ماریا Akhmetzyanova: "من گذاشتم و گریه کردم، به نظر می رسید در حال مرگ بود"

Anonim

ماریا Akhmetzyanova هنوز در فیلم مشابه نیست، از جمله در قربانیان تماشاگران "جوانان"، اما توجه به توجه پس از نقش بی نظیر، اما بسیار لمس سوفیا نیکولانا Belozerova در سری جدید "سال فرهنگ" به چالش کشیده شده است. قهرمان او دانشیار گروه ادبیات روسی است و خود ماشا در حرفه اول یک فیلسوف است. وارد شدن به بخش بازیگری، او بلافاصله به رسمیت شناخته شد که او به زودی به مادر تبدیل خواهد شد. امروز، پسر دومنل تقریبا هفت ساله است و اتحاد آنها با بازیگر آندره ناصیموف - نه. جزئیات - در مصاحبه با مجله "اتمسفر".

- ماریا، شما اخیرا - یکی از پیشگویی های قابل توجه بعد از دیگری. اخیرا، در اولین کانال، نمایش سری "Zorge" را به پایان رساند، جایی که شما دختر مورد علاقه خود را از شخصیت اصلی بازی می کنید. پیش از این، هر کس کار خود را در کمدی بسیار خنده دار و ظریف "سال فرهنگ" تحسین کرد. چگونه به دو پروژه زیبا تبدیل شدید؟

- همه جا - این کاملا شانس، حداقل بسیار خود به خودی است. از گروه "Zorge" من نامیده شد و گفت که برای من به معنای واقعی کلمه دو ساعت برای ثبت نمونه ها وجود دارد. دشواری نیز در این واقعیت بود که آنها یکی از شدیدترین صحنه های دراماتیک را فرستادند، به علاوه او با یک شریک بود، و در آن لحظه حتی فردی را نداشتم که به من کمک کند. اما در نتیجه، همه این اتفاق افتاد. "سال فرهنگ" قرار بود در دو هفته شروع شود، اما آنها هنرپیشه ها را در نقش اصلی ندارند. من با کلمات تماس گرفتم: "ماشا، ما پروژه را شروع می کنیم. قهرمان اصلی اینطور نیست، اما چه کسی می داند - سعی کنید. " "من تعجب می کنم که چگونه شما می دانید که من از آن نمی آیند، شما حتی سعی نکردید،" من فکر کردم، و اول از همه من می خواستم ثابت کرد که آنها اشتباه است. اتفاق افتاد (می خندد.) و اتفاق می افتد، شما در مورد پروژه جدید می دانید - و هر کس قهرمان را درک می کند، شما احساس می کنید که چقدر نزدیک به شماست، تصویر آماده شده را می بینید، زیرا شما فقط درباره خودتان بخوانید بنابراین نیز با کتاب "Zuulikha چشم های خود را باز می کند." هر کس خواستار شد و گفت: "ماشا، خواندن، آن را در مورد شما." من پاسخ دادم که من قبلا خواندم، و احساسات مشابهی دارم. وقتی خواندن، متوجه شدم که این کار در حال حاضر محافظت شده است.

- امروز شما قبلا می دانید موفقیت چیست. و اولین موفقیت شخصی برای شما چیست؟

- احتمالا، کلمات خویشاوندان من مادران و مادربزرگ هستند که به من افتخار می کنند. این برای من است - نرخ موفقیت مهم است. سپس مادربزرگ هنوز زنده بود، و بعد از اولین پروژه هایم دیدم، زیرا او خوشحال بود که من داشتم. این گران ترین است.

- آیا روابط اعتماد با بستگان دارید؟

- حالا ما نزدیک تر شده ایم و قبل از آن - نه، چنین ارتباطی فرانک وجود نداشت، من هرگز به آنها چیزی نگفتم.

- چرا؟ شما می گویید، آنها برای شما شاد بودند ...

