آنتون و ماریا رقیب: "ما بحران ها را فرا گرفتیم و قوی تر شد"

Anonim

این کشورها همواره روابط ویژه خود را به خود اختصاص داده اند. رقیب آنتون - پسر بازیگر زن روسی و تولید کننده فرانسوی - متولد شد و در پاریس بزرگ شد و در نوزده به مسکو آمد و از مدرسه استودیویی MCAT فارغ التحصیل شد. در اینجا او عشق خود را ملاقات کرد. همسرش ماریا Kostikova - رقیب در تئاتر به نام پس از وختنگوف خدمت می کند. آنتون نه تنها به عنوان یک بازیگر شناخته می شود، بلکه به عنوان یک وبلاگ نویس محبوب نیز شناخته شده است. و سال گذشته او در متر کامل عرضه شد - نقش مهمی در فیلم "فرانسوی" ایفا کرد. در مورد اینکه چگونه اتحادیه بین المللی هر دو را تغییر داد، در مصاحبه ای با مجله اتمسفر.

- از آنجایی که آنتون در پاریس متولد شد، من، ما، ماشا، در مسکو، من فکر می کردم، آیا شما یک تربیت متفاوت دارید؟ بیایید مقایسه کنیم

ماریا: من در منطقه VDNH بزرگ شدم با آنتون، فقط در مورد آن گفت که، به نظر می رسد، به نظر می رسد، پدر می تواند به من تماس بگیرد و بگوید: "ماشا، خانه!"، هر چند من بیست ساله بوده ام. والدین بسیار محافظت شده بودند و همیشه در مورد من نگران بودند، و آنتون از چهارده سال است.

آنتون: خوب، من، اول از همه، مرد. با توجه به آموزش و پرورش می توانم بگویم که با ماشا متفاوت است، این برای اطمینان است. از دوران کودکی، من به آنچه که ما شام می خوریم عادت کردیم و همه را با هم شام دادیم. این یک سنت بسیار مهم در فرانسه است. هنگامی که پدر یا مامان شما را در جدول نامیده می شود، شما نیاز به بی قید و شرط دارید. شما نمی توانید از جدول خارج شوید بدون رزولوشن بزرگسالان، شما نمیتوانید آرنج خود را روی میز قرار دهید. درست است، مادربزرگ روسیه، که مرا آماده می کند، ساخته شده است.

ماریا: والدین کار می کردند، بنابراین من خودم را ناهار می کردم و ما با هم شام بودیم.

آنتون: من همچنین می خواهم بگویم که در فرانسه، کریسمس و سال نو نیز یک سنت بزرگ است. هر کس در حال آماده سازی است، بابا نوئل با هدایا در شب می رسد. در اوایل دوران کودکی، پدر و مادر من را به پدربزرگ آوردند، جایی که کل از همه جمع شده بود و ورالیا کریسمس سنتی برگزار شد، صحنه تولد عیسی.

- و در سال های شوروی ما یک سنت برای صرف وقت در حیاط وجود داشت، جایی که بزرگسالان در دومینو و چکرز بازی می کردند و کودکان به تاریکی رفتند و در سرقت های قزاق ها مبارزه می کردند. ماشا، به احتمال زیاد این را گرفتار نیستید؟

ماریا: او کمی گرفتار شد پدر و مادر من را به راه رفتن به حیاط، و ما بازی دزدان دریایی را بازی کردیم. اما اغلب من با پدربزرگ و مادربزرگم در پارک "Sokolniki" رفتم، و در میز های چوبی مردان قدیمی با چکرز نشسته بودم.

آنتون: وقتی که من سیزده ساله بودم، پدر و مادرم شکست خوردند، و من یک زندگی نوجوانی حیاط را آغاز کردم، اما در زیبایی شناسی کاملا متفاوت. اولین بار مواد مخدر را در دوازده سال سعی کردم. برای یک هفته من مجبور شدم با پدرم زندگی کنم، یک هفته - در مامان. اما او می تواند به او بگوید که من پدر داشتم، و پدرم - که مادر من بود، و نه آنجا، نه وجود دارد. آنها با یکدیگر ارتباط برقرار نکردند، و من آنچه را که می خواستم انجام دادم.

