چگونه می توان شیرین سکولار را به جزایر تبدیل کرد: "و بنابراین من یک زن خانه دار می گیرم ..."

Anonim

همانطور که در وبلاگ قبلی نوشتم، تولد یک کودک من را به یک حاشیه تبدیل کرد. اضافه کردن به این مغز به ثمر رساند پرولاکتین، و به طور کلی، نقاشی یک تصویر. اما من تعهدات داشتم، بنابراین، سه هفته پس از زایمان، من در دفتر ظاهر شدم. من می خواهم بگویم که من، شکوفه و نه خیلی جوان مادر به دفتر به شادی کارکنان قطع شده است، اما نه، یک روح ضخیم و زشت به دفتر، که به شدت می خواست به خواب و شکم خود را بر روی این موضوع آمد ، آیا سرزمین ها بازگشت. او بازگشت نکرد، کسانی که نمی دانستند که من تولد می کنم، از من پرسیدم وقتی یک رویداد شاد، از من در ناامیدی من را از بین برد. اما زندگی جوش بود، و کار ادامه یافت. فقط کانال مالک را تغییر داده است که پس از اولین جلسه من متوجه شدم که من نمی توانستم کار کنم، اما ما برای جوایز مدافعان مدافعان آماده شدیم و من تعهدات حامیان مالی داشتم، من راهنمای جدیدی را که من بعد از آن ترک کردم، اطلاع دادم حق بیمه، و به آماده شدن فرو ریخت. رهبری به من اعتقاد نداشت، و من دوباره روزها و شب ها را در دفتر ناپدید کردم. Sereda، روزها و شب ها را از بین می برد، و شبها پوشیدنی بی نظیر فریاد فیلیپس-الکساندر در دستان خود، که معده آن آسیب دیده بود، آن را به سادگی خوابید و می خواستم بر روی دسته های او، پس برخی از مشکلات نوزادان خود را به وجود آمد. و این به رغم این واقعیت که ما یک پرستار داشتیم. سه ماه اول کودک در شب، تنها در دستان خود خواب نبود، و آن را از تجربه من، همانطور که فکر می کردم مادر من است. من همیشه افتخار کرده ام که بزرگترین پسر من از روز اول در بستر خود خواب بود و هرگز نیازی به دانلود او را در آغوش خود نداشت و یا 10 بار در هر شب به او رسید. من مشاوره را به دوست دخترم ها توزیع کردم، چگونه می توانم یک کودک را به خودم بسپارم، سرم را نوشتم، یاد گرفتم که مادر دیگری تسلیم شد و فرزند خود را به سمت کنار تخت گذاشت و به همین دلیل کاملا نبود آماده شدن برای این واقعیت است که کودک من به عنوان بچه ای است که تمام نظریه های من را در مورد چگونگی افزایش کودکان در پالس و گرد و غبار به اشتراک می گذارد.

شروع از هشت ساعت در شب، او شروع به گریه کرد، و ما آن را در آغوش خود گذاشتیم، بنابراین او یک خواب بی قرار گرفت و فراموش کرد. ارزش تلاش برای قرار دادن آن و یا حداقل فقط نشستن، او بلافاصله چشم های خود را اول، و سپس یک دهان صورتی بزرگ و مانند "a" منتشر شده است که افسر وظیفه بلافاصله شوخی و دوباره شروع به سرعت در اطراف اتاق. پس از یک ماه بعد، چیزهای فوری در آریزونا، و یا در واشنگتن یافت شد، و او نگران یک هفته بود، همانطور که من مظنونم، فقط بخوابم. ما با یک پرستار بچه با هم ماندیم و فیلیپ با او فریاد زد: نیمه اول شب - روی من، دوم - بر روی او. پس از مدتی، من از دست دادم، و او به سختی در بستر من مستقر شد، جایی که من تا زمانی که خوابیدم خوابیدم، فقط برای غذا بیدار شدم. من نمی دانم چگونه این امکان وجود دارد که بتوانم از این اجتناب کنم، اما او مدتها بود و تا چهار سال او، آن را شناسایی نکرد. برای مدت زمان بسیار طولانی، او در شب خورد، خورد، سپس نوشیدنی، و سپس یک سرگرمی جدید در قالب سوالات در میان شب "مامان، آیا شما اینجا، چه کار می کنید؟" یا "مامان، بوسه من". در 4 سالگی، شوهر به طور قطع او را باز کرد. نه، نه در یک اتاق جداگانه، اما حداقل در یک تخت جداگانه. همانطور که اتفاق افتاد - یک موضوع جداگانه، و من قطعا در مورد آن می گویم، قطع نهایی در برادوی خود من در یک فیلیپس ناز-الکساندر تنها در 6 و نیم سال رخ داده است. در اینجا احتمالا می توانستم بگویم "اشتباهات من را تکرار نکنید"، اما اگر صادقانه نباشد، من ذهنم را نخواهم داشت، زیرا شما می توانید از آن اجتناب کنید، زیرا "ترک یک کودک به فریاد" گزینه من نیست.

