و خورشید افزایش می یابد: تاریخ زندگی و مرگ ارنست همینگوی

Anonim

در ماه جولای دوم، در یک روز گرم تابستان، پنجاه و پنج سال پیش، ترک از شهر هوشمند و آرام از بلوط پارک در نزدیکی شیکاگو، شناخته شده برای کل نویسنده جهان ارنست همینگوی، Abacus را با تفنگ مورد علاقه خود را به ارمغان آورد. او شصت و یک سال بود، و تا زمانی که روز تولد شصت سال خود، یک مرد بیست روز زندگی نکرد. به همان شیوه، پدرش، برادر و نوه او جهان را ترک کرد ...

عجیب و غریب شگفت انگیز سرنوشت: ارنست همینگوی به شدت از تصویر پدر فرار کرد، تلاش کرد تا تمام موجودات خود را ثابت کند که او به اندازه نرم، نه چرب و آرام نبود، بلکه یک مرد واقعی قادر به عمل بود. و چطور این پرواز را به پایان رساند؟ پدر و پسر، بنابراین بر خلاف و به طرز چشمگیری نزدیک، از روزهای خود به همان شیوه فارغ التحصیل شدند. فرزندان خانواده اعتماد به نفس دارند که آنها را از بین می برند، راک بد. اما شاید این موضوع چیز دیگری باشد - در شباهت طبیعی و نفوذ بر یکدیگر از سرنوشت مردم بومی، که قوی است، به رغم تمام اتهامات و عدم تمایل ناامید به پذیرش او؟

نماد آینده نسل به اصطلاح از دست رفته، کسانی که دو جنگ جهانی را دیده اند و زودگذر مرگ و درد را دیدم، در یک خانواده محترم متولد شد. هیچ چیز به این واقعیت که جوان ارنست، یکی از چهار فرزند Clarence و Grace Himingway، جنگل نمی شود، کسی خواهد بود که در نهایت تبدیل شد. پدرش در پزشکی مشغول به کار بود و مادرش در تربیت فرزندان جذب شد. پس از آن، نویسنده به طور دقیق دوران کودکی خود را توصیف کرد، زیرا او در خشم خویشاوندان مبهم بود. بدیهی است، اکثر والدین خشمگین شدند که پسرش جان خود را از دست دادند تا رویاهای خود و برنامه های خود را تحقق بخشند

رویاهای شکسته

سابقه خانوادگی Hamingway ممکن است به نظر می رسد بسیاری از درد های آشنا. بی رحمانه، یک عاشق طبیعت مدرن، یک کلکتور آرام، دکتر کلارنس به طور مداوم به طور مداوم دست خود را به دست آورد (اما نه یک قلب، زیرا معلوم شد که یک جاه طلبان بلندپروازانه، دختر بی نظیر با آینده اپرا Diva Grace سالن است. جوانان فکر کرده اند که ترجیح داده شده ارزش های خانوادگی سنتی یا وعده شکوه است، و در نتیجه، ترس از جاه طلبی به دست آورد. تا پایان عمر خود، فضل، شوهرش را به خاطر این واقعیت که یک بار به خاطر او از نور صلح آمیز و کف زدن رها شد، نادیده گرفته خواهد شد. با این حال، دکتر همینگوی خود را نمی توانست به طور کامل خود را درک کند. بنابراین این دو تاسف را زندگی می کرد، اما وظیفه خود را به جامعه انسانی محافظه کار آمریکایی انجام داد. گریس در یک اقتصاد کوچک مشغول به کار بود، اما او خوشحال شد که در ساخت و ساز و بازسازی بزرگ خندید، تلاش برای به دست آوردن یک زندگی زیبا. دکتر سعی کرد تمام وقت آزاد خود را در طبیعت، ماهیگیری یا شکار صرف کند. در واقع، او یک شور و شوق جوان ارنست را برای علوم طبیعی تزریق کرد: پسر همدم و دستیار خود را در روزهای شفت های طولانی مدت در جنگل تبدیل شد. "گریه نکن! هنگامی که آن را به شدت آسیب می رساند که غیرممکن است که اشک را محدود کند، - سوت "- چنین شورا به پسرش، و پس از ارنی متوجه شد که پدر به طور مداوم برخی از ملودی ها را از بین می برد. این نه تنها در تابستان بود - زمانی که مردان به دریاچه ونون رفتند. در آنجا، در فضای آزادی از خیابان های همه جانبه، خانم همینگوی، ارنی و پدرش خوشحال بودند.

مادر، که یک سالن سکولار را در خانه اش ایجاد کرد، قادر به ایجاد عشق به موسیقی نبود: Ernie از کلاسهای سلولی و در کلیسای کلیسای متنفر بود. "او اجازه نداد من به مدت یک سال به مدرسه بروم تا بتوانم موسیقی را یاد بگیرم. من فکر کردم که من توانایی ها را داشتم، و من هیچ استعدادی نداشتم. " تصویر مادر را می توان در کار همینگوی کاملا به وضوح - و همچنین نگرش او به این زن قدرتمند و فریبنده. ارنست خودش به نظر می رسید که او پدرش را به خودکشی آورد - مردی که او را نجات داد، مهم نیست.