- چگونه شما موفق به فرار کردید؟

آنتون: لحظه ای بود که احساس کردم که زندگی من تحت شیب قرار دارد و یا من او را در زندان به پایان رساندم، یا من نمی توانستم آن را روشن کنم. از کالج ابتدایی، من به بدترین لیسوم در پاریس رسیدم. هیچ کس دیگری در این منطقه وجود نداشت. این یک منطقه تربیت شدید است. من سعی کردم به خوبی در این مدرسه وحشتناک یاد بگیرم، جایی که یادگیری غیرممکن بود، معلمان از فرزندان می ترسند و درس ها را ترک کنند. من در کتابخانه ناپدید شدم و می خواستم به بالاترین مدرسه اقتصاد وارد شوم، اما انجام نداد، زیرا لیسه فارغ التحصیل نشد. و تصمیم گرفت به مدرسه تئاتر برای دوره های پرداخت شده برود. هنگامی که مامان دیدم که ما چگونه بد بودیم، گفتم: "اگر می خواهید یک بازیگر شوید، به روسیه بروید تا در مدرسه استودیوی MCAT تحصیل کنید."

- شما کاملا روسی صحبت می کنید. آیا این مادر شایسته است؟

آنتون: تا شش سال او مرا به مادربزرگش در روستای نزدیک نیژنی نووگورود آورد. من می خواستم که من فرهنگ و زبان روسی را بدانم و از این رو من آنتون را صدا کنم، نه آنتوان. اما زمانی که من هفت یا هشت ساله بودم، به فرانسه رفتم و تقریبا زبان روسی را فراموش کردم. همه دوران کودکی از مادر، تبلیغات همه ی روسی را تبلیغ کردند و وقتی بزرگ شدم، به من گفت: "بیایید ازدواج کنیم". و اگر دختران خود را از یک ملیت دیگر آورده ام، او را با نگاهی به آنها رفت تا آنها هرگز نمی خواستند به من مراجعه کنند. (خنده حضار)

- ماشا، و شما، احتمالا، همه چیز مانند نوشته شده بود: گواهی بلوغ، موسسه؟

ماریا: آره. (خنده حضار) پدر، موسیقیدان و مامان حسابدار است. و با این حال آنها آماده ورود به دانشگاه اقتصادی بودند، زیرا قابل اعتماد تر است. من دو سال تحصیل کردم و نمی توانستم. من خیلی خسته بودم در نزدیکی یک کتابفروشی بود. خاطرات فروخته شده از بازیگر مشهور وختنگوفسکی ولادیمیر آبراموویچ اتم فروخته شد "و من آنجا بودم." من یک کتاب خریدم، خواندن و احساس فضای مدرسه وختانگ، با تئاتر و فهمیدم: من می خواهم به موسسه تئاتر Schukin بروم، جایی که ولادیمیر آبراموویچ خودش را مطالعه کرد، جایی که او آموخت، سپس او بود ریاست و مدیر هنری.

- حالا شما در تئاتر تئاتر وختنگوف هستید. هنرمندان جوان در رسانه تئاتر دشوار است که از طریق تئاتر شکست بخورد.

آنتون: ماشا راه خود را تکان داد. با ولادیمیر بازی کرد مهمترین نقش در عملکرد "ادرار" در انگیزه های بازی مشهور "Mashenka" الکساندر آتینوژنوا.

ماریا: بله، من برای این نقش برای پنج سال منتظر بودم. و بازی ماشا، نوه رصدخانه پروفسور توسط ولادیمیر etheysh انجام شده است. من نمی دانستم که من به تئاتر Wakhtangov منتقل شدم. این یک تصادف بود. میخائیل اولیانوف مرد، و توسط مدیر اصلی تئاتر Rimas Tinas دعوت شد. او در موسسه عملکردی به ما آمد، جایی که مادربزرگم را بازی کردم. من او را به Lyudmila Gurchenko یادآوری کردم، دوست دخترش، و او به من بسیار نفوذ کرد. و او می آید - سرنوشت من در تئاتر می تواند کاملا متفاوت کار کند.