خوب، من دوباره به کار مادرم شدم با مرحوم پسر، من گزینه "کار نمی کنم" یا حداقل به فرمان، تولد پسر همزمان با طلاق، به طوری که لازم بود برای زنده ماندن، اما در یک وضعیت با فیلیپ همه چیز متفاوت بود . من متوجه شدم که من اجازه نخواهم داد که به هر فرمان بروم و هر روز من قوی تر بودم که تصمیم به رفتن پس از جایزه تنها درست است.

و سپس آوریل آمد. همانطور که تمام روزنامه نگاران نوشتند، مطمئنا واقعه زنده ترین آن سال بود و شاید برای کل کار. من هنوز به تیمم افتخار می کنم، و خودم نیز برای کار. احساسات بسیار مخلوط در آن شب بود، من متوجه شدم که این بهترین کاری است که من انجام دادم، اما این آخرین است. احساس بسیار احساس من به سمت راست لبخند زدم، به سمت چپ لبخند زد، به تمام ستاره ها، روزنامه نگاران و دوستان نگاه کرد، فکر کرد که چه تعداد از آنها از زندگی من ناپدید می شوند، زمانی که فردا می آید. من فقط به تصمیم من به تیمم رفتم. در حال اجرا به جلو می گوید که حداقل من آماده بود که تلفن من تماس های بسیار کمتر را دریافت کند، اما من قطعا برای این واقعیت آماده نیست که او تقریبا دیگر تماس برقرار نخواهد کرد. همچنین خوب است که در طول سال های کاری که به زره آسیب برساند، اساسا چیزی را برای صدمه زدن و تقریبا غیرممکن به جرم می پذیرم. و من توسط آنچه که مردم من در مورد دسته دوستان از دست رفته بودند، زده شد. من این را از Celabritis و روزنامه نگاران انتظار داشتم، زیرا دوستی وجود نداشت، و ما به یکدیگر نیاز داشتیم، اما برای به دست آوردن چنین ضربهی زیر دوستان شما شگفت انگیز بود. اما متوجه شدم که در طول زندگی من به درستی انجام دادم، زیرا روابط خوبی با بسیاری از روزنامه نگاران، عکاسان و نمایندگان زندگی سکولار حفظ کرده ام، اما روابط خوب و دوستی نزدیک هنوز هم یکسان نیست. اما آن شب، من هنوز این را نمی دانستم و فقط از آخرین روز کار لذت بردم.

روز بعد من یک بیانیه در مورد مراقبت را آوردم. رهبری اعتقاد نداشت، تصمیم گرفت که من یک کیلومتر بودم، اما می خواستم زندگی ام را بسازم. به عنوان یک مادر و پیدا کردن چگونگی رشد فرزند من از اجازه دادن به بهترین پرستار بچه در جهان، اما بیشترین فرد. من چنین چهار ماه از زندگی کوچک خود را از دست دادم، بنابراین من تصمیم گرفتم که چند سال است که من حق دارم سعی کنم تنها همسر و مادرم باشم.

