Bari Alibasov Jr.: "من توانستم با مجتمع هایم کنار بیایم"

Anonim

برای اولین بار ما در جلسه عکس مشترک Alibasovy برای مجله ما ملاقات کردیم. سپس دو واقعیت محکوم شدند: اول، این دو، این دو شبیه به دو قطره آب هستند. ثانیا، حساسیت به آن که پدر و پسر متعلق به یکدیگر هستند. تاریخ رابطه آنها ارزش یک شعر آموزشی مدرن است - از عشق به نفرت و بازگشت.

باری، والدین شما چگونه ملاقات کردند؟

Bari Alibasov: "مادر نام النا Uronic است، او خانه دار معمولی از ساراتوف است. آنها داماد مادر را معرفی کردند. و احتمالا بزرگترین او در زندگی بود. از آنجا که مادر در عشق با Bari Alibasov بدون حافظه سقوط کرد و با این مرد شکست خورد، هرچند آنها در مورد عروسی قرار داشتند. "

و چه کسی داماد بود؟ همچنین از نمایش کسب و کار؟

بری: "خب، نه کاملا. فقط یک فرد نزدیک به این حزب. به نظر من، سرگئی زورین او را صدا زد. یا یخ زده؟ به طور کلی، چیزی بر روی "F" و مانند دنیای نمایش کسب و کار بود. اما این پدر را از آنچه که می خواهد جلوگیری نمی کرد. "

Bari Alibasov Jr.:

"مامان خیلی دوست داشتم و سقوط کرد. من تنها ذره ای را از مردی که او محاصره شده بود، باقی ماند. " عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

آیا شما می دانید که پدر شما، یا شما آن را از شما پنهان کرده اید؟

بری: "هیچ کس مخفی نیست، من از دوران کودکی آن را می دانستم. فقط او را کمی دید - پنج بار. در حالی که من چهارده ساله نبودم و تا زمانی که به او رفتم. اما این ایده که من دارای یک پوشه شناخته شده هستم و در تلویزیون نشان داده شده است، من همیشه با من بوده ام. "

دوستان در حیاط گفتند؟

بری: "و همه می دانستند، من در شهر ساراتوف، در حیاط معمولی بودم. (خنده حضار) از یک طرف، من یک پسر مامینکین محسوب می شدم، زیرا مادر من خیلی دوست داشتم و سقوط کرد. آنها با پدر شکست خوردند و من تنها بخشی از شخص او را محاصره کردم. و من در حیاط همه چیز را در مراقبت از مادرم فرار کردم، و حتی با موهای بلند (مادرم آن را دوست داشتم). هر کس به من دختر را صدا زد و سعی کرد در سرش محدود شود. پدر هنوز همه انواع لباس های غیر معمول را از خارج از کشور به من فرستاد. من اتفاق افتادم، من در حیاط در شلوار جین روبان (همانطور که آنها گفتند، غیر رسمی)، با موهای طولانی و در کفش های ورزشی آدیداس - خوب، شما می توانید به طور متوسط ​​مرد Saratov، که نان تغذیه نمی کند، تنها معکوس از پسر Alibasov. "

و چه کاری انجام دادی؟ در بخش بخش هنرهای رزمی امضا شده است؟

بری: "به طور دوره ای من چیزی را انجام دادم، اما نمیتوانم این را جدی بگویم. اغلب من به مادرم رفتم تا شکایت کنم. اما در عین حال، بچه ها نسبتا بزرگ هستند، و من خیلی آسان نبودم. به طور کلی، من مجبور شدم مبارزه کنم. "

پسر پسر به پدر آمد

باری کریموویچ گفت که او تصمیم گرفت تا شما را به مسکو انتخاب کند، زیرا او می ترسید که پسر آموزش زنان را خراب کند.