- آنتون، آیا به ماشا در حال اجرا می روید؟

آنتون: بله گاهی اوقات. او هر وقت که در سالن می بیند، بسیار نگران است.

ماریا: آنتون یک تماشاگر بسیار صادقانه است. به طور ناگهانی چیزی شبیه امروز نیست.

- آنتون، شما نمی توانید به هر تئاتر تعلق داشته باشید؟

آنتون: نه من صادقانه، من تئاتر را خیلی دوست ندارم. من احتمالا بیش از حد فرانسوی در این زمینه. من دوست دارم در صحنه اجرا کنم، من دوست دارم به تماشای عملکرد، نه همه چیز، البته. من دوست دارم در تیم کار کنم، و فقط می توانم، اما من درک می کنم که من باید خوشحال باشم، نقش مورد نیاز است. من نمی توانم بوش را در ردیف چهارم عقب بازی کنم. من نمی توانم ایستادم و صبر کنم

- ماشا، آیا والدین شما به شما توصیه کردند که ازدواج کنید؟

ماریا: برای آنها برای رفتن، من برای مطمئن نبودم. اما آنچه که باید ازدواج کند، چنین نصب شده در سر من بود، بنابراین هر مرد جوان که با آنها شروع به ملاقات کرد، پدر و مادر به عنوان یک داماد بالقوه در نظر گرفته شد. آنها همه چیز را در یک رابطه به طوری که من احتمالا تصمیم گرفتم به آزمایش و انتخاب گزینه های شدید تر: من برای کارگردان ایگور خومکی رفتم. او بسیار پیچیده و گرم بود. علیرغم این واقعیت است که ما به دنیا آمدیم، من متوجه شدم که با چنین فردی یک زندگی خانوادگی بعید است که کار کند.

- چگونه با یکدیگر آشنا شدید؟

آنتون: Homsky و ما را معرفی کرد. او از من دعوت کرد تا در سری "قانون جنگل سنگ" ریخته شود. ماشا بود

ماریا: ایگور به خانه آمد و می گوید: "من یک زن و شوهر از چنین فرانسوی کلاس را پیدا کردم. شما خنک خواهید شد!

آنتون: من ماشا را دیدم و فکر کردم: "چه دختر زیبا!" ماشا، شما احتمالا در مورد من نیز فکر کردید - چه خوش تیپ؟

ماریا: من فکر کردم: "اوه، چگونه زن چینی خود را خوش شانس!" شما در مورد او به من گفتید

آنتون: من عروس زن چینی داشتم.

ماریا: و ما حتی گوشی ها را عوض نکردیم. یکدیگر را در شبکه های اجتماعی یافت.

آنتون: من در رپ مشغول بودم و همه چیز را از جمله ماشا انداختم. و او یک بار به من جواب داد.

ماریا: در روز تولد من تنها در خانه نشسته ام. شوهر نبود آنتون در Vkontakte Proverb در مورد عشق بدون ترجمه گذاشت. من به او می نویسم که چیزی را درک نمی کنم، ترجمه می کنم.

آنتون: من چیزی نگرفتم، فقط در صفحه من منتشر شد. و شما فکر کردید، من شما را پرتاب کردم، این یک پودکات برای شماست؟ که شما سوار شد تو مرا نوشتی (خنده حضار)

ماریا: (شگفت زده شده است.) آیا این است؟ خوب، شاید. یادم نمی آید. (خنده حضار)

آنتون: به طور کلی، ما موافقت کردیم که من به او در بازی "آنا کارنینا" آمده ام. من قبلا آزاد بودم و آماده روابط جدید بودم. من از ماشا در کافه "Sinnabon" در اربات دعوت کردم.

ماریا: دوست دختر من به معنای واقعی کلمه از اتاق های پانسمان خارج شد: "برو قهوه را با کسی انتخاب کنید. ببینید چه چیزی شکنجه کرده اید! "

آنتون: ماشا بلافاصله گفت که او پسر دارد. من واقعا سطح صداقت را با او دوست داشتم. مرد با من خاموش شد و من فقط با او صحبت کردم. ما یک زبان مشترک را پیدا کردیم.

