آنها جنگ را آشنا کردند

Anonim

این روزها، این کشور به وقایع 70 سال پیش ادامه می دهد. سپس، در 41 دسامبر، نیروهای شوروی شروع به بستن فاشیست ها در نزدیکی مسکو کردند، دشمن اولین شکست اصلی را تجربه کرد. اما قبل از پیروزی برای مدت طولانی بود، و گرداب جنگ، سرنوشت مردم را به عنوان کارت در عرشه آویزان کرد. "خانه والدین" یکی از داستان های عاشقانه خوبی از منافذ را منتشر می کند - عشق زمان و مکان را انتخاب نمی کند.

OLGA WADE WADE از طریق خیابان های مسکو. برای چهار ماه جنگ، ظاهر شهر مورد علاقه، فراتر از شناخت تغییر کرده است. تمام پنجره های خانه ها به صورت متقابل با خطوط کاغذی مهر و موم شده بودند. درک شده، muscovites ذوب شده صورت گرفته است. گیاهان و کارخانه ها بلند شدند، نهادها کار نمی کردند. جداسازی داوطلبان با تفنگ در دستان خود به طور مداوم از طریق خیابان ها حرکت می کردند.

بعضی ها به شبه نظامیان رفتند، دیگران - برای کار دفاعی. ترانشه ها حفاری، دوخته شده در بانک های رودخانه ها، موانع ضد تانک ساخته شده، در حومه درختان در جنگل های حومه ای سازمان یافته است. و در خیابان های مسکو، مانع و خرگوش های ضد تانک بودند. در بسیاری از نقاط اسلحه توپخانه وجود داشت. تولید کنندگان در ستون های خیابانی، همانطور که در خانه ها، در اطراف ساعت خاموش نشدند. پوستر ها همه جا آویزان هستند: "همه چیز برای جلو، همه چیز برای پیروزی است"، "مادری نامیده می شود!" در شایعات گسترده در مورد آماده سازی عبور از پایتخت، دشمن اولگا، مانند بسیاری از مسکو، اعتقاد نداشت.

... هنگامی که صداهای آژیر های خشمگین شنیده می شد، اولگا به سقف خانه اش رسید، همانطور که او در حال حاضر در هر ضربه انجام شد. در حال حاضر ایستاده در وظیفه برای خاموش کردن یا رها کردن بمب های آتش سوزی در خانه ایستاده است. تمام آسمان ها در پرتوهای روشن از نورپردازی های قدرتمند، بمب افکن های آلمانی، نورپردازی های نورپردازی، بر روی کابل های فولادی بر مسکو آویزان شدند. این بار، یکی از بمب های سنگین به حیاط خانه افتاد، اما خوشبختانه متولد نشده بود.

صبح، Informburo پیام های اضطراری رادیویی را تصویب کرد: تانک های آلمانی در خیمکی، فقط چند کیلومتر از پایتخت. اولگا، هیجان زده، به موسسه رفت. آتش سوزی ها در همه جا در خیابان ها آویزان شدند - بایگانی ها و اسناد به شدت سوزانده شدند. خیابان ها با کامیون ها، واگن ها، پیاده روی کودکان با کودکان و کالسکه ها، با کیتومیک ها و چمدان ها، به عنوان هدایت تنها جاده غیر ضروری باقی مانده به شرق، بزرگراه علاقه مندان به راه هدایت شدند. وحشت در شهر آغاز شد. کسی عجله کرد تا فروشگاه ها را بشکند، کسی - از شهر گاو، گاو، خوک ها، بز ها بیرون بیاید، به طوری که آنها دشمن را دریافت نمی کنند.

در حیاط موسسه، آتش عظیم نیز چکش بود، که از آن OLGA موفق به گرفتن موضوع شخصی خود شد. دانش آموزانی که در اطراف آتش سوزی در دستورات ریاست جمهوری جمع شده اند بلافاصله در ستون ها ساخته شده و از شهر فرستاده شده اند. اما اولگا به مسکو رفت. مادرش، معلم مدرسه، هنوز هم دانش آموزان مسکو در تخلیه در ماه ژوئیه بود. پدر، همچنین یک معلم مدرسه، در 37 سالگی گرفت. درباره سرنوشت او چیزی را نمی دانست. اولگا تصمیم گرفت تا از راهروهای موسسه به امید پیدا کردن کسی که در مسکو باقی مانده بود، به کسی برسد تا کسی را از دانشجویانش ملاقات کند. در سالن مجمع، او تنها نشستن تنهایی در پیانو را دیدم یک ستوان نازک جوان در یک لباس تاریک با دو "tourists" در buttercam. متوقف شد و خندید

او گفت: "او به طرز مضحک نگاه کرد،" او به Olga Innokentievna نوه های خود را گفت، "در میان سردرگمی که در اطراف. در پیانو با یک COBWO بزرگ در طرف. او در پاسخ به من لبخند زد. این نحوه ملاقات ما است. من همدیگر را دوست داشتم

در مسکو، پولس گذشت او به طور مستقیم از جلوی دو ساله، او به اورال رفت، جایی که مدرسه مهندسی نظامی مسکو تخلیه شد، که او یک سال پیش فارغ التحصیل شد. در حال حاضر، داشتن زمان برای بازی در جنگ فنلاند و دیدار با داخلی در مرز خود، او باید آغاز مدرسه را در یک مکان جدید تضمین کرد.