بری: "نه کاملا. پدر، احتمالا، هنوز خود را کمی پر می کند. در واقع، ترس هایش در لحظه ای آغاز شد که او شنیده بود، همانطور که از توالت فریاد می زنم "همه چیز!" به طوری که مادر به من بازگردد تا به تعویق افتاد. من هشت سال یا نه ساله بودم. او به این داستان گفت. بنابراین من تایید می کنم - همه حقیقت. (می خندد.) اما پدر معتقد بود که پسر باید تصمیم بگیرد که باید با آن زندگی کند. او وقتی مادر گفت که او کودک را ترک خواهد کرد، او برای من مبارزه نکرد. و مادر من همیشه به من الهام بخش بود که من به پدر نیاز ندارم، او بسیاری از اعمال خود را ... من هرگز او را اول نامیده ام. همه ما در تلفن جمع شده و منتظر تماس او بود. و در سیزده سال من برخی از درگیری های درونی شروع کردم. من می خواستم استقلال، و مادر من با عشق و مراقبت او فقط زندگی نمی کرد. شما با دوستان روی نیمکت نشسته اید و او پشت درختان پنهان می شود، Peeps. خیلی خنده دار. من به حیاط با رسوایی فرار کردم و یک روز، زمانی که ما یک بار دیگر پدرم را دیدیم، پیشنهاد کردم: "پدر، اجازه دهید زندگی کنم تا به شما زندگی کنم." او فکر کرد و به تعجب بزرگ من، موافقت کرد. ما به ماشین رفتیم و به مسکو رفتیم. "

با چنین مدل مویی، Bari کمی واقعا شبیه یک دختر بود. عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

با چنین مدل مویی، Bari کمی واقعا شبیه یک دختر بود. عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

بدون قرار دادن مادر دانستن؟

بری: "او را از طریق تلفن گفت. رسوایی وحشتناک بود! مامان نامه ای به فرماندار نوشت که پسرش به سرقت رفته است که این مورچه قدیمی Bary Alibasov، که با بچه های جوان به پایان رسیده است، کودک خود را به پایان رساند، او را ربوده و ناشناخته است که او با او خواهد بود. او هرگز در زندگی کار نمی کرد و ظاهرا تمام انرژی انباشته خود را در این وضعیت منتشر کرد. در نتیجه، پدر نامه ای از دولت ساراتوف آمد که پسر فورا نیاز به بازگشت مادر دارد. من مجبور شدم به ساراتوف بازگردم فقط شش ماه بعد، زمانی که من چهارده ساله شدم، گذرنامه دریافت کردم و توانستم تصمیم بگیرم که با آنها زندگی کنم. "

و پدرت را انتخاب کرد؟

Bari: "من به خاطر احساسات قوی به پدر رفتم، اما چون سعی کردم از مادرم فرار کنم. من احساس کردم که آزار و اذیت دائمی او مانع از توسعه من می شود، ناراحتی را به ارمغان می آورد. من آماده بودم که در هر جهت اجرا شود. فقط پدر به نظر می رسید مناسب ترین گزینه. "

مامان، احتمالا بسیار نگران بود؟

بری: "البته. او حتی در یک بیمارستان روانپزشکی دروغ می گوید. حالا همه چیز خوب است، خدا را شکر. "

و زندگی مسکو به نظر می رسید؟

بری: "برای من این دنیای دیگری بود. من در ساراتوف به اندازه کافی ضعیف زندگی کردم. پدر ما بسیاری از چیزها و پول را به ما فرستاد - بیش از حد، اما به ندرت. به این ترتیب، او می تواند یک هزار دلار در سال ترک کند. این مقدار به طور معمول می تواند زندگی کند، اما مشکل این بود که مادر من یک زن بسیار پراکنده است. و با پولی که پدر فرستاده بود، برخی از حوادث به طور مداوم اتفاق افتاد. این دلار در مبدل را متحمل خواهد شد و تغییرات آن را پرتاب می کند، سپس او فقط از کیسه او قطع خواهد شد. و هنگامی که آپارتمان ما سرقت شد. تمام لباس ها کشیده شد، که پدرش به ارمغان آورد. منطقه جرمی معمولی دهه نود. در نتیجه، پدرم فکر کرد که ما خوب بودیم، اما در واقع ما بازنشستگی مادربزرگ را از دست می دهیم. "