در نهایت، گریس به طور کامل اراده شوهرش را تسلط داد. پدر و مادر یک جبهه واحد را در برابر پسر به سر گذاشتند، که نمی خواستند به قدم های مادر، و نه در قدم های پدر بروند. توسط بیست و یک، ارنست از خانه اخراج شد - برای عدم تمایل به یادگیری از دانشگاه و منجر به شیوه زندگی تکمیلی. تا پایان روزهای خود، گریس و کلارنس در جهان پسر را سرزنش کرد، که از کلمات "کثیف"، "ناخوشایند" در آثار خود استفاده کرد.

اولین شات

عشق به نوشتن خود را در Ernie از سال های جوان نشان داد. به نحوی برای این سوال، آیا او به یاد می آورد که وقتی تصمیم به تبدیل شدن به نویسنده می شود، همینگوی پاسخ داد: "نه، من به یاد نمی آورم. من همیشه می خواستم. " راه خود را به افتخار در سراسر جهان و "نوبول" شروع به کار در Cansas City، "به عنوان یک خبرنگار پلیس. آبدار، پر از زندگی یاد می گیرد در مورد زندگی راهزنان و روسپی، گدایان خیابانی و دیگر حاشیه ها - این چیزی است که اساس سبک ادبی منحصر به فرد او بود. با این حال، او به طور مختصر در کانزاس به تعویق افتاد - در آن زمان، اروپا به سمت Puchin از جنگ جهانی اول فرو ریخت، و قهرمان ما (که به هر حال، به خاطر دید بد به ارتش نمی رسید، به سمت جلو رفت راننده راننده دستگاه بهداشتی صلیب سرخ. نویسنده، تصورات خود را از این سفر خطرناک پس از چند سال در رمان افسانه ای "خداحافظی، سلاح ها" توصیف کرد. ساختن قانون قهرمانانه - نجات تک تیرانداز ایتالیایی از زیر آتش دشمن، - همینگویی بسیار زخمی شده بود، به بیمارستان تحویل داده شد و به زودی به خانه کشیده شد. درباره مرد جوان، بدنش بیش از دو صد زخم بود، تمام روزنامه ها و مجلات بزرگ را نوشت. اما علیرغم جوایز و افتخارات، Ernie خود متوجه شد که "او یک احمق بزرگ بود، رفتن به آن جنگ".

خانواده ای که او به طرز چشمگیری پاره شده بود، او را به تنهایی خود برد. اما به زودی یک درگیری جدید آغاز شد - مادر مرد، نظامی و نویسنده را به رسمیت نمی شناسد، یک فرد مستقل و بالغ در پسران. به عنوان یک نتیجه، شکست نهایی رخ داده است: ارنست به شیکاگو نقل مکان کرد، او در پیشین ریچاردسون ازدواج کرد، به اروپا رفت. از آنجا، نویسنده، نسخه های خطی خود را به پدر و مادرش فرستاد، اما همچنین فضل، و کلارنس در سرنشینان درک آنچه که از زیر قلم از سیبلز خود بیرون آمد. "به نظر من به نظر می رسید که من به وضوح به شما این را درک کردم: مردم مناسب و معقول در مورد بیماری های وحشیانه خود در هر کجا بحث نمی کنند (قهرمان Hamingue از رومی Hamingue از گونوره بیمار بود - تقریبا. auth.). به نظر می رسد که من به طرز وحشیانه ای اشتباه گرفته ام، "پدر خشمگین شد. "چه چیزی می نویسی؟ پس من به شما تولد دادم تا شما چنین چیزهای منزجر کننده را نوشتید؟ " - برآورد همسر خانم همینگوی. پس از آن، نامه های اروپایی از پسرش، به سرعت در حال تکان دادن محبوبیت و شهرت در محافل ادبی، متوقف شد پرواز در پارک بلوط آرام.

تمام رفتارهای آنها - رمان های متعدد، مراسم عروسی، کار، مسافرت و رسوایی - Hemingway Buntar تلاش برای نشان دادن پدر، چگونه یک مرد واقعی باید رفتار کند. این واقعیت که پدر کل زندگی را در پارک بلوط گذراند، رویای بهترین سهم را در نظر گرفت، ارنی را از خودش گرفت. با این حال، در حالی که پسرش در حقیقت تمام فانتزی ها و برنامه هایش را به تصویر کشیده بود، پدر به تدریج به افسردگی عمیق تبدیل شد. با این وجود، خودکشی او (Clarence خود را شلیک کرد) برای همه، از جمله ارنست 29 ساله، تعجب آور شد. خبر غم انگیز او را در راه یافت: با پسر پنج ساله جان جان، او به فلوریدا رفت. شوک خیلی بزرگ بود که این مرد فرزند را به هادی منتقل کرد و به قطار به شیکاگو منتقل شد.