ما تصمیمات جهانی را به کشور دیگری نگرفتیم. ما تصمیم گرفتیم که تابستان بر رودز صرف شود و سپس تصمیم بگیرد کجا برویم. بنابراین، بدون تفکر بدون تفکر، جمع آوری کودکان و بسته بندی چمدان، ما، مانند پرندگان مهاجر، جنوب کشیده شد. سخت است بگویم، من این کار را دوباره انجام خواهم داد، زیرا پس از آن من نمی دانستم که من از مسکو خارج شدم، اگر نه برای همیشه، و سپس خیلی طولانی. من هرگز چیزی در مورد ترک کار خود را از دست ندهم، هیچ در مورد حرکت، فقط احتمالا ارزش آن را به شدت به شدت همه چیز را در تغییر زندگی من نیست. من از زندگی سابق خودم و از دوستان واقعی خود، اشتباه معمول و چیزهای دیگر پاره شدم. در ابتدا خوب بود. همانطور که وقتی به رفت و آمد می روید، همه چیز خوشحال است: آسمان آبی، دریا، گل ها و بی دقتی. سپس، هنگامی که شما در سراسر فرهنگ دیگر آمده است، دیگر به عنوان یک توریست نیست، بلکه به عنوان فردی که باید آن را بپذیرد و بخشی از آن شود، مشکلات شروع می شود.

یونان، من همیشه دوست داشتم و من تا به حال دوست داشتم، اما قبل از حرکت ما، من نمی توانستم در جزایر بیش از 2 هفته باقی بمانم، به طوری که ضعیف تصور می شود که چه چیزی در انتظار من است. و من منتظر بسیاری از شگفتی بودم. به تدریج، من آداب و رسوم محلی را آموختم، که بسیاری از آنها من را شگفت زده کردند، برخی از سرگرمی ها و حتی عصبانی بودند. خوب، به عنوان مثال، تمایل ابدی یونانی ها کودک را لمس می کند و از چشم او به او منتقل می شود. فیلیپ هر بار که دست های ناآشنا را از کالسکه برداشتند، به گریه افتادند. پدر و مادر آشنا شوهر من، "در یک فرد، یک پسر صاف بود." والدین یانی خودشان بسیار پیشرفته هستند که بیشترین زندگی خود را در آمریکا زندگی می کردند، به طوری که آنها فقط خندیدند، به چهره من شگفت زده شدند. اما من فقط یک بار رنج و شورش کردم، زمانی که به من گفته شد که شما نیاز به تمیز کردن کودک از شیاطین دارید که سعی دارند روح خود را سرقت کنند. روش تصفیه در حال حاضر آغاز شده است، برخی از زنان مسن تر در لباس های سیاه ظاهر شدند و شروع به تعمید، تلنگر در کنار فیلیپ و سعی کردند او را در آغوش خود بگیرند. من دیوار را بین کابینت و آنها بلند کردم، او را از فراوانی افراد ناآشنا در سیاه فروخت، و آنها راضی می دانستند که همه چیز به همان اندازه که باید باشد، و از این واقعیت گریه می کرد که شیاطین می رفتند و گریه می کردند او سرانجام من اظهار داشتم که اگر اکنون این وخانیال متوقف نشود، من به پرواز اول مسکو پرواز کردم، من به نام جانی، که در سفر تجاری بود، و به شدت رنج می برد. یانی به تلفن سرگردان شد و گفت که به توجه نیست. زنان پیر، به وضوح ناامید شدند که همه چیز با شیاطین معلوم شد، زمانی که من پیشنهاد دادم پیتزا و چای را سفارش دادم، به سرعت تسلیم شدم. برای چای، تصمیم گرفت که هیچ شیاطین نبود، و به سادگی در پسر دندان ها بریده شده و لثه ها باید به او روان شوند. و UZO یک نوع قمار Grappa با اضافه کردن آنیسا است. فقط من آرام شدم، بنابراین دوباره عصبی بود که وقتی من برگشتم، فیلیپ به سرعت لثه های اوزنی را از بین برد و مطمئنا بر زندگی آینده اش تاثیر می گذارد. در یونان، به هر حال، اغلب به عنوان کودکان و تسکین دهنده، آنها هر دو نان، کمی در Uzo، یا لثه ها مرطوب می شود. من به معنای جزیره یونان، در پایتخت، البته، تعصب کمتری وجود دارد. پشتیبانی از این که کودک به طور مداوم در تلاش است در دهان هر غذا از Musaka به Bakhlava شیرین، با توجه به این واقعیت است که او هنوز هم در مخلوط است و تنها شروع به دریافت یک لمس به شکل یک zucchini تنها توسط احمق من تعصبات، شما خواهید فهمید که من به طور مداوم از آن محافظت می کردم و فقط وقت نداشتم تا فکر کنم که زندگی من چقدر تغییر کرده است.

ادامه مطلب