چرا مادر شما کار نمی کرد؟

Bari: "پس از فارغ التحصیلی از موسسه، او تقریبا بلافاصله با Bari ملاقات کرد. و به زودی من متولد شدم، و تصمیم گرفت که زندگی خود را به تربیت من اختصاص دهد. بنابراین، دوران کودکی من در برنامه مادی شدید بود. نرخ تغذیه استاندارد - چای با نان برای ناهار، چای با نان برای صبحانه، سوپ رسانه. به خودت، من به کلبه رفتم تا گرداب های سیاه را جمع آوری کنم. سپس من آن را به فروش رساندم. بنابراین در پایان روز یک پول در یک بازی ویدئویی جدید ظاهر شد. به طور کلی، پنجاه روبل در هر ماه برای هزینه های جیب - این محدودیت مالی بود. و در اینجا من به پدر در مسکو می آیم او می گوید: "من نمی توانم شما را ناراحت کنم. برای هزار روبل، خرید قهوه و نان، خوب، و شما می توانید خود را ترک کنید. " (می خندد اما من کلمات پدر را به یاد می آورم: "در اینجا آدرس شما، زبان به کیف به ارمغان می آورد. بپرسید، مردم می گویند چگونه به عقب برگردند. " به طور کلی، دو ساعت من برای این نان رفتم. تمام پدر را به ارمغان آورد، تحویل پنجصد و پنجاه روبل باقی ماند. تصور کنید که برای من ثروت نامعلوم بود! بنابراین زندگی مسکو شروع شد، در پرواز کامل فانتزی: کلاب های شبانه، احزاب، گول ها ... پدر صادقانه معتقد بودند که او را در سختی نگه می دارد. و برای من این احتمالا بیشترین دوره بهشت ​​در زندگی بود. "

جوانان طلایی

و شما کجا مطالعه کردید؟

Bari: "پدر من یک مدرسه بسیار خوب، لیسه را پیدا کرد. من برای یادگیری پول دیوانه پرداخت کردم - چهارصد هشتاد دلار در ماه، دو برابر بسیاری از میانگین حقوق متوسط ​​Muscovite! من دوست داشتم یادگیری، اما زندگی جوانان جوش بود. علاوه بر مطالعه، من کلاس های زیادی داشتم: به مبارزه با پوست های پوستی به اربات بروید، نوشیدنی با دوستان برای ترتیب، خوب و سرمایه گذاری های خلاق، اجرای، گروه ها بود. من از زیر مراقبت از مادران فرار کردم و پدر من را در بند ناف نگه داشت. تنها اهرم فشار بر من مالی بود. پدر او را از دست داد وقتی که او را برای تابستان به آمریکا فرستاد. "

Bari Alibasov Jr.:

"پدرم معتقد بود که او را در سختی نگه می دارد. یک بار برای برخی از سوء رفتار، من را مجبور به دوختن لباس خود را. " عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

برای چی؟

bari:

"او می خواست من را درک کنم که چقدر پول سخت به دست آورده است. (خنده حضار) پدر در ایالت ها یک دوست داشت، یک زن عاقل با شکوه تاتیانا رومینا (او اکنون در حال توزیع فیلم است). او مجبور شد به خوبی متوقف شود و به نحوی کار کند. در صبح من فرار کردم تا خلاء خودرو را بشویید، در بعد از ظهر من به عنوان یک پیشخدمت در رستوران روسیه خدمت کردم، و در شب ویژگی های امنیتی را در محل ساخت و ساز انجام داد. یکی از رستوران های ترسناک لس آنجلس ساخته شد و یک دسته از مواد گران قیمت وجود داشت. من یک دوست خوب پیدا کردم، ما با او محافظت کردیم. سرد بود: شما می توانید دیسکو را در شب ترتیب دهید، دختران را در شب به ارمغان بیاورید. نکته اصلی این است که هیچ کس چیزی را به سرقت برده است. "

