الکساندر Arkhangelsky: "من یک خانواده فکری نیستم"

Anonim

- الکساندر نیکولاویچ، شاید شما فقط تاریخ شخصی خود را در مقیاس کشور قابل توجه نیست؟

- چه کسی می داند صرفه جویی در وقت ما تقریبا ناشناس بودن - هزینه آن گران است. این فقط احساس می کند که مردم گران ترین قیمت را برای شرکت در ثانویه انجام می دهند. من نمی خواهم این کار را انجام دهم. گاهی اوقات چیزی را می کشم، برخی چیزهای کاملا صمیمی. به عنوان مثال، من یک کتاب "1962" دارم، به پسر اشاره کردم، و من توضیح دادم تا حدودی اختراع شده است، تا حدودی درست، و نه صمیمی حقایق بیوگرافی: در مورد مادر من، داستان های خانوادگی. اما من آن را بسیار دقت انجام می دهم. در زمان، زمانی که همه در عموم مردم و برای فروش - یک فرد باید خودش باقی بماند.

- با این وجود، نظر شما معتبر است، شما اغلب برای نظرات و مسائل سیاسی و تاریخی مورد توجه قرار گرفته اید. بنابراین، جالب است که بیشتر در مورد شما بدانید. من نتیجه گیری را از بیوگرافی مختصر خود انجام دادم که به نوعی با سرنوشت آینده خود تصمیم گرفتید. پس از مدرسه، دانشکده روسی و ادبیات انتخاب شد، و پس از آن، حرفه شما شروع به پیشرفت در این جهت کرد. احتمالا این یک استعداد خاص است - برای پیدا کردن خودت مانند این درست است؟

- استان بیان فوق العاده ای دارد: لازم است که پنجه را بر روی گردن پیدا کنید. من خوش شانس بودم: تقریبا بلافاصله او را پیدا کردم. در مدرسه، من درخشان در همه موضوعات مرتبط با ادبیات مورد مطالعه قرار گرفتم. و بسیار سریع ریاضیات را پرتاب کرد، که در ابتدا به اندازه کافی خوب بود. نه به این دلیل که من توانایی نداشتم، اما چون نمیتوانم آنچه را که من علاقه مند نبودم انجام دهم. با کلمه من علاقه مند به کار هستم و مهم نیست که چه کاری انجام می دهم، همه چیز، یک یا چند راه دیگر، با آن ارتباط دارد. هر دو تلویزیون و ادبیات. حوزه ای که من می توانم خودم را تحقق بخشم - این شاید کسب و کار است. اما من به من علاقه مند نیستم نه به این دلیل که من پول را دوست ندارم (من علیه پول نیستم، اما آنها باید در زندگی خود در زندگی باشند.) و از آنجا که من مطمئن هستم که پس از آن من یک فرد خوشحال نخواهم شد یا حداقل من از سرنوشت من راضی نخواهم شد. من اوزولول، اما آنچه را که من تعجب می کنم دور می کنم - من به آن نیاز ندارم.

- چنین عشق برای ادبیات - او باید به نحوی مطرح شود؟ شما احتمالا در خانواده خواندن رشد کردید؟

