چرا نویسنده مشهور جهان Stefan Cweig خودکشی کرد

Anonim

Stefan Collega به نظر می رسید به معاونان توسط تجسم موفقیت، باللی سرنوشت. متولد در خانواده یهودیان ثروتمند اتریشی، از دانشکده فلسفه دانشگاه وین فارغ التحصیل شد. اولین از آثار ادبی او توسط منتقدان بسیار قدردانی شد. او زیبا، هوشمندانه بود، احاطه شده توسط دوستان و از موفقیت خانمها لذت برد. او قصد داشت بداند عشق واقعی ... و با این حال، یک روز تصمیم گرفت که نمرات را با زندگی کاهش دهد.

علیرغم این واقعیت که در آن زمان، افرادی که در دولت جنگ غوطه ور شدند، بسیاری از مشکلات دیگر، خودکشی دوگانه وجود داشت - نویسنده معروف اتریشی و همسرش شارلوت - نمی توانست مردم را متوقف کند. در 23 فوریه سال 1942، روزنامه ها با سرفصل های حساس و عکسهای خود در صفحه اول آمدند - Tsweig شصت ساله و همسرش سی ساله شارلوت، در رختخواب، آغوش گرفتند. آنها دوز عظیم قرص های خواب را نوشیدند. قبل از مرگ او، همسران سیزده نامه را به بستگان و دوستان نوشتند - آنها سعی کردند دلایل را فراموش کنند ...

پس از آن، عمل یک نویسنده شناخته شده با سایر موارد مشابه مقایسه شد. ناامید شده در دموکراسی غربی، که نمی تواند با آینده به قدرت هیتلر دخالت کند و از ارتقاء فاشیسم جلوگیری کند، بسیاری از شخصیت های برجسته فرهنگی جان خود را از دست دادند: والتر بنجامین، ارنست طلر، ارنست وایس، والتر گازنکلوروور. وایس، هنگامی که ارتش هیتلر پاریس را دستگیر کرد، رگه های خود را نشان داد. Gazedlever در اردوگاه مسموم شده است. بنجامین سم را پذیرفت، ترس از دست دادن به دست گشتاپو: مرز اسپانیایی که او را مسدود کرد. باقی مانده بدون یک پنی در جیب خود، به همسرش Toller در هتل نیویورک آویزان شد.

Collegu، که در برزیل آفتابی بود، در نزدیکی ریو د ژانیرو، خطر تهدید نشد. کشور که در آن مهاجرت کرد، او را با لذت پذیرفت، شارلوت وفادار نزدیک بود، او مشکلات مالی یا مشکلات بهداشتی را تجربه نکرد. در جدول خود قرار داده و نسخه های خطی به پایان نرسیده است. با این وجود، ترس وجود داشت که وجود CWEIG را مسموم کرد. و قدیمی تر نویسنده تبدیل شد، قوی تر این ترس تبدیل شد، به دنبال او مانند Amok، که او در مورد در رمان خود نوشت. در روانشناسی، چنین شرایطی Geranotophobia نامیده می شود - ترس از پیری.

ملت کالج

Collegiate در پایان زندگی، گفت: "شاید قبل از اینکه من بیش از حد خراب شدم، گفت:" و کلمه "امکان پذیر است" کاملا مناسب نیست. در حال حاضر واقعیت تولد فرصت های درخشان را قبل از استفان باز کرده است. پدر او Moritz Tsweig تولید کننده نساجی در وین بود، مادر Ida Brettauer متعلق به ثروتمندترین خانواده بانکداران یهودی بود. برادر ارشد استفان آلفرد یک شرکت پدر را به ارث برده است و استفانا فرصتی را برای تحصیل در دانشگاه فراهم کرد تا مدرک دکترا را دریافت کند و در کسب و کار مورد علاقه خود مشغول به تحصیل باشد. او یک دانش آموز با استعداد بود که به طور معمول به دستان خود ریخت، "آرتور Schnitser به عنوان دوستش بیان شد. در حال حاضر در شانزده ساله، استفان اولین اشعار خود را چاپ کرد، و نه تن در هزینه خود مجموعه ای از "رشته های نقره ای" منتشر شد. موفقیت فورا: خلقت از دوستی جوان، خود را Rilke دوست داشت و سردبیر یکی از محترم ترین روزنامه های اتریشی "Neue Freie Presse" Theodore Herzl مقالات کالج را برای انتشار منتشر کرد. استفان می تواند از زندگی جوانان یهودی برخوردار باشد، استفان می تواند از زندگی، متعلق به یک دایره لذت ببرد، به نظر می رسد جوانان طلایی، جوانان طلایی.