آیا سعی کرده ای؟

بری: "بله من یک روز می شنوم: حصار تکان می خورد - دو صعود آمریکایی آفریقایی. ما با یک حرفه ای Guicane و روسی هستیم، زیرا شما به دلیل ساختمان انتخاب می کنید! آنها بسیار ترسناک بودند، از حصار سقوط کردند و پرستار را راه اندازی کردند. برای لس آنجلس به طور کلی، بی معنی است که کسی چیزی را حفظ می کند. بنابراین برای کسانی که بچه ها به یک شوک اخلاقی تبدیل شد. پس از بازگشت به مسکو، من در جیب من شش هزار دلار داشتم، و سپس تقریبا برابر با حقوق متوسط ​​Muscovite به مدت دو سال بود. و هنگامی که پدر یک بار دیگر به من ریختم که به من تحمیل کنم: آنها می گویند، اگر من رفتار طلاق من را تجدید نمی کنم، او را متوقف خواهد کرد تا من را حفظ کند، من فقط در پاسخ به من عطا خواهم کرد. ما بسیار کاشته ایم، و من به ساراتوف رفتم، جایی که من خوشبختانه تمام پول به دست آورده ام. سه ماه بعد من مجبور شدم به پدرم بازگردم او من را در مقابل انتخاب قرار داد: "یا شما با مادر من در ساراتوف زندگی می کنید، یا دوستان، پسران و اهداف خود را پرتاب کنید و به تحصیل در انگلستان، به دانشکده Scientologists بروید."

برای مدرسه چیست؟ جالب، به ما بگویید

بری: "اوه، یک مدرسه وحشتناک. به محض این که من می توانستم مردم را در آنجا روشن کنم. Scientology آن را دوست نداشت. اصل اول - لازم است همه چیز را در مورد همه بگویید. و همان ضربه زدن! من بلافاصله مسیر علمی را به عنوان "Nepacean" درک کردم، و من نمی خواستم آنجا یاد بگیرم. بنابراین، در مصاحبه، او سعی کرد به عنوان یک تصور ناخوشایند تولید کند. بپرسید: "آیا تا به حال الکل مصرف کرده اید؟" من می گویم: "اغلب، اما یک بار در هفته ما با دوستان با پسران بزرگ است." یک فرد در کمیسیون پذیرش به طور مستقیم چشم گرد، چرا که اولین بار در کل تاریخ وجود مدرسه، کودک ورودی گفت که او نوشیدند. "سیگار کشیدن؟" - "سه ماه پیش از کلاس هفتم سیگار کرد." - "آیا تا به حال از مواد مخدر استفاده کرده اید؟" - "من خیلی سنگین ندیدم (آنها به سرعت آنها را به دست می آورند)، اما من به آنها سیگار نمی کشم." خوب، پس از چنین مصاحبه، بلافاصله به مدرسه رفتم، اما برای مدت سه ماه به مدت سه ماه فرستاده شدم تا در یک خانواده به مواد مخدر زندگی کنم. در طی مطالعات بعدی در مدرسه، من حتی در علم شناسی ناامید شدم، اما من یک آموزش عالی کاربردی داشتم که در زندگی مفید بود. من قبلا تصور می کردم که در آکسفورد عمل کنم، اما من به شدت از انگلستان خسته ام. اتمسفر نیست، مردم دوست ندارند، مدرسه دوست ندارد. به طور کلی، او یک بخش بوکس را باز کرد، یک پول آرام از همکلاسی های خود جمع کرد، یک بلیط خریداری کرد و به مسکو رسید. پدرم حتی نمی دانست که من از مدرسه فرار کردم. "