- نه. من تنها در مامان بودم، او ازدواج نکرده بود، به عنوان یک تایپیست در رادیو کار می کرد. پدر و مادر Mamina خیلی زود فوت کردند و او را با مادربزرگ بزرگ من، مادربزرگش، که به سن عمیق زندگی می کرد، به ارمغان آورد. او به عنوان یک معلم کلاس های ابتدایی کار کرد. به این ترتیب، ما یک خانواده معمولی شوروی داشتیم. من در حومه مسکو بزرگ شدم، "زندگی در حاشیه". اما در برخی موارد در زندگی، من به طرز شگفت انگیزی خوش شانس بودم. من به کاخ پیانو رفتم تا در دایره نقاشی ثبت شود. و در راه، به احتمال زیاد، برای شرکت، او در دایره ادبی ثبت شد. همانطور که باید یک نوجوان باشد، اشعار کاملا گرفمان را نوشتم، اما کتاب ها را خوانده ام. و یک زن در کاخ پیانو وجود داشت، که در واقع یک شخص ادبی را از من ساخت. Zinaida Nikolaevna Novlyanskaya - خدا را شکر، او زنده و سالم است. او یک روانشناس جوان بود و در واقع نمونه ای از نمونه های ما بود. ارزش یک واقعیت است که در لهستان پیشگامان کار می کند، حقوق 17 روبل در هر گروه است. به این ترتیب، او این کار را برای پول نه برای پول انجام داد، بلکه برای چیزی سخت تر بود. و در اینجا او ما را رهبری کرد، و بدون ساختن از ما، خدا را شکر، نویسندگان، این انتخاب از سازندگان آینده نبود. اما هنگامی که یک فرد وارد دنیای ادبیات می شود، آموزش زیبایی شناختی بود و برخی از دنیای درونی وجود دارد که تا کنون بسته شده اند. و آنجا متوجه شدم که من به طور مطلق محیط زیستم هستم. در مدرسه، من رابطه ای با همکلاسی نداشتم، ما صمیمیت ذهنی و روانی نداشتیم. و با آن دسته از بچه ها که در سال 1976 در یک دایره دیدار کردند، ما هنوز هم ارتباط برقرار می کنیم. من مراسم دوستانه ما را پس از یک لیوان از کوه های لنینسکی در امتداد زمین، و از صومعه پتروفسکی به پارک فرهنگ به یاد می آورم، زمانی که والدین فقیر ما موهای خود را پمپ کردند، زیرا هیچ کس به ذهن نرسیده بود که "دو اتاق" را بگیرد با آن ها تماس بگیر. به عنوان دختر معمولی به من گفت: "البته، شما تلفن های همراه نداشتید، اما رسولان وجود داشت." نه، ما نیز پیامبران نداشتیم. (خنده حضار)

من یک خانواده فکری نیستم: زندگی شوروی معمولی در حومه. اما در برخی مواقع من خوش شانس بودم: من به یک دایره ادبی رسیدم. .

من یک خانواده فکری نیستم: زندگی شوروی معمولی در حومه. اما در برخی مواقع من خوش شانس بودم: من به یک دایره ادبی رسیدم. .

- چه کار میکنی رشد کردی؟

- به عنوان شاعر، من در پاسترناک فوت کردم. گفته شده است که عظمت نویسنده در چگونگی توسعه ادبیات و تعداد نویسندگان او خراب شده است. بنابراین من pasternak را خراب کردم من با سر من به او رفتم یکی دیگر از شانس من دیدار من با یک خواننده عالی بود (پس از آن چنین حرفه ای بود، و مردم به کنسرت رفتند، جایی که بازیگران شعرهای و پروس را بخوانند) دیمیتری نیکولایویچ Zhuravlev. او نسخه های خطی ارائه شده به او توسط پاسترناک ارائه شده است. تصور کنید چه چیزی است؟ ببینید چگونه او نوشت، این دست خط پرواز، که او گزینه ها را برداشت. پاسترناک از کلمات عبور نکرد، اما آنها را با قطعات به طوری که شما می توانید خم و ببینید آنچه که قبلی بود. بنابراین من در پاسترناک بزرگ شدم، پس از آن در موسسه، Pushkin برای من افتتاح شد، و تمام ادبیات جهان پشت سرش رفت. من در این معنا هستم

- امروز شما به طور مداوم بررسی کتاب های ترک. چگونه کارهایی را انتخاب می کنید که باید از جرم چاپ شده بخوانید؟