استفان فرزند دوم خانواده بود. با برادر آلفرد.

استفان فرزند دوم خانواده بود. با برادر آلفرد.

ru.wikipedia.org.

اما، که از طبیعت توسط یک فرد زنده زنده و مورد علاقه است، استفان نمی خواست محتوا با این واقعیت باشد که زندگی او را در کاشت به ارمغان آورد. او می خواست جهان را بشناسد. از ده سال - قبل از جنگ جهانی اول، نویسنده به سفر سفر کرد، نه تنها در اروپا، فرانسه، انگلستان، ایتالیا، اسپانیا، اما همچنین از کانادا، کوبا، مکزیک، ایالات متحده آمریکا، هند، آفریقا بازدید کرد. سرنوشت به او برد. در طول جنگ جهانی اول، Tsweig، هرچند آنها از ارتش خواستند، اما از احترام به دیدگاه های صلح آمیز خود، به کار در یک آرشیو نظامی، دور از میدان های جنگ، فرستاده شدند. Stefan موازی منتشر شده مقالات ضد جنگ و درام ها و درگیر فعالیت های عمومی بود - شرکت در ایجاد یک سازمان بین المللی از شخصیت های فرهنگی که مخالف جنگ بودند.

داشتن طبیعت با داده های خارجی دیدنی، او در مورد تصویر او بسیار مراقب بود - همیشه در مد بود، با سوزن لباس پوشیدن. و رفتارهای ظریف او و آموزش و پرورش آن را یک مخاطب دلپذیر ساخته است. مرد جوان موفق به موفقیت بزرگی در خانمها شد، با سهولت، رمانها شروع به کار کرد، اما با این حال، خود را به اوراق قرضه ازدواج در عجله متصل کرد. استفان به طور واضح دوستان خود را به درک اینکه مهم ترین چیز برای او بود، استفاده از هدیه نویسنده خود را برای او بود، و نه به ذوب شدن در خانواده عوام - نزاع، ادعاها و حسادت. در همان شور و شوق unscrewing می تواند برای او و Friedrik von Winternitz، اما ... بسیار بزرگ شد.

نامه غریبه

عاشقانه آنها به طور غیرمستقیم آغاز شد - از نامه. و بعدا، کالگا آن را در یکی از رمان "نامه ای از غریبه" استفاده کرد. دقیق تر، اول، Friedrik یک نویسنده مد روز در کافه ادبی "Ridgof" را دید. و مدت کوتاهی قبل از آن دوست دختر فقط آیات Todik Verkinna خود را در ترجمه Collega به او داد. زنان به طور متوسط ​​در گوشه نشسته بودند، زمانی که استفان به کافه آمد، لبخند بی دقتی را در جهت خود انداخت، و ... یک خانم متاهل متاهل و مادر دو فرزند از پاهای خود خاک را احساس کردند. "و این فقط مترجم ما است،" دوست دختر زمزمه کرد، "چنین خوش تیپ".

Freerrrik برای مدت کوتاهی جهش کرد - جاذبه بیش از حد احتیاط به دست آورد، و روز بعد او نامه ای به نویسنده فرستاد. "دیروز در کافه ما از یکدیگر نشسته ایم. قبل از من بر روی میز آیه Tomik آیه در ترجمه شما. قبل از آن من یکی از رمان و سونات خود را بخوانم. صداهای آنها هنوز هم مرا دنبال می کنند ... من از شما نمی خواهم که پاسخ دهید، و اگر هنوز تمایل دارید، به تقاضا بنویسید ... "