- و هنگامی که شما متوجه شدید که شما با هم خواهید بود؟

آنتون: سریع. در تاریخ دوم

ماریا: در سوم.

آنتون: خوب، بله، در پایان اولین جلسه، همه ما درک کردیم. در تاریخ سوم، زمان بوسه بود. ما با او در ماشین نشسته ایم. ماشا در صندلی راننده. من نزدیک هستم بین سرعت سوئیچینگ اهرم ایالات متحده. من می خواستم ببوسم، اما ناراحت شدم، و پیشنهاد دادم که به عقب برگردم. آنها نقل مکان کردند و شروع به بوسه کردند. و متوجه شدم که همه چیز جدی بود وقتی که من به استپ، پسر ماشا رسیدم. ما کمی به سر می بریم این یک کودک خراب بود که مادر طناب را از خواب بیدار می کرد. او از من تمام انرژی را مکیده است. من خانه ماشا را ترک کردم فقط کشته و فکر کردم: "آیا واقعا این روابط را می خواهم؟"

ماریا: (می خندد.) و من فکر کردم: اگر ترسناک باشد، خدا پس از آن است.

- چقدر استپ سال بود؟

ماریا: دو سال و سه ماه. و او تمام وقت یک کلمه صحبت کرد: "خالص".

آنتون: سپس فکر کردم: خوب، من فقط آشنا شدم هنگامی که ما شروع به زندگی می کنیم، همه چیز متفاوت خواهد بود. بنابراین این اتفاق افتاد. من خودم را به سمت بخار گذاشتم و نشان دادم که یک قدرت مرد وجود دارد. او دوز از تربیت فرانسوی از من دریافت کرد، و به همین دلیل ما چنین روابط نزدیکی داشتیم، من شروع به احترام او کردم. و او شروع به تماس با من پدر. و سپس ماشا من را در فرزند دوم گسترش داد.

ماریا: نه، این شماست!

آنتون: من گفتم من می خواهم یک کودک باشم؟

ماریا: مطمئن! من و اول سخت بود. تصمیم گیری در مورد فرزند دوم آنتون را گرفت. او دارای نوعی فوق العاده است که با کودکان مدیریت می شود.

آنتون: من دوست دارم با آنها بازی کنم من یک هیولا، پیوست، و یا جمع آوری "LEGO"، و یا رفتن برای پیاده روی. من فقط یک کودک هستم چیزهایی وجود دارد که من می خواستم در دوران کودکی باشم. به عنوان مثال، تپانچه تیراندازی لامپ های فوم. هنگامی که شما چنین کودک را می دهید، اولین چیزی که می گویید، شلیک نکنید، خطرناک نباشید، به چشم بروید. و چطور؟ من پسران گل های محافظ را ساخته ام ماسک، ما به خیابان رفتیم، با قوانین بازی آمد. همه سه تپانچه دارای تپانچه بودند، و آن را سرگرم کننده بود، زیرا ممکن بود که بی سر و صدا و صدمه دیده بود. و من به این ارتباط برقرار کردم و چیزی را از دوران کودکی من گرفتم که هرگز نمی خواهم از خودم بیرون بروم.

- در حال حاضر پدر و مادر به دنبال فرزندان خود را به رقابتی، سعی کنید به آنها فرصت های زیادی را به عنوان امکان پذیر است.

آنتون: من فکر می کنم بهترین راه برای رشد یک کودک خوشحال نیست اگر او برای همیشه در جنگ باشد. وظیفه من این است که به پسران این کلیدها بدهم، من فکر می کنم شما نیاز دارید، نه بر روی یک راکت قدم بزنید. و سپس آنها باید آنچه را که دوست دارند انجام دهند، و پس از آن آنها مجبور نیستند در رقابت باشند، هیچ استرس وجود نخواهد داشت. این بهترین راه برای خوشحالی است، زیرا آنچه دوست دارید بهتر از هر کسی است.

