شب در Rapallo

Anonim

شب در Rapallo 33575_1

محلی صحبت کرد "Rapallo"، با تاکید بر هجا دوم. او همیشه در سوم فکر کرد. در جوانان خود، او نوعی از رمان بد را بخواند، جایی که این اقدام در این شهر کوچک رخ داد، از آن زمان، نام را به یاد آورد.

به طور کلی، در جوانان خود، زباله های زیادی وجود داشت. Woods، Consuelo، Cavalers ستاره طلایی - به عنوان یک کودک به طور تصادفی خوانده شده، همه چیز که به دست آمده است، و در دانش آموز تابستان آنها از لیست های عظیم مورد نیاز برای خواندن خواسته، و وجود دارد ... و ساحل Pischi ساحل شلی، راه، غرق شدن، افراد فقیر، که در آن- دور از رپالو نیست، و ارنست تئودور آمدیدوس هافمن، و مختار آوازوف، و آندره از آندره رد می شود - چرا آنها در حافظه خود ذخیره می شوند، چرا؟ بنابراین "سونا در رپالو" به یاد می آورد، تنها نویسنده تعیین شده است ...

نادیا یک سر تازه به سر می برد، دوباره در خلیج نگاه کرد. خوب اینجا. درختان نخل، Cypresses، رنگ های دریایی. خانه های نقاشی شده در محو شده، به عنوان اگر باران باران باران. دوست دختر، هنرمند، مانند سایه ها "فاسد" و دوست داشتنی ...

و افرادی که کاملا افراد متفاوت هستند. لبخند زدن، ظریف در تمام طول هفته، او کسی را نزاع نکرد، فریاد زد، سوگند خورد.

اما هر روز با خرس عروسکی قسم می خورند. با توجه به دلایل ناچیز، فورا فورا فلاش گرفت. همسران قبلا گذشتند که چهره ای که می توانید با توهین ها بریزید، و مدتها متوقف شده است که کلمات را انتخاب کنید.

غیر قابل تحمل بود

هر دو درک کردند که لازم بود چیزی را حل کنیم. بنابراین من برای یک هفته به ایتالیا رسیدم - به امید مخفی که خورشید، دریا و شراب محلی رابطه خود را بهبود می بخشد.

امید توجیه نکرد در Rapallo، شراب گرم و خورشید، نزاع ها حتی شدیدتر و شدیدتر شد. امروز، پس از یک زشت، زمانی که آنها یکدیگر را در اتاق فریاد می زدند، فراموش کردن تمام شایستگی ها، نادیا پرش کرد، درب را لرزاند و در امتداد زمین قرار گرفت. سپس او یک گام و برای مدت طولانی به سمت دریا رفت، آرامش بخش بود. روح بی رحمانه خالی بود.

او از شهر خارج شد، در اطراف خیابان های باریک سرگردان شد. من موسیقی را شنیدم، من به میدان قدیم رفتم.

در وسط میدان یک صحنه ایستاده بود، در اطراف او - صندلی. چهار دختر در سیاه بازی. Clarns به آسمان خنک شد، ساکسیفون آنها را با تمام توان خود نگه داشت.

نادیا نشسته بود، خیره شد. آکوستیک ها شگفت انگیز بودند و ملودی ها کل نقاشی ها را در سر گذاشتند. در اینجا آنها رقص های قرون وسطایی را در این میدان معرفی کردند، در اینجا باران جنگل، و بعد - بیابان برف سرد ...

موسیقی همیشه به طور جادویی به Nadia عمل کرده است. در سر پاکسازی شده است.

او فکر کرد که طلاق لازم است. زندگی بسیار زیبا است که او کاملا نیازی به صرف آن در روسن و پیدا کردن روابط نیست.

پسر با کتیبه بر روی تی شرت منتقل شد: "آرام باشید. خوشبختی امکان پذیر است. "

این، نادیا راه می رود. خوشبختی امکان پذیر است فقط لازم است عمل کنیم.

پس از کنسرت، او به هتل بازگردانده شد. تصمیم گیری ساخته شده است او خانه خود را پس از بازگشت اعلام خواهد کرد. چرا رسوایی بعدی روزهای آخر استراحت را خراب می کند؟

در راه بازگشت، Mishke در هواپیما بد شده است. او هرگز هیچ چیز بیمار نیست، در مورد هر چیزی شکایت نکرد، و پس از آن نشسته به طور غیرمعمول رنگ پریده بود، با قطرات عرق بر روی صورتش.

صبح به دکتر رفت. سپس به دیگری. تجزیه و تحلیل اجاره، یک نظرسنجی انجام داد. سه روز از طریق پزشکان فرار کرد و نادیا در مورد تصمیم خود فراموش کرد. میشیکین او را دوست نداشت.

و در چهارم بعد از ورود، روز دکتر تشخیص تشخیص داد. و پیش بینی از قدرت دو ماه. غیر قابل استفاده هیچ کاری نمی تواند انجام دهد و سعی نکنید. زمان و قدرت را از دست بدهید صبر کن. البته بیهوشی، البته. این همه ما می توانیم.

او هنوز هم مبارزه کرد، سعی کرد او را با تمام توانش نجات دهد. گیاهان، روانشناسان، روانشناسان، کتاب های لوئیس یونجه ...

آنها تمام این مدت ها خیلی صحبت کردند. خواسته برای بخشش از یکدیگر. و آنها چنین بستگان چنین بستگان، مانند هرگز قبل از ... و نمی دانستند که چگونه آنها می توانند خیلی وحشتناک نزول ... به دلیل آنچه؟ برای چی؟

پس از یک ماه و نیم، خرس، خسته از بیماری و نازک شدن به غیر قابل تشخیص، درگذشت، دست خود را نگه داشت.

نادیا هرگز به او نگفت که این تصمیم را که در آن شب بود، به او گفت. در گورستان، او همان چیزی را تکرار کرد: "چه شادی که من به او نگفتم."

حالا او به ایتالیا نمی رود و کاملا صداهای کلارینت را پایان نمی دهد.

ادامه مطلب