او بر هیچ چیز حساب نمی کرد، اما او پاسخ داد. چهره ای، مودب، بدون هیچ گونه مکاتبات اتصال. علاوه بر این، آنها منافع مشترک داشتند - فریریک همچنین قدرت خود را در ادبیات سعی کرد. در نهایت، یک جلسه شخصی پس از یکی از شبهای موسیقی رخ داد. زندگی Frau Von Winternitz کاملا خسته کننده بود و بد بود - شور و شوق قبلا ازدواج خود را ترک کرده است، شوهر حق و چپ او را تغییر داد. آشنایی با سبزیجات درخشان Viennese باعث شد که جهان را با رنگ های جدید شکوفا کنید. و تصمیم گرفت چنین فرصتی را از دست ندهد.

آنها دوستداران شدند. اما استفان به دقت متوجه شد که می توان درک کرد: باید این ارتباط را بیش از حد به معنای این ارتباط بگذارد. او نمی خواست آزادی را از دست بدهد. فریریک به طرز محسوسی سکوت کرد ... و بعد از مدتی تصمیم گرفت تا مرزهای این آزادی را بررسی کند - او با پاریس صحبت کرد و یک فریب را با یک مؤسسه زیبا به نام مارسلا آغاز کرد. چه چیزی نگران نیست که معشوقه را در نامه اعلام کند. او از حسادت رنج می برد، او با این حال او را یک پاسخ سرد مودبانه فرستاد: "من خوشحالم که پاریس شما را شگفت زده کرد." و استفان ترسناک بود: او تصمیم گرفت که این سردی به معنای تنها یک چیز باشد: Frederig تصمیم به شکستن با او. اما او قبلا موفق به اتصال به این زن عاقل، نازک و همه درک زن است! بازگشت به اتریش، او بلافاصله او را پیشنهاد کرد. در سال 1920، آنها همسران قانونی شدند.

ستاره داوود

Collegiates با هم هجده سالهای خوشحال زندگی می کردند. رمان های Fritronic در اتریش تقاضا داشتند، استفان به عنوان نویسنده مشهور جهان تبدیل شد. افتخار واقعی به او توسط آثار نوشته شده پس از جنگ به ارمغان آورد: Novella، "بیوگرافی های رومی"، مجموعه ای از مینیاتوری های تاریخی "ساعت ستاره بشر"، مقالات بیوگرافی. اما با این وجود، موضع همسرش سرگردان نیست. آنها به اندازه کافی زندگی می کردند، حتی ماشین خود را به دست نمی آورند. کل نخبگان اروپایی خلاق از آن زمان در خانه خود بود: توماس مان، پل والری، سیگموند فروید، روماني روماني ... كللگا كه از قدمت جوانان كمك كردند، همکاران خود كمك كردند، بعضی از آنها به طور معنادار از فقر پرداختند. ROMAIN ROLAN بسیار درباره او در دفتر خاطرات نوشت: "من هیچ کس را نمی دانم در میان دوستانم، که به قتل عام و مقدس به فرقه فرقه، مانند استفان CWEIG؛ دوستی دین اوست. "

جفت آنها با فریدر کامل شد. حتی چند روز از هم جدا شد، همسران نامه های ملایم را مبادله کردند. اولین زنگ زمانی که استفان چهل ساله بود صدا کرد. در 24 نوامبر 1921، Fryeriga به او نوشت: "... عزیزم عزیزم، شیرین، کودک مورد علاقه! اجازه بدهید من را به قلب من فشار دهم، هزاران خواسته خوب. اجازه دهید همه نگرانی ها دور باقی بمانند، و خداوند به شما شادی، شادمانی و کار خوب را به شما ارسال می کند، یک قلب تمیز - تنها این منبع تمام شادی های شاد ما است ... ". در پاسخ به این پیام ملایم استفان اشاره کرد: "چرا شما را بیش از دو روز قبل از تبریک شما به من سال گذشته؟ آیا چهل - کافی نیست؟ .. من هنوز به خوبی سی ساله هستم. هنوز چهل و هشت ساعت وجود دارد. " و این نگرش وحشیانه نسبت به یک رویداد نبود، بلکه نگرانی صادقانه بود.