Bari Alibasov Jr.:

"تنها اهرم فشار بر من مالی بود. پدر او را از دست داد وقتی که او را برای تابستان به آمریکا فرستاد. " عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

گواهی فارغ التحصیلی است؟

بری: "من وارد مسکو شدم، همه چیز به سرعت به خارج از کشور منتقل شد. و در اینجا آکادمی مالی و صنعت مسکو افتتاح شد. آنها به یک مرد نیاز داشتند که در ارتقاء موسسه آموزشی شرکت خواهند کرد. و به لطف Sounologists، به خوبی در تبلیغات و یک پیان بسیار خوب بود. علاوه بر این، همکار سابق پدرش در آنجا کار کرد. با وجود این واقعیت که من تنها هفده ساله بودم، من به این پروژه منتقل شدم. بنابراین من یک زندگی مستقل را آغاز کردم، در یک خوابگاه مستقر شدم، کار کردم و به طور موازی در این دانشگاه تحصیل کردم. "

از آنچه که از لندن فرار کرده بود پشیمان نکردید؟ با این حال، معتبر است که آموزش عالی اروپا ...

بری: "من همیشه آنچه را که می خواهم انجام دادم و در برخی از قالب ها خراب شده است. من فکر نمی کنم که تصمیم من اشتباه بود: به جای نشستن الاغ در آکسفورد و گوش دادن به سخنرانی ها، پس از دو سال من تبدیل به معاون معاون Rector برای توسعه! ده سال این کار را انجام داد. پدر اول از چگونگی پذیرفتن همه این تصمیمات مستقل خارج شد. اما پس از آن می بیند: و پسر زندگی می کند، او خود را فراهم می کند، همچنین پول را به مامان در ساراتوف ارسال می کند. من متوقف شدم که چه چیزی و چگونه باید انجام دهم، و روابط شیک داشتیم. "

آیا شما حتی یک قرارداد با پدرت دارید، که حقوق و وظایف شما را تجویز کرده اید؟

Bari: "بله، پدر این سند را با پیدا کردن منحصر به فرد خود، دانش شناختی در نظر گرفت. برای من، این یک زباله کامل بود. در نتیجه، ما هنوز با پدرتان در جهات مختلف جنگیدیم. "

آیا این درست است که یک روز او به شما یک صد دلار به فاحشه داد؟

Bari: "نه، من در یک فاحشه با تحویل" از قهوه و شیر "انباشته شده است. (می خندد.) ساراتوف احتمالا پیشرفته ترین شهر در روسیه برای رابطه جنسی تجاری است. با توجه به آمار غیر رسمی، هر یک از این زنان به نحوی درگیر این منطقه هستند. دشوار بود مقاومت در برابر وسوسه: رفتن به ساراتوف، من تا به حال هزاران هفت روبل در جیب من، و خدمات پرده های نخبه به ارزش سه صد روبل در ساعت بود. تصور کنید چگونه می توانید اطراف خود را تبدیل کنید؟ بنابراین، هنگامی که پدر به من سهصد دلار به یک فاحشه داد، "به طوری که او، پسر، او همه چیز را تدریس کرد،" من حتی نمی فهمم چرا. همه احزاب به خوبی در مورد ماجراهای من در ساراتوف کاملا خوب می دانستند. بنابراین، پدرم ها من در یک کنسول بازی جدید صرف کردم. "