- البته، خوشحالم بنابراین این اتفاق افتاد. من یکی دیگر از برادر بزرگتر دارم، ما در یک سال و نیم تفاوت داریم. اما ما کاملا افراد مختلفی هستیم، و آنها هرگز به او نزدیک نبوده اند. روابط اعتماد به نفس احتمالا با یک مادربزرگ بود (ما بسیار شبیه به او هستیم). جو در خانواده همیشه گرم بود، من فقط به یاد نمی آورم که ما هر روز نشست و بحث کردیم. والدین خیلی کار می کردند، و من خودم خودم را جواب دادم، همیشه معتقد بود که همه چیز می تواند، من می توانم با تمام مشکلات و شکست ها درک کنم. من تمام موقعیت ها را داشتم، اما من نمی خواستم کسی را بکشند تا بار دیگر نگران نباشند.

ماریا Akhmetzyanova:

"من احساس خودم را پس از فرار، خفه کردن، رها کردن و گریه کردم. به نظر می رسید که من در حال مرگ بودم، اما هیچ کس نمی دانست که"

عکس: Vasily Tikhomirov

- و با دوست دختر شما فرانک هستید؟

- نه همیشه. من به طور کلی سعی می کنم آنها را با مشکلات من بارگذاری کنم، اما برای به اشتراک گذاشتن شادی و گرما. هنگامی که من شروع به بازی کردن به ورزش کردم، اما به من احتیاج داشت (در دوران کودکی من با بیماری قلبی تشخیص داده شد)، من احساس خودم را پس از فرار، خفه شدن، رها کردن و گریه کردم، به نظر می رسید که در حال مرگ بود، اما هیچ کس این را نمی دانست.

- چطور؟! و کجا مربیان بودند - آنها آن را نمی بینند؟

- نه. من توانستم وضعیتم را پنهان کنم برای من این زندگی لذت بخش بود. من متوجه شدم که نمی توانم بدون ورزش انجام دهم.

- اما کودک نمی تواند این خطر را درک کند ...

"من فکر کردم که قدرتم را کنترل می کنم: بله، من هم اکنون بد هستم، اما من نیز گفته بودم که طی سالها گذشت، و از خدا سپاسگزارم. اما هنوز در شب ترسناک بود تا دروغ بگوید و حرکت نکن - با احساس که قلب شما اکنون متوقف خواهد شد. و اغلب در باله اتفاق افتاد.

- بر روی مجموعه ای از "سال فرهنگ"، شما نیز بد بودید، حتی "آمبولانس" نامیده می شود ...

- من واقعا واقعا دوست ندارم در مورد آن صحبت کنم. این نیز اتفاق افتاد. لازم است که از خود و بدن خود مراقبت کنید، گوش دهید. و من همیشه کار نمی کنم

- شلیک سخت شلیک؟

- صادق باش، بله این یک شوک مطلق برای من بود: یک ژانر جدید، نقش اصلی و شرکای سطح! علاوه بر این، قبل از شروع، تنها یک هفته برای آموزش وجود داشت، و در مقابل من یک پشته بزرگ از یک اسکریپت از بیست قسمت را گذاشت. هیچ گزینه ای وجود نداشت، شما باید به طور کامل به تعویق افتاد. نکته اصلی این نیست که از هر چیزی نترسید.

- آیا تقاطع شخصیت قهرمان را با خود دیده اید؟

- آره! hypercipability. (می خندد.) جایی که آن را بچرخانم، نمی دانم. من واقعا می خواهم همه چیز را کمی رفتار کنم، زیرا من را در یک برنامه روانشناختی به شدت از بین می برد و بر سلامت تاثیر می گذارد. من نمی دانم چرا من هستم احتمالا این همه با باله آغاز شد.

- شما به طور جدی تمرین کردید چرا در این مسیر بیشتر نیستی؟

"بله، من دوازده به باله داد." اما زمانی که همه من تا حد امکان فشرده شدم، من علاقه مند نبودم، من چیز دیگری را می خواستم. من همچنین به مدرسه هنر رفتم، نمایشگاه های ما در مدرسه ونسین برگزار شد. سپس کار ما به نمایشگاه های شهری فرستاده شد، یکی از نقاشی های من به مسکو، دیگر به آمریکا رفت، اما وقتی که قبلا فرستاده شد، در مورد آن آموختم. برای من خوشحال بود، من می خواستم از طراح منظره های مناظر و یا داخلی در سنت پترزبورگ یاد بگیرم. اما او جرأت نکرد، در زادگاهش باقی ماند. و نه به اتلاف وقت، به دانشکده فلسفه رفت.