- دو سوال در یک مورد وجود دارد. من به عنوان یک خواننده هستم، و من - به عنوان یک مرورگر. به عنوان یک مرورگر، من موظف به آیتم های جدیدی هستم که می خواهند بیرون بیایند یا فقط ظاهر شوند. آنها باید بسیار متفاوت باشند. و به عنوان خواننده من کاملا متفاوت است. اگر ما در مورد یک کتاب کاغذ صحبت می کنیم، سپس آنها را به عنوان یک قاعده، دو بار در سال خریداری می کنم. من یک کیسه بزرگ می گیرم، من به نمایشگاه کتاب مسکو می روم، من به دست آورده ام، سپس پشته ها را گسترش می دهم، از بالا می گیرم، که سقوط کرد، و من خواندن. من رفتم - ادامه دادم، من نمی رفتم، من به تعویق افتادم از آنجایی که من درگیر انتقاد ادبی بودم، رابطه من با ادبیات بسیار بهتر شده است: من ملزم به خواندن نیستم. این یک مزیت بزرگ است: کاملا یک لاب وجود دارد - و این تاسف است که وقت خود را صرف کنید. و بنابراین می توان هر ادبیات - طرح، نه طرح، فکری، کارآگاه، ترجمه، بومی، پست مدرن، واقع گرایانه.

- آیا کتاب ها هنوز کاغذ را ترجیح می دهند؟

- متفاوت من چندین خواننده دارم من خیلی رانندگی می کنم، و در واقع شما واقعا می توانید یک کتابخانه کامل را دانلود کنید و با او حمل کنید. راحت است و کتاب مقاله یک احساس زیبایی شناختی است. اما این یک شرط برای وجود ادبیات نیست، تنها یکی از اشکال تصادفی آن است. و از آنجا که من قبلا به او عادت کرده ام، چرا باید از این لذت رد کنم؟

- شما یک کتابخانه بزرگ دارید؟

- هزاران نفر از سه کتاب - کل جهان کلاسیک از باستانی و عتیقه به یک حرکت. این درست در زمانبندی است، با نام خانوادگی. در برخی موارد، من خودم را محدود کردم: یکی معرفی شد. فقط آن دسته از کتابهایی را که من به آن احترام می گذارم ترک کنم بنابراین، من حاضر به ساخت یک ردیف دوم از قفسه ها نیستم تا غیرممکن باشد که غیرممکن باشد و آنها را به طور غیرمستقیم بر روی یکدیگر قرار دهیم. کتاب هایی که در دو ردیف در حال حاضر مرده اند. اما، ظاهرا، شما باید از اصل من عقب نشینی کنید، زیرا اکنون Toma در حال حاضر شروع به لانه شدن بر روی زمین است.

- یک خانه پیشگامان، یک دایره ادبی وجود داشت ... و پس از قرن اول، تصمیم گرفتید به معلم بروید، اما به ادبیات بروید؟

- صادقانه، چرا من به آموزش و پرورش رفتم؟ مامان فرصتی برای آمادگی من برای دانشگاه نداشت. در امتحانات، من تضمین می شود که حداقل یک زبان شکست خورده، اما به احتمال زیاد نه تنها آن. و من کاملا به من نمی خواستم در ارتش: سال 1979 بود، زمانی که چند ماه قبل از افغانستان باقی ماند. بنابراین، من به عنوان حداقل خطرناک به آموزش و پرورش رفتم: اول، پسران در آنجا مورد نیاز هستند، و دوم - یک مسابقه کوچکتر. اما من هرگز به معلم رفتم. من مدرسه را دوست ندارم، من دوست ندارم اطاعت کنم. و در سال اول، من به کاخ پیشگامان رفتم، یعنی کتاب کار از 18 سالگی باز شد، مانند سر لیوان ادبیات. توجه داشته باشید که در زمان ما پس از موسسه نیز یک توزیع وجود داشت. اما از آنجایی که من نمی خواستم به مدرسه بروم، من به سادگی نتیجه گیری پزشکی را که من نمی توانم آسم را آموزش دهم. من چیزی را در آن نیاز داشتم، و پشت سرم. البته آنها می توانستند زمین بگذارند. (خنده حضار)