فرشته ها و شیاطین

و عشق در این فضای خرابکاری اتفاق افتاد؟

Bari: "از آنجا که من یک پسر مامین بودم، کاملا غیرمعمول بودم، دختران مرا دوست نداشتند. و اگر آنها صحبت کنند، به طور انحصاری به دلیل علاقه: این لعنتی یکی - پسر Bari Alibasov چیست؟ اما وقتی به مسکو رفتم، همه چیز به طور چشمگیری تغییر کرد. قبل از ورود، یک دسته از طرفداران "بر روی" به طور مداوم وظیفه. گاهی اوقات در تاریکی، من برای Volodya Polishov گرفته شدم، عجله به بوسه، من امتناع نکردم. (خنده) به طور کلی، زنان شروع به توجه به من کردند، و در اینجا در مدرسه من اولین عشق واقعی، Makarenkova Alla داشتم. همکلاسی من. دختر بسیار زیبا، زیبا. پنج ماه عاشقانه! من به او در کلبه در Troitsk رفتم، ما در اطراف پارک ها رفتیم، همه چیز فوق العاده بود. من حتی دو فرشتگان را خریدم: یکی به او داد، و دیگران را ترک کرد - آنها می گویند، این برای ما برای حافظه ابدی است. و یک روز او را دعوت کرد تا دیدار، من نشسته ام، من برخی از عکس های Saratov را به او نشان می دهم، و در اینجا پدر به اتاق می آید. من هستم: "پدر، ملاقات: این مورد مورد علاقه من است." او نگاه کرد و می گوید: "خب، ALLA شما با آبجو می کشد. با کسب و کار خود سریعتر کار کنید و بیا، منتظر تو هستم. " بنابراین در آن لحظه ناراحت کننده و ناخوشایند بود! و پس از شکستن رابطه با Allochka در من، به عنوان یک سوراخ زده شد، که از آن همه "دوست داشتن" من شروع به چلپ چلپشت، که احتمالا ذخیره شده بود، تمام این زمان در شهرستان ساراتوف تحت موهای بلند و لباس های غیر رسمی. خدا را شکر، پدرم بسیار دموکراتیک بود، تنها به طور مداوم به معنای حفاظت و قرار دادن آنها در اتاق من بود. "

خوشحال شدم زندگی کردم ...

بری: "بله، من سعی کردم چگونه" جوانان طلایی "زندگی می کنند. و خوشحالم که تنها دو سال طول کشید. احتمالا، اگر من از همان ابتدا با پدرم در مسکو زندگی کنم، هیچ تربیتی از این مشکلات که در کودکان والدین ثروتمند وجود دارد، محافظت نمی کند. تفاوت بسیار زیادی بین ما در سازگاری، نگرش به زندگی و رطوبت داخلی، که من تا آن زمان داشتم. "

Bari Alibasov Jr.:

"پس از آنکه پدر با زندگی من دخالت کرد، ما به سادگی روابط زرق و برق دار نصب شده بودیم." در تعطیلات در تایلند، 2001. عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

با "Nanixes" شما هر گونه رابطه ای دارید؟

bari:

"جذاب! آنها به طور مداوم در ساراتوف تور آمد. در کنسرت ها، پدر حتی گاهی اوقات مرا در صحنه گرفت تا من را با همه جا ببوسم. بنابراین، من یک فرد جدید برای آنها نبودم، اما تقریبا آن "پسر هنگ". و آنها بین من بین دوستان و بستگان هستند. سیاست های بی رحمانه، احمقانه شاد، عاقل Asimov - هر یک از آنها منحصر به فرد است، هر کس می تواند چیزی را یاد بگیرد. در حال حاضر اغلب با ارتباط سیاسی VOVA. "

عجیب است که شما تمایل ندارید خود را در موسیقی امتحان کنید.