سپس یک جلسه دیگر Freediga با تلخی به یاد می آورد، هرچند در آن لحظه اهمیت زیادی نداشت. آنها در نزدیکی خانه خود در سالزبورگ راه می رفتند، زمانی که آنها یک پیرمرد کم عمق را با یک دختر جوان گرفتار کردند. که به دقت آن را پشتیبانی می کند، راه را برطرف می کند. "به آنچه که پیری منزجر کننده است! - سپس Stephen گفت. - من نمی خواهم به او زندگی کنم. و با این حال، اگر نوه در کنار این خرابه ها نبود، اما فقط یک زن جوان ... به یاد داشته باشید پادشاه کتاب مقدس دیوید؟ دستور العمل برای جوانان ابدی هنوز هم باقی می ماند. یک پیرمرد می تواند آن را فقط از یک زن جوان در عشق قرض بگیرد. " دانه رد شد.

در نوامبر 1931، Tsweig پنجاه بود. او در شکوفایی بلوغ، در بالای شکوه ادبی، در نزدیکی همسر محبوب و دوست داشتنی - و او به افسردگی وحشتناک افتاد. او یکی از دوستانش را نوشت: "من از هیچ چیز نمی ترسم، یک شکست، فراموشی، از دست دادن پول، حتی مرگ وجود داشت. اما من از بیماری ها، سن و اعتیاد پیر می ترسم. " Frederik می تواند فکر کند که وزیر امور خارجه Unwsberry او به خانه منجر شد تا به شوهرش کمک کند تا کار خود را چاپ کند، برای او امید به نجات است؟

چرا نویسنده مشهور جهان Stefan Cweig خودکشی کرد 23531_2

Schrader فیلم مری "استفان کالج: خداحافظی به اروپا" برای اسکار نامزد شد

قاب از فیلم

تأثیر قلب

البته، او نمیتوانست تصور کند که شارلوت آلتمنن - Sutulya، Lyudaya، که دوشیزه ناخوشایند با چهره ناسالم صورت می گیرد، ممکن است تهدیدی برای شادی خانوادگی خود باشد. این دختر از طریق کمیته پناهندگی به دنبال کار بود و Freediga او را از دست داد تا عمل خوبی انجام دهد. Onty-Sest چیزهای ضعیف Lottie تنها یک مزیت بیش از یک کارفرمای قدیمی تر داشت - جوانان.

در بعضی مواقع، Frau Collegu متوجه شد که در داخل یک مثلث عشق وجود دارد. علاوه بر این، لوته خود را به او گزارش داد - گناه، در یک نامه، التماس کرد تا او را ببخشد، پس از همه، این تنها یک تصادف بود. این شوهر عقیده ای متفاوت دارد، فردریگ همان شب را هنگامی که پیشنهاد کرد که دبیر را رد کند، پیدا کرد. در پاسخ، استفان گفت که دختر او "مثل یک معجزه" است. سه سال ادامه داد: چنین زندگی عجیب و غریب - FRITRIK Flaten قلب را پذیرفت، شرایط بازی را پذیرفت.

اما یک روز، بازگشت به خانه، بخش هایی از یک گلدان شکسته را دیدم و یک چهره اشتباه از شوهرش را دیدم. او گفت که Lottie یک رسوایی را مرتب کرده و از پنجره خارج شد. او از فریترونز طلاق می پرسد. این مثل یک ترس بود، اما چه کاری می تواند انجام دهد؟

اسناد امضا شد، اما استفن تقریبا بلافاصله فهمید که اشتباه وحشتناکی مرتکب شده است. او از Frideric خواسته بود تا یک وکیل را به تلگراف ارسال کند و روند شریر را متوقف کند. تلگراف فرستاده شد، اما در طنز سرنوشت، وکیل در تعطیلات بود. هر دو روز، Friedrik نامه ها را از استفان دریافت کرد: "Fryci عزیز! .. در قلب من، من چیزی جز غم و اندوه از این شکست، تنها خارجی، که در تمام شکاف داخلی نیست ... من می دانم که شما تلخ خواهد شد بدون من. اما کمی از دست می دهید. من متفاوت شدم، خسته از مردم، و تنها کار من را خوشحال می کند. بهترین زمانها غیر قابل برگشت هستند، و ما آنها را با هم تجربه کردیم ... ". او از او خواسته بود که نام خانوادگی خود را ترک کند - CWEIG.