- و سپس شروع به سیاهههایزمی کرد؟

- رادیو اول پس از کاخ پیشگامان، جایی که من تکرار کردم، برای 17 روبل یک ماه کار کردم (برای مقایسه، بورس تحصیلی دانش آموزان 40 روبل بود)، من در اولین و آخرین بار در زندگی ام، من در رادیو کار کردم. مامان، که در هیئت تحریریه کودکان کار می کرد، برای من دعا کرد، و من کار کردم. اما بیهوده به آنجا رفتم این سکوت قدرت شوروی بود، و من توانستم زیبایی آن زمان را بگیرم. بنابراین، زمانی که من به من می گویم که با قدرت شوروی، فرهنگ بالایی وجود داشت - من مطمئن هستم که این یک مزدور است. در رادیو نشسته از سن بازنشستگی، و سردبیر اصلی من از سال 1953 کار کرد، یعنی از مرگ استالین. و اجازه انتقال برای کودکان را تا زمانی که گورباچف ​​آمد. پس از نه ماه، من از آنجا فرار کردم، و سپس به مجله "دوستی مردم" منتقل شدم، بازسازی آغاز شد. در سال 24، من یک ویرایشگر قدیمی تر شدم و به خوبی به یاد می آورم، همانطور که من به همسرم رفتم (من قبلا ازدواج کردم) و به او گفت: "شما می توانید به من تبریک بگویید، من به اوج حرفه ای خود رسید." از آنجا که روشن بود که اگر من به حزب وارد نشود (و این در برنامه های من نبود)، این سقف است. علاوه بر این، من چند راه باقی مانده بودم، هیچ کدام از آنها راضی بودند. اولین نفر در مخالفان است. اما من نمی خواستم یک مخالف باشم، عمیقا به آنها احترام می گذارم، اما نه من. دوم این است که ترک کنید نمیخوام. جنگ چیست؟ و سوم این است که بخوابم بهتر. خوشبختانه، از آنجا بیرون رفت، زیرا پس از آن همه چیز شکست خورد. و سپس آن را سرگرم کننده در مجله بود. ما فقط "کودکان اربات" را چاپ کردیم، همه این Peripetics با جمهوری ها آغاز شد. این "دوستی مردم" بود. نیمی از اصطلاح من صرف سفر به کسب و کار - آذربایجان، ارمنستان، قزاقستان. در قزاقستان در سال 1986 او اولین سخنرانی جوانان با شعارهای ملی را دید. من احساس می کردم که از لحاظ کاری تغییر کرده است، که از آن داستان مرتب شده بود. این یک فرصت باور نکردنی بود، و خوشبختانه من از آنها استفاده کردم.

سفر کسب و کار اخیر به Yakutsk در تمام میوه های بهار شگفت زده شده و خلق و خوی سگ را افزایش داد. .

سفر کسب و کار اخیر به Yakutsk در تمام میوه های بهار شگفت زده شده و خلق و خوی سگ را افزایش داد. .

- شما در مورد فرآیندهای سیاسی بسیار مراقب هستید، زیرا باید یک پدر بزرگ در مقیاس بزرگ باشد. هوش گزارش داد که شما چهار فرزند دارید ...

- آره. من هیچ کس را به نام نمی خوانم، نمی دانم که آیا آنها راضی خواهند شد. این کودکان از دو ازدواج هستند و عملا یک روز رشد کردند. ارشد - 25، او از مهمت فارغ التحصیل شد، اما از زبان شناسی دفاع کرد، در حال حاضر او در حال حاضر در مدرسه عالی اقتصاد آموزش می دهد. متوسط ​​مورد مطالعه در دانشکده اقتصادی دانشگاه ایالتی مسکو، و در حال حاضر او مدرک را در مدرسه عالی اقتصاد در تاریخ سیاسی به پایان رسانده است. کار می کند در خبرگزاری خبر. دختر میانه هنوز در مدرسه تحصیل کرده است، او 14 روز به روز و جوان ترین سال است - 11. چه کسی آنها را می خواهند و جایی که می خواهند زندگی کنند - این کسب و کار آنهاست. کدام گیره مناسب خواهد بود، او می پوشد. مادر من در انتخاب حرفه ای به من نگفت، و من بر آنها فشار نخواهم کرد.