بری: "کاملا عجیب نیست. این تمبر "پسر Bari Alibasov" است - علت بزرگترین شوک های عاطفی، صدمات و شکست در زندگی است. شما از دوران کودکی شما را ضرب و شتم، عشق و علاقه مند به شما فقط به این دلیل است که شما پسر یک مرد معروف هستید. به نظر می رسد، این تنها چیزی است که شما را از دیگران متمایز می کند. و در تمام پارامترهای دیگر، شما برای شما بسیار بد است: چربی، در حال اجرا گه، بنابراین ما قزاق ها را در دزدان قارچ ها بازی نخواهیم کرد. و شما با شما ارتباط برقرار نخواهید کرد، زیرا همه چیز را به شما می گوید. من مقدار زیادی از انرژی حیاتی را برای ایجاد چیزی جدید به دست آورده ام، اما برای اثبات به جهان: من فقط یک پسر احمق نیستم! و این اشتباه با این موضوع پوشیده شده بود، زیرا با توجه به ارتفاع اول، شما شروع به افتخار می کنید: آنها می گویند، ببینید چه چیزی به دست آوردم. به جای حرکت دادن من موفق به مقابله با مجتمع هایم فقط یک سال و نیم پیش، و با کمک روانپزشکان حرفه ای. "

همه چیز خیلی جدی است! شما گفتید که آنها با کار علمی گره خورده بودند، اکنون چه کار می کنید؟

Bari: "پروژه های اینترنتی. شما می بینید، مراقبت من به آموزش و پرورش با این واقعیت همراه بود که من تمام زندگی ام را از شباهت من به پدرم فرار کردم. ما خیلی مشترک هستیم. رویکرد به زندگی یکسان است، ما "دقیق" همان چیزها هستیم، حتی در مواد غذایی مشابه مشابه. و بسیاری از نزاع ها اتفاق افتاده است، زیرا ما خیلی متفاوت هستیم، اما چون ما خیلی شبیه هستیم. گروه "به سوی" و نهادهای آموزشی عالی، فعالیت های متفاوتی را به طور اساسی دارند. اما در حال حاضر، زمانی که دیگر نیازی به اثبات نیست، من خنک هستم، متوجه شدم که شما باید از آنچه که انجام می دهید لذت ببرید. فعالیت های آموزشی کمی خسته شده اند، من می خواستم کمی نزدیک به شخصیت پدر را درک کنم. من دوست دارم برای ایجاد، خاموش کردن عمومی، من دوست دارم یک ویدیو متفاوت ایجاد کنم. در حال حاضر من در تولید غلتک های ویروسی، Huskies، آواتار ها، در صفحه شبکه های اجتماعی من 40 میلیون مشترک مشغول به کار هستم! و من مارک های مختلف و کالاها را تحت این کسب و کار قول می دهم. "

پول در این مورد می تواند انجام شود؟

بری: "البته. از نقطه نظر مالی، همه چیز به خوبی توسعه یافت، زیرا من به یک طاقچه طلایی (آنجا، جایی که هیچ کس وجود ندارد). در حال حاضر شبکه های اجتماعی یک مالی بزرگ هستند. من فکر می کنم شما می توانید یک آینده خوب مادی را شکل دهید. "

آیا یک آپارتمان خریداری کردید؟ یا پدر کمک کرد؟

بری: "این یک آپارتمان اجاره شده است. من نگران تمام انواع مزایای زندگی بودم. من خواستم ماشین خنک: تا زمانی که من BMW خریدم، نمی توانستم بخوابم لازم بود یک آپارتمان در مرکز، در کارت Trump خود، اگر نه خرید، و سپس حداقل حذف. و حالا من آرام شدم پنج سال در یک ماشین من می روم - و خدا را شکر. و خرید یک آپارتمان نمی سوزد من جالب تر هستم که پول مالی را برای خلقت صرف کنم. و مراقب باشید که چقدر درآمد کسب کنم. نکته اصلی این است که فرصتی برای ایجاد آن داشته باشید. "

همسر شما نظرات شما را به اشتراک می گذارد؟

بری: "همسر، که در حال حاضر در اتاق بعدی غرق می شود، به طور کلی یک خلقت منحصر به فرد است. او معتقد است که یک زن نباید از یک مرد پول بگیرد. من سعی می کنم چیزی بخرم، و او می گوید: "من خودم!" و او حتی زمانی که او هر گونه کمک مادی را متهم می کند. این شرم آور است که او نمی گیرد، و دوستان می گویند: "اینجا شما خوش شانس هستید!"