- ماشا، آیا دیدگاه شوهرتان را در مورد تربیت فرزندان به اشتراک می گذارید؟

ماریا: در حال حاضر بله، و در ابتدا یک ماشه وجود داشت. به نظر می رسید که آنتون با استپ خیلی سخت بود. البته، اگر شوهر بچه ها را سوزاند، و پرداخت کوچک، من به طور غیرمستقیم به طرفین و آنها را ببوسم.

- پسران فرانسه را آموزش می دهند؟

آنتون: الکس آزادانه فرانسوی صحبت می کند، زیرا از دوران کودکی با او صحبت می کنم. و Stepa هنوز نیست، زیرا عجیب است که بلافاصله شروع به برقراری ارتباط با فرزند فرانسوی می کند. اما من هنوز آن را به بازی معرفی می کنم. من عبارات فرانسه را با او مبادله می کنم، او همه چیز را درک می کند. حالا Stepa در یک معلم مشغول به کار است و به زودی به مدرسه فرانسه در سفارت می رود.

- اگر الکس پس از آن شما را به پاریس برگرداند؟

آنتون: شاید. ما، رقبای، چنین سنت. من به روسیه رفتم و خواهرم - در هنگ کنگ. مامان روسیه را از روسیه به فرانسه ترک کرد. ظاهرا، ما آن را در خون داریم.

- ماشا، و شما فرانسوی را دوست دارید؟

ماریا: من فقط بعد از مصاحبه به کلاس ها می روم. من انگلیسی خوب دارم، و تصاویر به زبان انگلیسی وجود داشت.

- آیا پاریس را دوست دارید؟

ماریا: بله، من دوست دارم به آنجا بروم، مانند پنیر، شراب، میوه. وجود دارد، اگر شما انبه را بخرید، آن را واقعی، نارنجی است. هوا، آب که می تواند از زیر شیر مست مست شود. اما من به سرعت شروع به خانم مسکو، در تئاتر. این حرفه من را به جای من متصل می کند، زیرا در حالی که من نمی دانم چگونه یک بازیگر در فرانسه باشد.

- در کودکان، اقدام از خواب بیدار می شود؟

آنتون: هر دو استعداد عمل می کنند. استا اکنون از نیکولای هومریکی حذف شده است. قبل از اینکه من ارزش کار بازیگران را از آنها ارزش نداشته باشم، اما با حرفه آنها آنها را معرفی می کنند تا بدانند چه والدین چه کار می کنند.

- ازدواج - اتحادیه دو. در طول سالهای زندگی، هر یک از آنها را اضافه کردید؟ آنتون، از ماشا چه چیزی را دریافت کردید؟

آنتون: ماشا به من داد پسر اول. ثانیا، او به مدت طولانی از من رنج می برد، زیرا گاهی اوقات من می توانم یک فرد بسیار دشوار باشد.

ماریا: به طور کلی، من اخیرا متوجه شدم که من روان را دوست دارم.

آنتون: صبر ماشین به من اجازه داد تا خودم را از طرف نگاه کنم و "Shoals" را تحقق بخشم.

- و در ابتدا شما مثل حالا نبودید؟ شاید آنها به زندگی روزمره اقتباس نشدند؟

آنتون: قطعا نه کودکان، صبح بیدار می شوند - نه. کوک - نه

ماریا: من به طور کلی او را به مدت چند سال به قهوه به رختخواب آوردم. در حال حاضر آنتون می تواند یک فنجان قهوه را به من بدهد. از این سال او شروع به طبخ کرد. ما تصمیم گرفتیم این سنت را بسازیم. پاپ آنتون در روزهای یکشنبه همیشه ناهار شیک را می سازد. و اخیرا یک کتاب به نام "او آماده می کند" به من داد. او پدربزرگ آن را آنتون نوشت. دستور العمل های عالی در آن وجود دارد.

آنتون: خانواده - یک موجود زنده. این اتفاق می افتد در آن متفاوت است: و شادی، و اشک. و این یک رشد معنوی و ثابت معنوی است. هفت سال ما قبلا ازدواج کرده ایم. به تازگی بحران روابط را گذراند. نکته اصلی که به دست آمد، - آنها قوی تر شدند، ما با هم راحت هستیم، و ما با هم خواهیم بود.

ادامه مطلب