ماریا Akhmetzyanova:

"من دوازده به باله دوازده رسید. اما وقتی همه چیز را از آنجا فشرده شدم، برای من بی سابقه بود، من چیز دیگری را می خواستم"

عکس: Vasily Tikhomirov

- یک تصادف خنده دار که سونیا شما از "سال فرهنگ" به همان دانشکده آموزش می دهد ...

- چیز مضحک ترین من به طور کامل در مورد یادگیری در فیلا را فراموش کرده ام. برای اولین بار من در مورد آن فکر کردم زمانی که ما قبلا تیراندازی را تکمیل کردیم، و کسی پرسید: "آیا می دانستید که ماشا نیز یک فیلسوف است؟" در حال حاضر در سال اول متوجه شدم که من به شدت خسته و نوشتن سخنرانی ها، و اشتباهات صحیح، "من نمی فهمم که چه کاری انجام دادم. و بعد از چند سال بعد، من به طور ناگهانی برای نقش معاون رئیس بخش ادبیات روسیه تایید شدم. و برای دوره تحصیل در فیلسوف بسیار جالب بود. (خنده حضار)

- این خسته کننده بود، اما با این حال، تا پایان، پنج سال باقی مانده است ...

- من می خواستم ترک کنم اما من مجبور شدم ادغام کنم اصل خانواده ما این است که همه چیز را به پایان برسانیم، من و مادرم. و سپس ... چه شانزده ساله را درک کردم؟! من سعی کردم چیزی را برای خودم جالب کنم در حالی که تحصیل کردم، من در نیم سال در کانال تلویزیونی محلی تمرین کردم، اما از آن فرار کردم.

- اما Tver تا کنون از مسکو نیست. فکر نکردم به پایتخت بروم؟ شما دختر گلخانه ای نیستید - خود، شجاع. ممکن بود در تابستان بین دوره ها سعی کنید ...

- من در مورد آن در سال دوم سوم فکر کردم، اما احتمالا به اندازه کافی تعیین نیست. من واقعا واقعا نمی دانستم که چه می خواهم، تلاش برای گوش دادن به خواسته هایم. اگرچه من همه به من گفتم که باید یک هنرمند باشم، من چنین آسپیراسیون نداشتم.

- هنگامی که این کرم به سر دزد دزدکی حرکت کرد؟

- احتمالا زمانی که آنها شروع به صحبت بیشتر در مورد آن دیگر. دوست من و من به طور مداوم ایده ها، اجرای در خانه و مدرسه را ترتیب داد. و همه آنها به من توصیه کردند که وارد دانشگاه تئاتر شوند. برای اولین بار من در مورد آن در شانزدهم فکر کردم، من برخی از فیلم ها را تماشا کردم، و این سوال مطرح شد: "آیا من خیلی بازی می کنم؟" و من قبلا احساس کردم که می توانم. اما همه اینها چشمک زدن و چپ را به نمایش گذاشتند. من به دنبال خودم بودم احتمالا لازم بود - برای غلبه بر تمام موانع برای رسیدن به رویای شما. اگر من از طریق برخی از مشکلات عبور نکردم، فکر می کنم من یک حکمت حیاتی ندارم، تجربه.

- حکمت یک کلمه بسیار بزرگسال است ...

- به نظر من این است که حکمت، حداقل یک زن اغلب با تولد یک کودک می آید. من دقیقا همین طور اتفاق افتاد.

- آیا شما در مورد حاملگی متوجه شدید که من قبلا در دانشکده درام هرمان سیداکوف تحصیل کرده ام؟

- کمی زودتر. در تابستان قبل از شروع مطالعه، در مجموعه بود. من بلافاصله در آژانس بازیگری حساب کردم، همانطور که متوجه شدم که می خواهم این حرفه خاصی را انجام دهم.