در سال 1940، نویسنده با همسر جوان شارلوت به ایالات متحده مهاجرت کرد. اما او به بازگشت و همسر سابق با کودکان کمک کرد، من او را ملاقات کردم، حتی می خواستم با هم بجنگم. روح او می دانست استراحت، او عجله کرد. درام شخصی توسط دولت امور اروپا تشدید شد - تهاجم فاشیسم Tsweig به عنوان فروپاشی تمدن جهانی درک شد. آن را به شصت سالگرد خود نزدیک بود. "شصت - من فکر می کنم کافی است. جهان که در آن زندگی کردیم، هیچ بازگشتی نداشتیم. و در چه چیزی می آید، ما نمی توانیم نفوذ کنیم. کلمه ما در هیچ زبان نمی فهمد نقطه زندگی بعدی، مانند سایه من چیست؟ " Yoham Maas کلمات Lotta را رهبری می کند: "او در شرایط خوب نیست. من ترسیدم "

افسوس، وزیر فقرا نتوانست یک معجزه را انجام دهد: برای بازگشت به جوانان به استفان پیری و هماهنگی. در یکی از نامه ها، فریدریک او می نویسد: "سرنوشت را فریب ندهید، پادشاه دیوید از من بیرون نرفت. Precheno - من دیگر عاشق نیستم. " و در نامه بعدی - به رسمیت شناختن: "همه افکار من با شما هستند."

برزیل آخرین پناهگاه Tsweig شد، او یکی از کتاب های خود را اختصاص داد - "برزیل کشور آینده است". او متوجه شد که زندگی در اینجا کاملا راحت است و مردم بسیار دوستانه هستند. با این حال، در همان زمان او احساس تبعید کرد که هرگز میهن خود را نمی بیند. "... این وحشت است که رویدادهای فعلی باعث افزایش به طور فزاینده ای می شود. ما فقط در آستانه جنگ هستیم، که واقعا با دخالت قدرت های خنثی خنثی آغاز می شود، و سپس سال های پس از جنگ هرج و مرج خواهد آمد ... علاوه بر این، این فکر، که هرگز در خانه، هیچ زاویه ای نخواهد بود ، هیچ ناشر، که من نمی توانم بیشتر به دوستان شما کمک کنم - هیچ کس! .. تا کنون، من همیشه خودم صحبت کرده ام: برای جلوگیری از تمام جنگ، سپس دوباره شروع کنید ... این جنگ همه چیز را از بین می برد همه چیز را که توسط نسل قبلی ... "

او جای خود را در جهان آینده نمی بیند. بنابراین، تصمیم به اهدا شدن با یک موجود ناتوان کننده به تدریج، روز به روز رسیده است. شارلوت، دیدن اینکه چگونه شوهر رنج می برد، از او حمایت می کند. در یکی از نامه های خداحافظی او، او گفت که مرگ، آزادی برای استفان است و همچنین به خاطر حملات آسم شکنجه شده است. در آن شب سرنوشت فوریه، او عزیزان خود را ترک نکرد، دوز مرگبار باربیتوراتوف را با او گرفت.

"پس از شصت، نیروهای ویژه مجبور به شروع زندگی دوباره هستند. نیروهای من سالها کاهش یافته اند، سرگردان از سرزمین خود دور می شوند. علاوه بر این، من فکر می کنم که در حال حاضر بهتر است، با سر بالا، یک نقطه در وجود، شادی اصلی آن کار فکری، و بالاترین ارزش آزادی شخصی بود. من از تمام دوستانم استقبال می کنم اجازه دهید آنها یک نظرسنجی را بعد از یک شب طولانی ببینند! و من بیش از حد بی قراری و پیشتر، "کسانی که آخرین کلمات بود که استفان Collegu به جهان اعتراض کرد.

ادامه مطلب