- به هر حال، در مورد محل اقامت. شما زمان زیادی برای صرف وقت در فرانسه دارید. کشور خارجی مورد علاقه شما؟

- کشور من به آرامی من سوئیس است، جایی که من در دهه 90 کار می کردم. این یک ماه شاد بود، من سه ماهه تابستان داشتم. من سه ماه حقوق و دستمزد سوئیس دریافت کردم و سال باقی مانده در اینجا زندگی می کرد. و این، به هر حال، من هنوز توانستم به من آموزش دهم - من استاد کنسرواتوار مسکو در بخش بشردوستانه بودم. این بهترین قرارداد من در زندگی بود، جایی که نوشته شد که من حق داشتم از یک سوم سال تحصیلی در ارتباط با فعالیت های کنسرت گسترده استفاده کنم. (می خندد.) و اکنون - بله، من برخی از زمان ها را در فرانسه صرف می کنم. این اتفاق افتاد من در مادرم هستم - Southerner و برای برخی از شاخص های پزشکی گاهی اوقات باید گاهی اوقات دوره های کوتاه مدت را دوباره نصب کنید. اینجا در فرانسه، من آنها را صرف می کنم. و از آنجا که مسکن در آنجا ارزان تر از مسکو است، هر فردی که حقوق و دستمزد سفید را دریافت می کند، می تواند وام بگیرد و خرید یک آپارتمان بسیار گران قیمت نیست. منظورم پاریس نیست

- اما در زبان های خارجی شما صحبت نمی کنید؟

- نه. متأسفانه من زبان را به زبانها ندارم. اما فرزندانم همه چیز را به خوبی می گویند و شما باید به من بخندید. اما خیلی خوب است، زیرا شما درک می کنید - کودکان از شما پیشی گرفتند.

- پس، شاید به من در مورد مادران خود بگویید؟

- اولین همسر من جولیا بود. این درگیر فعالیت های نزدیک به کلیسا است. دوم - ماریا، توسط یک روزنامه نگار کار می کند. ما در منطقه اربات زندگی می کنیم. باز هم، ما به طرز شگفت انگیزی خوش شانس بودیم: در یک زمان ما در معرض خطر قرار گرفتیم و یک آپارتمان را در مرکز خرید کردیم، که امروز دشوار است.

- راه رفتن در اطراف arbat، احتمالا زمانی که آزاد است.

- نه پیاده روی، من در سال گذشته و نیمی از ورزش ندارم. خیلی بد است امیدوارم زمانی که برنامه هایم را پراکنده کنم، حداقل به ورزش خواهم رسید. بنابراین من قصد دارم به مدت ده بار در دو ماه پرواز کنم، قطع و کار بر روی خودتان. مسکو شهر خیلی تنگ است. این به خوبی در اینجا خوب است، اما کاملا غیرممکن است که چیزی بنویسید و چیزی را اختراع کنید. بنابراین، بهتر است که برای مدتی جمع آوری شود، بازیافت، اما پس از آن به خودتان وارد شوید.

- سال گذشته، شما 50 ساله بودید. تاریخ مهم آیا فکر می کنید کار اساسی شما قبلا نوشته شده یا هنوز پیش رو است؟

- این موضوع فرمول نادرست است. او از بسیاری از خود خواسته است، اما او پاسخی ندارد. من امیدوارم که هر کتاب بعدی من بهتر از قبلی باشد که هر شات مستند بهتر از قبل خواهد بود. خداوند به من فرصتی داد تا خودم را در یک جهت امتحان کنم، اما در اشکال مختلف. و با قهرمانان من زندگی می کنند، سینما یا ادبیات، تعداد دیگری از زندگی است. من فقط کار خود را انجام می دهم، و من اهمیتی نمی دهم که آیا آن را برای او پرداخت خواهد کرد، آیا آن را در فروش سقوط خواهد کرد، چقدر زمان اشغال خواهد شد. این روند مهم است. کسی می پرسد: آیا شما راضی یا خوشحال هستید؟ این زمانی است که کتاب بیرون می آید - من راضی هستم و هنگامی که من او را نوشتم - خوشحالم.

ادامه مطلب