- ترسناک نیست، چگونه مطالعه را با فرزندتان ترکیب می کنید؟

- نه، من کاملا متوجه شدم که آن را در قدرت من بود. به طور کلی، می توانم بگویم، در مورد امتحان، به دنیا آمد. (می خندد.) سپس شوهر بسیار مفید بود، و مادر آمد، آنها به نحوی از وضعیت بیرون آمدند. و در دوران بارداری، او کاملا احساس کرد - به من نیروهای و الهام بیشتری به من متصل بود.

ماریا Akhmetzyanova:

"در دوران کودکی، من به ندرت ستایش کردم. و من می خواستم والدین در نهایت متوجه شوند که من واقعا سرد بودم و گفتم"

عکس: Vasily Tikhomirov

- چرا شما به Herman Sidakov رفتید؟

- نقش مهمی در انتخاب من توسط این واقعیت که آموزش طولانی مدت چهار ساله نیست، اما بسیار کمتر - بسته به آنچه که شما انجام می دهید. و از آنجا که من شانزده سال هفده ساله نبودم، من انتخاب نکردم، در غیر این صورت من از موسسه در سن بیست و هفت سال فارغ التحصیل شدم. همسر من آندره در Genovac سرگئی Vasilyevich Genovac مورد مطالعه قرار گرفت و آلمان پتروویچ با او آموخت. همه دانش آموزان او گفتند که هرمان پتروویچ معلم است که بیشتر آنها را به آنها داد. علاوه بر این، او، مانند سرگئی ژانوک، دانش آموز بزرگ پیتر Fomenko. پس از آن شکی نبود که شما باید به او بروید.

- چگونه آنرا دیدار کردید؟ آیا این اتفاق در مسکو رخ داد؟

- هنگامی که او به خانه تعطیلات خود آمد، به پدر و مادر، در Tver ملاقات کردیم. این جایی بود که هیچ کدام از ما مجبور نبودند، - فقط، ظاهرا، باید اتفاق افتاد. ما در این زندگی ملاقات کردیم و به نحوی چسبیده ایم.

- آیا شما به طور رسمی ازدواج کرده اید؟

- نه. و من فکر می کنم مهم نیست.

- Andrei از شما پشتیبانی می کند، با پیشرفت خود خوشحال هستید؟

- من نمی توانم به او پاسخ دهم، اما امیدوارم این چنین باشد. (خنده حضار)

- بنابراین، آیا می خواهید بیش از بیان شادی برای شما؟

- احتمالا، به لطف استقلال آن، من فقط انجام می دهم و مخالفم که کسی مرا ستایش خواهد کرد. و در دوران کودکی نبود. من به ندرت ستایش کردم

- چرا؟ کودکان بسیار ضروری هستند و در آینده به آنها کمک می کند ...

- پس این اتفاق افتاد و من می خواستم بهترین چیزی را داشته باشم که والدین در نهایت متوجه شدند که من واقعا خنک بودم (لبخند)، و گفتم. اگر چه من می دانم که در داخل آنها همیشه برای من خوشحال هستند.

- و آنها حرفه ای هستند؟

- مامان توسط آموزش و پرورش COSTOR CHOIR، حرفه او می تواند بسیار موفق باشد، اما او را برای کودکان ترک کرد. بنابراین، من می خواهم به شادی خود را - به خاطر لذت او برای دیدن من بر روی صفحه نمایش و خنده، مانند، به عنوان مثال، در "سال فرهنگ". مامان اغلب به من می آید، و به برادر - دو نوه وجود دارد. من خوشحال شدم وقتی اولین سری از "سال فرهنگ" را تماشا کردیم و خیلی خندیدم که دانا به او آمد و خواسته بود تا توش را خنثی کند تا همسایگان در حال اجرا نبودند. پدر یک مرد موسیقی است، همراه با مامان یک گروه موسیقی ایجاد کرد، او گیتار را بازی کرد، و او خواند. بنابراین آنها رابطه ای داشتند.

- پدر باید دخترش را تحسین کند، بگو که او زیبا است، به خصوص در مورد شما این درست است ...

