر.

خوشحال شدم که آن را بشنوم این یک احساس بسیار زن از شادی بود، اعتماد به نفس در مرد خود، در این واقعیت که او مسئولیت خود را برای این تصمیم و تمایل به اشتراک می گذارد.

و من واقعا می خواستم خانواده ما را یک روح فرزند دیگر دعوت کنم. برای همه "قوانین". بر اساس مقدار زیادی از دانش که من در سال های گذشته دریافت کردم، در حالی که من روانشناسی را مطالعه کردم، معنویت، من به دنبال خودم بودم، مقصد و پیاده سازی من در مورد مسیر روح، در مورد مفهوم آگاهانه، در مورد حاملگی، عبور از همه مراحل تولد، در مورد زایمان آگاهانه.

این یک کشور بسیار جدید بود، قبل از اینکه آشنا نبودم. وضعیت نوعی اعتماد عمیق به آنچه اتفاق می افتد. اعتماد مسیرهایی که من می روم این یک کشور فراوانی بود - اعتماد این واقعیت که من منابع کافی در من دارم، و جهان در مورد من اهمیت دارد. به نظر من این است که برای اولین بار در زندگی من تصمیم گرفتم در یک دولت کاملا موافق باشم. زمانی که شکی نبود که من آنجا بودم. هیچ سطح

بنابراین در زندگی من، پسر اوگانور ظاهر شد و شروع به رشد در داخل من کرد.

او به طرز شگفت انگیزی تحت تأثیر قرار گرفت. من خوردن گوشت را متوقف کردم، زیرا غذای خوشمزه برای من متوقف شد. من شیرینی های صنعتی را رد کردم - آنها متوقف شدند که من را خوشحال کردند. من شروع به گوش دادن به موسیقی کلاسیک که هرگز قبل از آن را دوست نداشتم. ما خندیدم که روح Egorkin - از تبت پرواز کرد، چنین آرامش از داخل بیرون آمد. و به همین دلیل او بر من تاثیر گذاشت و البته، برای کل خانواده ما.

همه ما واقعا منتظر این کودک هستیم.

فقط به دلایلی من پس از تولدش تصاویر کشیده ام.

من نمیتوانم تصور کنم که چگونه او بعدا دروغ می گوید و ما با کودکان بازی می کنیم. چگونه ما با هم راه می روند نحوه صرف وقت آن کمی کمی به من زد. و من خودم را با این واقعیت آرام کردم که همه چیز در زمان مناسب خواهد بود.

از دست دادن کودک یا تولد خودم - مثل این ... 43554_1

"ما همه واقعا منتظر این کودک هستیم. فقط به دلایلی من پس از تولدش تصاویر کشیده ام. "

عکس: آرشیو شخصی Alexandra Fechina

تمام حاملگی احساس خوبی داشتم

و تنها تا زمانی که دومی لحظه ای از خرید چیزها را برای بچه کشیده بود. من نمی خواستم آنها را خیلی بخرم و تنها سر صحبت کرد - لازم است، و آن را متولد خواهد شد و زمان برای آماده سازی ندارد.

دو هفته قبل از تولد، من بیرون رفتم و چند لغزنده، پتو، پوشک خریدم. دوست دختر یک کابینت را با صندلی تشک و تغذیه به ارمغان آورد.

و در حال حاضر روز طولانی مدت آمد. این روز شگفت آور بود با روز مرگ مادربزرگ عزیزم همخوانی داشت. مادر بزرگ قبل از دیدار با شوهرش که من را بدون قید و شرط دوست داشت، تنها مرد بود. فقط برای آنچه من هستم من نیازی به یادگیری خوب برای عشق تو ندارم، به درستی رفتار کنم، قوانین را دنبال کنید.

مادربزرگ دقیقا 5 سال قبل از آن روز فوت کرد. تا تاریخ 5 آوریل 2016.

هنگامی که آب حرکت کرد، بسیار خوشحال شدم که پسر ما آن روز متولد خواهد شد. روزی که یک راهنمای برای من رفته بود، دیگری خواهد آمد.

من نمی دانستم که چهار ساعت بعد پسرم در زایمان از هیپوکسی میمیرم.

Egor درگذشت دقیقا همان روز و در آن زمان، زمانی که مادربزرگ من 5 سال پیش فوت کرد، معلم عشق عزیزم.

ما شوکه شدیم

شوهرم و من نمیتوانستم سه روز بخوابم سپس شروع به شیر کرد.

همه بدن من از کودک خواسته است. دست ها می خواستند آن را حفظ کنند و آغوش بگیرند، سینه ها - خوراک. من عشق هستم.