کجا این دختر را پیدا کردید؟

Bari: "در شبکه های اجتماعی".

Bari Alibasov Jr.:

"پس از یک رابطه با Allochka در من، سوراخ شکسته شد، که از آن همه" دوست داشتن "من شروع به ریختن. عکس: بایگانی شخصی Bari Alibasov.

هنگامی که چند ماه پیش در تیراندازی دیدیم، شما هنوز هم لیسانس بودید ...

Bari: "این دومین ازدواج رسمی من و سوم ماهیت است. اولین رابطه جدی من در نوزده سال بود. من سپس آکادمی مالی و صنعتی مسکو را گرفتم و از صبح تا عصر کار کردم، یک تیم دوستانه و همبستگی وجود داشت. و در اینجا یکی از همکاران، زنانی بود که من برای دو سال زندگی می کردم. و بعد از مدتی من یک رابطه جدید داشتم که قبلا صادر شده بود. (Bari با مدل امید به HUSIC ازدواج کرد. - تقریبا. Auth.) این ازدواج در سه سال شکست خورد، پس از آن من به روانشناس تبدیل شدم تا درک کنم که چرا زندگی شخصی من نباید گذاشته شود. و او توضیح داد که من پیچیده ای از بدبختی دارم، که باید کار کنید. "

ظاهرا، شما آن را دریافت کردید

بری: "بله پس از طلاق، احساسات آسان بود. در یک برنامه حرفه ای، همه چیز عالی شد، و بنابراین رمان کشیده شد. در ماه مه سال گذشته. جون در سیزدهم ماه مه. "

جمعه نه؟

بری: "نه، یکشنبه. (لبخند می زند.) نگاه کرد - بر روی آواتار، یک دختر سرد، زیبا. نوشته شده اند او قصد داشت با چتر نجات پرش کند. خوب، ما رفتیم و پریدیم. و از آن به بعد ما با هم زندگی می کنیم. علامت اول سپتامبر. "

شما می گویید، او خیلی منحصر به فرد است، هیچ پولی نمی پرسد. خوب به خوبی به دست آوردن؟

Bari: "چیزی، پروژه ها موتیت هستند، او کلاس های کارشناسی ارشد با عکاسان دارد. در عین حال، دیوانه دیوانه: عکس های او بر روی بهترین سایت های مدل آویزان است، و او خود را یک مدل نمی داند. بنابراین، یک سرگرمی می گوید. در همان زمان هنوز تبلیغات تبلیغاتی را به فروش می رساند. به طور کلی، یک مرد چند منظوره، من به او نگاه می کنم و خوشحالم. "

نام او چیست؟

Bari: Olesya.

اسم زیبا.

بری: "خیلی ممنونم. نام زیبا است، دختر خوب است - چه چیز دیگری مورد نیاز است؟ خوش شانس خیلی خوش شانس! "

نوعی عروسی آرام بود ... حتی در مورد آن نوشت.

Bari: "بله، ما واقعا می خواستیم - Schihar. این احتمالا آنتاگونیسم در رابطه با حماسه پدر با عروسی او است. (خالق گروه "بر روی" پیشنهاد برای ویکتوریا ماکسیماوا محبوب خود را در کانال تلویزیونی NTV زندگی می کنند. Bari Karimovich دختر را با یک حلقه الماس ارائه داد، و او بلافاصله موافقت کرد که به همسرش تبدیل شود. - تقریبا به طوری، ظاهرا من می خواهم از او در چیزی عالی باشم. ما تنها کسی هستیم که در عروسی ما حضور داشتیم. بیایید به دفتر رجیستری بروید، امضا شده - و سپس توسط امور خود. "

و حتی متوجه نشد؟

Bari: "به هیچ وجه به هر حال."

و به سفر عروسی رفت؟

بری: "یک بار لازم است ایجاد کنید، ایجاد کنید! "

ادامه مطلب