- هیچ کس چیزی به هیچ کس نمیآید. (می خندد.) لازم است توجه خود را، عشق تو، و نه همیشه برای این که ما به کلمات نیاز داریم. شما فقط می توانید نزدیک شوید

- و مادر شما چیست؟

- به اندازه کافی سخت است کودک باید بداند که همه چیز در این زندگی مجاز نیست، برای درک آنچه که به اعمال آنها پاسخ می دهد. اما من هرگز به پسرم فریاد نمی زنم، سعی می کنم صدای من را به طور کامل بالا ببرم. همه چیز را می توان به آرامی بحث کرد، من فکر می کنم این بهترین گزینه است، کودک همه چیز را درک می کند و دیگر این کار را انجام نخواهد داد.

- اما آیا او را ستایش می کنید، به یاد آوردن تجربیات فرزندانتان؟

- آره. لزوما. به نظر من این بسیار مهم است: او باید درک کند که در مسیر درست، او همیشه حمایت کرده است، او یکی از این جهان نیست. اما باید در اعتدال و سزاوار انجام شود.

ماریا Akhmetzyanova:

"چگونه می توانید در روابط آزاد باشید؟ شما می توانید. اگر شما یک مرحله را برای ساخت نیمه دوم ندهید، هر دو را می کشد"

عکس: ویکتور گوریاچف

- دانی هر گونه سرگرمی دارد؟

- فوتبال، اما هنوز هم "مکث" و شنا است. دانا سعی می کند آنچه را دوست دارد. من در موسیقی مشغول بودم، اما برای او سخت بود و زمانی که من Solfeggio را مطالعه کردم، خسته کننده بود.

- آیا سعی می کنید از پسرش از چیزی محافظت کنید؟

- من به او فرصتی می دهم تا اشتباهات را انجام دهم، اما اگر درک کنم که بسیار خطرناک است، به طور طبیعی، من ممنوع خواهم شد. به طور کلی، کودک باید آزادی داشته باشد، مانند هر فرد. بدون این، ما نمی توانیم زندگی کنیم. برخی می گویند: "چگونه می توانید در روابط آزاد باشید؟" - ممکن است، اما در اینجا همه سر خود را دارند. به نظر من، اگر شما یک گام به نصف خود را ندهید، هر دو را می کشد. نکته اصلی این است که صادق باشیم.

- آیا شما ناپدید می شوید یا آرام و اینجا؟

- ما مانند همه افراد عادی، نزاع خواهیم کرد. حتی در سبک ها. به نظر من به نظر می رسد که در چنین شرایطی لازم است که صحبت کنیم، غیرممکن است که در خودت مجازات شویم. اما ما کاملا متفاوت هستیم، من همیشه می توانم حقیقت را در چشم بیان کنم، و احتمالا من تقریبا یک فرد واحد هستم که قادر به گفتن همه چیز به او است.

- دانا افتخار این واقعیت است که مادر بازیگر است؟

- فکر می کنم بله. او فیلم های من را تماشا می کند. بعد از نمونه به من می پرسد، همانطور که همه چیز رفت، برای من بسیار خوشحال است. این یک جایزه بزرگ است. (می خندد.) او یک کودک است، احساسات خود را خجالت نمی کشد. او در مورد من به دوستانم می گوید، هرچند من همیشه از او می خواهم: "لطفا لازم نیست." اگر او می بیند که آنها مرا تشخیص دهند، فریاد می زنند: "این اوست!" او اغلب انجام می دهد، اما من همیشه بی دست و پا هستم. من واقعا این توجه را دوست ندارم

- آیا شما احساس نیاز به حرفه خود را دارید، زیرا به نظر می رسد شما می توانید بدون تئاتر و فیلم زندگی کنید؟

- این دارو است. و برای کسانی که نگاه می کنند، و برای کسانی که در سینما و در تئاتر کار می کنند. اگر من هیچ حرفه ای نداشتم، واقعا زندگی ام را دوست دارم که مفید باشد: مهم است که به مردم، حیوانات، سیاره کمک کنیم. هنر کمک می کند تا چیزی را دوباره درک کنید. شما می توانید پس از بازی یا فیلم بیرون بیایید و شروع به عمل کنید، و گاهی اوقات فقط زندگی می کنید.

ادامه مطلب