تمام دنیای من در آن روزها سقوط کرد.

پیش از آن، من اعتقاد داشتم که اگر شما زندگی می کنید "درست"، به طور آگاهانه، به اجرا درآمده، به قدردانی، عشق، ایجاد، پس از آن من را از غم و اندوه، بیماری، زیان، بدبختی محافظت می کند. من اعتقاد داشتم که مشکلات و بدبختی ها به کسانی که ناشنوا هستند، می آیند. به کسانی که در غیر این صورت درک نمی کنند. بنابراین، این واقعیت که من به شدت مورد مطالعه قرار گرفتم، توسعه دادم، من به دنبال آن بودم، من تغییر کردم، من مجبور شدم تبدیل به "واکسیناسیون" از همه چیز "بد"، که در زندگی اتفاق می افتد. و در اینجا معلوم شد که این سیستم کار نمی کند. که هیچ تضمینی وجود ندارد و هیچ کس آن را به من داد و آن را نمی دهد. که من قدرتمند هستم و تصمیم نمی گیرم و از این حمایت نمی شود.

یک هفته بعد، ما پسر را دفن کردیم.

برای یک تصادف شاد، با ما در ارتباط با ما از روز دوم یکی از چند متخصص در روانشناسی از دست دادن پریناتال.

او به ما بسیار کمک کرد. به تمام سوالات پاسخ داد، به نحوه عمل در مسائل رسمی - شروع از گواهی مرگ و پایان دادن به گورستان. او به تمام سوالات ما پاسخ داد، او تجربه خود را به اشتراک گذاشت که من از من و شوهرم حمایت کردم. از آنجا که این احساس چیزی بود که تنها با ما اتفاق افتاد، و روشن نیست که چه کاری باید انجام دهید، جایی که به چگونگی تبدیل شدن. احساس به نظر می رسد دیوانه است.

در طول ماه آینده، ما از چند نفر آموختیم که ما تاریخ از دست دادن فرزندان خود را آشنا کردیم: متولد، در زایمان، متولد شده (مرده در داخل مادر).

معلوم شد که چنین داستان هایی در بسیاری از خانواده ها است، تنها در جامعه ما معمول نیست که در مورد آن صحبت کنیم، و ترسناک است.

در اینجا والدین و سکوت هستند. و نگران نباشید، به عنوان آنها می توانند. پشتیبانی از این افراد در آن زمان بسیار ارزشمند و راه ما بود. هر مشارکت، هر کلمه نابرابری، هر همدلی با قدردانی بزرگ در قلب پاسخ داده است.

بدن من پس از تولد Egor به شدت بازسازی شد. من خیلی گریه کردم. و او هیچ کاری انجام نداد جز آن. من خواسته یا نیروها نداشتم همه چیزهایی که قبلا انجام دادم، اکنون به نظر من بی معنی بود. و در برخی موارد متوجه شدم که من نیاز به بازسازی بدن دارم. پس از همه، من می خواهم یک کودک دیگر. و من یک شوهر و فرزندان دارم، در کنار آن من می خواهم سالم باشم. بنابراین من تصمیم گرفتم یک سفر هفته برای اشغال تمرینات شفا و معنوی - چیگونگ برویم.

پس از از دست دادن پسرش الکساندر تصمیم به سفر هفتگی برای اشغال تمرین شفا و معنوی - چیگونگ

پس از از دست دادن پسرش الکساندر تصمیم به سفر هفتگی برای اشغال تمرین شفا و معنوی - چیگونگ

عکس: آرشیو شخصی Alexandra Fechina

پس از آن سفر، من به سونوگرافی رفتم، و پزشکان نمی توانستند باور کنند که چنین تغییراتی برای بهتر شدن امکان پذیر است. بدن من قبل از چشم من بازسازی شد.

بزرگترین تله برای من احساس گناه بود. همانطور که بعدا آموختم، احساس گناه یک تله برای اکثر والدین است، که چیزی اشتباه بود، و کودک تبدیل نشد. من به عنوان بسیاری از نقاط یافتم که در آن من باید سرزنش کنم: اگر شما تصمیم دیگری گرفتید، من یکی دیگر از پزشک را انتخاب کردم، من با مادرم ندیده بودم، من از طریق سزارین و بسیاری دیگر به دنیا رفتم، همه چیز می تواند متفاوت باشد ، و پسرم زنده خواهد شد.

احساس گناه خوردگی مانند زنگ زدگی. و اگر شما اجازه دهید او را به گسترش و رشد، و در داخل خود زندگی می کنند، پس از آن شما خود را سردر.