"این همیشه به نظر من بود که پدرم عجله کرد. اما شاید او نمی تواند بیشتر تحمل کند. من او را بسیار دوست داشتم و نمی خواهم هر گونه قضاوت را بیان کنم، "بیست سال بعد در مقدمه" خداحافظی، سلاح ها "نوشت. در حال حاضر یک نویسنده مشتاق است

جاده مرگ

تمسخر و زادور همینگوی، تمایل شدید خود را به زندگی و ایجاد تا حد زیادی تحت تاثیر روابط عشق. او متعلق به نوع نادر از مردان بود که آماده هستند تا بی نهایت ازدواج کنند - یک بار، دو، سه ... در نتیجه، Ernie موفق به بازی چهار عروسی شد، و او همسرش هر زن را به راه می رفت، نام مستعار های مهربان و خنده دار، با هر کدام تلاش برای حفظ روابط دوستانه پس از شکستن. اولین همسر، Helli، نام یک گربه هوشمند و اولین فرزند خود را دریافت کرد، کسی که پدر را دوست دارد (به اصطلاح نویسنده و فرزندان و همسران و معشوقه ها) قطار را ترک کرد، بمب را ترک کرد. همسر دوم، Paulina Pfeifer، زیبایی روشن، مدل، غنی و مد لباس، برای مدتی با سلیم و ارنی زندگی می کرد. ژامبون به دنبال حل و فصل اختلافات نیست و از این مثلث عشق خارج می شود و معتقد است که زنان خودشان را درک می کنند و تصمیم می گیرند که کدام یک از آنها اضافی باشد. اولین همسر مورد حمله قرار گرفت و Pfefer همسر رسمی نویسنده شد و دو پسر را به او داد. به هر حال، بیشتر - زنان ناامید تر، ارنست را انتخاب کردند. پس از پائولین در زندگی خود، یک روزنامه نگار نظامی مارس، Gelhor، به نظر می رسید، که با آنها از جهان جنگ جهانی دوم بازدید کرد. هام خودش اعتراف کرد که این یک زن بود که در رمان های خود توضیح داده شده است - قوی و بی تردید. با این حال، او به زودی شروع به ترساندن ارنی با استقلال خود کرد: او بی رحمانه نقاط ضعف و فدا ها را خنثی کرد، این او را به خشم خشونت آمیز آورد. به عنوان یک کودک بزرگ، پدر نمی تواند به تنهایی باقی بماند، بدون مشارکت زن - آخرین همراهی به تغییر Gelhorn، همچنین یک روزنامه نگار مری والش رسید. سرنوشت عشق او غیرممکن بود - نویسنده واقعا زنان را دوست داشت، آنها درست بودند و جانبازان بودند. اما زندگی در آن ریتم دیوانه، که یک بار یک جوان ارنست را انتخاب کرد، نمی توانست بدون ردیابی عبور کند - مبارزه با ترس از مرگ علیه او. در گذشته، سفر در آفریقا، مسابقه در خیابان های شبانه اروپا، سوزاندن و جنگ - در زندگی ارنست قبل از پایان، وحشت زده شد. به نحوی ماری یک همسر ترسناک آرام گرفت که تفنگ مورد علاقه خود را متهم کرد. زن خاطرنشان کرد: "این غیر قابل قبول است." پزشکان ناشی از او یک سلاح از ژامبون را گرفتند و اختلالات عصبی را در کلینیک قرار دادند. در آنجا، ایده های وسواسی ارنی که توسط نمایندگان FBI دنبال می شود، با یک شناور شکوفا می شود. بیست سال پس از مرگ، که به زودی پس از کلینیک خیلی زود می آید، معلوم شد که نویسنده هنوز هم برداشته شده است.

زندگی، به عنوان یک طرح از یکی از کتاب های خود، یک ضربه از دو برابر محبوب خود را، مدل که پس از آن به نام همینگویی نامیده می شود. او سالها پیش، حتی قبل از مرگ پدرش، مادر را به یک مرد فرستاد. برای چی؟ بیوگرافی ها نمیتوانند به این سوال پاسخ دهند. درمان الکتریکی، ناتوانی در نوشتن، به وضوح و واضح صحبت نکنید - این دلایل است که زمانی که به خودکشی همینگوی می رسد، به عنوان اصلی نامیده می شود. اما با توجه به بیوگرافی، که برادر کوچکترش در سال 1962 منتشر شد، چنین نتیجه ای تنها برای افسانه نسل های از دست رفته بود. ناتوانی قبل از پایان، تمایل به کنترل زندگی خود را در همه چیز - از جمله آخرین لحظات خود را - این چیزی است که در حال حرکت همینگویی است. پس از بیست سال بعد، برادر لستر خودش خود را شلیک کرد، در همه چیزهایی که او نسل بزرگی را تقلید کرد. اوایل چهارده سال بعد، نوادگان ارنی، مارگو. گفته شده است که او مانند پدربزرگش به عنوان دو قطره آب بود.

ادامه مطلب