به مؤسسه ارتباطات پل، پولس رانندگی کرد تا دوستی را که در سالن با دوستان اولگیان ظاهر شد، تماشا کرد. پل بلافاصله هر کس را به او می برد. اولگا پاسخ داد: "من باید فکر کنم." سپس پل، ترس از از دست دادن آن را برای همیشه، به طور غیر منتظره ایستاده در مقابل اولگا به زانو خود ایستاده بود، از بین رفت: "ازدواج من!" - و دستش را بوسید

هیچ وقت برای مدیتیشن وجود نداشت. یک دقیقه بعد اولگا، آنچه که بدون هیچ چیز بود، خود را برای فریبندگی، در بدن دو ساله نشسته بود، به طور کامل ناشناخته نشسته بود، حتی مسکو را به دست نیاورد تا او را برای همیشه به دست آورد.

آنها جنگ را آشنا کردند 38356_1

در 5 دسامبر، در Zlatoust، آنها رسما ازدواج خود را ثبت کردند. در همان روز، مبارزه با نیروهای ما در نزدیکی مسکو آغاز شد. این روز برای آنها برای همه زندگی شاد بود. به زودی پولس به انتصاب به جلو رسید. انجام یک شوهر، اولگا ژیمناستر خود را در جیب چپ گذاشت، تنها جواهر - روبل نقره ای قدیمی که از مادربزرگش به او رسید. اولگا هرگز با او جدا نشد، اعتقاد داشت که او از همه مشکلات محافظت می شود. طلسم را نجات داد و Pavleush خود را از گلوله دشمن دفاع کرد، که او را در قلب پرواز کرد ...

در یخ زدگی 43، اولگا شروع به زایمان زودرس کرد. در پتو سرباز، او به یک بیمارستان کشور منتقل شد. او دوقلو داشت. قرار دادن و قرار دادن آنها اولگا چیزی نبود.

پتو سرباز خشن به نصف کاهش یافت. ورق های ارتش و بالشتک ها بر روی تپه ها رخ داد. در این اولگا، گرسنه، خسته، به سختی مشتاق پاها، تزیین خود را بر روی یک یخبندان 40 ساله انجام داد ...

پاول در مورد تولد دختران-دوقلوها در نبرد نبرد تحت کورسک از مثلث خطی گرانبها یافت می شود. خبر شادی او را خیره کرد. پل توسط افکار به اورال پوشانده شد. او باید در این چرخ گوشت زنده بماند، باید دختران خود را ببیند، اولیوس عزیزم را دوست دارد ...

برای پل، جنگ در آلمان به پایان رسید، جایی که او، تا آن زمان، فرمانده گردان ویژه ارتش 65 از جبهه دوم بلاروس، به جنگ رسید. در اینجا او برای سالهای دیگر به خدمت رفت.

اولگا، که در تماس موسسه خود از پاییز سال 1943 دوباره مورد مطالعه قرار گرفت و در مسکو کار کرد، پیروزی را با تمام مسکو ها جشن گرفت. به محض این که رادیو به زودی صبح در مورد تسلیم کامل آلمان فاشیستی فرستاده شد، او فریاد زد: "هورا! پیروزی! "، به حیاط، پر از مردم ناخواسته فرار کرد. در همان سال او با افتخارات از موسسه فارغ التحصیل شد. دو سال بعد، پولس خانواده اش را در پرینو از ایستگاه برلین ملاقات کرد. اولگا از ماشین با دو نوار در همان کتهای خاکستری و همان دریچه خاکستری یکسان بود. او همسرش را بوسید، دستانش را برداشت و ناتاشا را برداشت، به شدت دختران خود را به خود فشار داد. تقویم 5 دسامبر 1947 بود. در آلمان، آنها Tanyusha نیز داشتند.

بازگشت به مسکو، پولس همچنان به خدمت در ارتش ادامه داد و اولگا در Glavorate Moscow مشغول به کار بود، و سپس متخصص برجسته موسسه تحقیقات مرکزی تحقیقات.

آنها جنگ را آشنا کردند 38356_2

اگرچه او دخترانش را افزایش داد. تعطیلات خانوادگی با کیک و نان خود راضی، همیشه شگفت آور خوشمزه و اشتها آور است. عشق به خانه والدین او فرزندانش را درک کرد.

او با شیرینی های خانگی خود را تحت درمان قرار داد و مهمانان و تمام خانواده های بزرگ خود را و در روز نقره، و در روز طلا و روز عروسی الماس خود را تحسین کرد. پل لزوما اولیش عزیز خود را به تور والتز دعوت کرد و هر بار او اشعار نوشته شده توسط او را به هر روز خانواده قابل توجه هر بار خواند.

پشت شانه های خود طولانی، دشوار، اما زندگی شاد است. این سال، هر دو توسط 92 سال انجام شد. تا دسامبر 5، عروسی بارور او، اولگا Inokentievna تنها چند هفته زندگی نکرد. او با این بیماری خطرناک بود. کل خانواده در کنار او بود، قبل از آخرین اعتقاد به این که این بار او را برنده خواهد شد.

ادامه مطلب