نه برای این، من از طریق تجربه از دست دادن پسرش گذشتم، نه برای این که او نه ماه به من زندگی کرد، به طوری که من به آرامی درگذشتم، تصمیم گرفتم.

و متخصصان، دوستان، آشنایان، از آنها خواسته اند تا به من کمک کنند - متوجه شدم که می خواهم زندگی کنم. اجازه دهید او هنوز نمی داند چگونه این کار را انجام دهد.

به تدریج، یک تحول شگفت انگیز در داخل من رخ داد

بدن شروع به به دست آوردن حساسیت ناشناخته ناشناخته - هر سلول بدن من احساس کردم دست زدن به آن. در صبح، زمانی که چشمانم را باز کردم، اشک بر روی گونه هایی از زیبایی دیدم که دیدم، به آسمان و خورشید نگاه کردم. من دستم را بالا بردم و از این معجزات تعجب کردم که من می توانم او را حرکت دهم. من در آینه نگاه کردم و یک زن زیبا را دیدم (قبل از اینکه من خودم را یک شخص زیبا ندیده بودم).

من در خیابان رفتم، و هر فردی که از داخل نفوذ می کرد، در شخص دیگری بیشتر بود، در کسی - کمتر. و حتی این افراد - در بازار یا رانندگان تاکسی - که من قبل از آن را قبول نکردم و در زیر رتبه من فکر کردم، این افراد حجم نامرئی را پیدا کرده اند. من به چشمانم نگاه کردم و بی نهایت و عشق را دیدم. به هر شخص در زندگی خانوادگی خود تبدیل شده، من به زیبایی درونی خود، یک منبع، عشق که از او جدا شده بود دیدم و تجدید نظر کردم. من متوقف شدم مردم را در ظاهر خود - بدن، لباس، نژادها، مدل مو، حفظ شده متوقف کردم. و شگفت آور در پاسخ، من عشق، مراقبت، توجه را دریافت کردم. نه یک کلمه بی ادب، ژست، تظاهرات.

مثل اینکه کل جهان عشق بود عشق از طریق من جریان داشت و عشق به من از طریق دیگران جریان داشت.

به موازات تحول داخلی من، متوجه شدم که دیگر نمیخواهم زندگی را در زندگی زندگی کنم. من چیز دیگری را نمی خواهم این شروع به بی معنی، باریک بود.

از دست دادن کودک یا تولد خودم - مثل این ... 43554_3

"من خودم یک مرد شاد را احساس می کنم. الکساندر اذعان می کند که هر روز زندگی می کنم

عکس: آرشیو شخصی Alexandra Fechina

انتخاب از این جهنم، که در آن من دریافت کردم، و دیدم که هیچ اطلاعات کافی در مورد چگونگی کمک به خودم پس از از دست دادن فرزند وجود ندارد، متوجه شدم که من می خواهم به والدین دیگر از این جهنم کمک کنم، از این درد که همه را از بین می برد. و درون خود من قدرت را برای انجام این کار احساس کردم.

متوجه شدم که اگر در خودم احساس کنم قدرت برای کمک به دیگران در این زمین کمتر رنج می برم، من آن را انجام خواهم داد.

از آنجا که مرزها در حال حاضر برای من گم شده اند. مرزها از لحاظ محدودیت ها. من شروع به دیدن جهان زیر زاویه کردم، جایی که همه چیز شما می توانید. از کجا می توانم از هر کسی کمک کنم. جایی که خدا، کل جهان به من کمک می کند، و من خودم عشق خود را به دیگران صرف می کنم.

جایی که هر فرد - از خودش عشق می ورزد. جایی که هیچ صفوف وجود ندارد، جایی که ارتباطات در سطح دوش وجود دارد.

در آن خانواده هایی که من پسرم را از دست دادم، می خواهم به یک فرد جدید تبدیل کنم - هر لحظه از این زندگی به عنوان یک هدیه گران قیمت، آزاد، آرام، دوست داشتنی و ارزشمند است.

بنابراین یک صندوق خیریه برای کمک به والدین در یک وضعیت دشوار زندگی "نور در دست" وجود داشت. تا به امروز، این تنها سازمان ارائه اطلاعات رایگان و حمایت روانشناختی از والدین و اعضای خانواده خود پس از از دست دادن پریناتال است.

من احساس می کنم خودم یک مرد خوشحال هستم من هر روز زندگی می کنم همانطور که می خواهم زندگی کنم. من متوقف شدم لحظات، جلسات را به تعویق انداختم، خواسته هایم را برای من تحقق بخشید. برای من، بسیار گران بود برای برقراری ارتباط با کسانی که دوست دارم، با کسانی که من را دوست دارم، با کسانی که به کمک من نیاز دارند.

ادامه مطلب