ویکتوریا روماندنکو: "آرتور - آزادی باور نکردنی یک فرد، گاهی اوقات درد می کند"

Anonim

او پس از آنکه سوتلانا Allyluve در پروژه سوتلانا با صدای بلند صحبت کرد، با صدای بلند صحبت کرد و اخیرا او نقش بسیار پیچیده ای از مواد مخدر Milady را در سری "کاتران" به دست آورد. ویکتوریا روماننکو معتقد است که شانس لبخند بزرگی دارد. جسورانه، هدفمند، اعتماد به نفس خود را به معنای خوب کلمه، زندگی او با Azart و Dustiness زندگی می کند - چه مربوط به کار یا روابط دوستانه است. جزئیات - در مصاحبه با مجله "اتمسفر".

- ویکا، من می دانم که در "معاصر" شما با ارسال آسان Anton Khabarova سقوط کرد ...

- بله بله. به نحوی، در سال چهارم، آنتون، که همچنین ویکتور ایوانویچ Korshunov را مطالعه کرد، اما برای چهار سال پیش، به ما در "مهارت" آمد. او درباره زندگی "معاصر" صحبت کرد و گالینا Borisovna Volchek نسخه جدیدی از "سه خواهر" را ایجاد می کند، جایی که او آندره زوزروف را تمرین می کند. هیچ نامزدی برای نقش ایرینا وجود ندارد، هرچند گرگ نیمی از مسکو را تماشا کرد. حدود یک ماه بعد، آنتون دوباره از ما ظاهر شد و گفت: "و من ایرینا را پیدا نکردم" - و پیشنهاد کردم که "شاید شما کمک کنید؟" (می خندد.) او لبخند زد و من را به من تلفن سرپرست نوشت. من جواب دادم، احتمالا تصمیم گرفتم که تماس بگیرم، اما یک قطعه کاغذ را گرفتم. من این یادداشت را برای مدت طولانی حفظ کردم، من با من لباس پوشیدم، و او را به اندازه من گذاشتم (می خندم) که در نهایت هنوز این شماره را به ثمر رساند. رئیس این گروه اظهار داشت: "گالینا Borisovna aky که فقط در توصیه ها نگاه نمی کند." من به نحوی به من آسیب رسانده ام، و من گفتم: "و من ابهام نیستم که، من از دوره Korshunsky، اتمام امسال هستم." او پاسخ داد: "من نمی دانم، دختر احتمالا بیرون نخواهد آمد، اما من می خواهم." و ظاهرا، من هیجان ورزشی را تبدیل کردم، هر روز او را صدا زدم و متوجه شدم، او پرسید یا نه. و بار دیگر در آن انتهای سیم، صدای گالینا Borisovna شنیده شد و به طور مستقیم به تلفن فریاد زد: "اما او در کنار شما قرار دارد! چه باید بپرسید؟ " و او به او گفت: "دختر این روز را می خواند، شاید به ایرینا بعدی نگاه کند؟" در این نشست، گالینا Borisovna پرسید که چند ساله هستم، پاسخ دادم: "نوزده". - "پس چه اتفاقی افتاد؟ شما هنوز یاد بگیرید و یاد بگیرید. " و من گفتم که این سال من به پایان رسید. من مونولوگ ایرینا را از عمل سوم خوانده ام ... سپس به من گفت: "من به تو نگاه کردم و فکر کردم: چنین دختر چاقو، چنین ظاهر روسی، چنین ظاهری، تنها ... ایرینا نیست. اما او من است. " و من را به خودم بردم این به خودتان است و نه بر نقش ایرینا. من به نحوی با او در یک ثانیه همخوانی داشتم. اما من شجاعت آن را پاره نمی کنم، زندگی من به هر حال شکل گرفت.

- روند خلاق چگونه انجام شد؟ همه چیز صاف بود یا؟ ..

- گالینا Borisovna بلافاصله من را مجبور به از دست دادن وزن. (لبخند می زند.) و در تمرینات او سعی کرد به این نتیجه برسد که هر کس به سرعت آنچه را که می خواست انجام داد. و اگر بلافاصله موفق نشود، عصبی، عصبانی بود، به شدت واکنش نشان داد. و او می تواند تقاضای رو به رشد خود را به تاج سفید سفید زمانی که شما فقط فکر نمی کنم چیزی نیست. گرگ می خواست در قانون چهارم من یک مونولوگ را تلفظ کنم، نوسان در یک صندلی تکان دهنده. و آنچه من انجام دادم، با نحوه تصور آن هماهنگ نشد. در نتیجه، من این صندلی را گرفتم، در طبقه پنجم کشید و سه ساعت نشستم، نوسان، گریه کرد، در هیستریک جنگید، تلاش کرد تا درک کند که او من را می خواهد. اما به طور کلی، دوره ارتباط من با تئاتر "معاصر" یک شادترین زمان است.

- و هنگامی که روابط شما با گالینا Borisovna شکل گرفته است؟

- در طول تمرینات، ارزشمند ترین - روابط نزدیک و شناخت یکدیگر را آغاز کرد. گالینا Borisovna به نوعی متوجه شد که من مرد او بودم، و به نظر می رسد که من می توانم به من زانو بزنم، فقط به من اعتقاد دارم. اینها دوازده سال زندگی من را با او خیره می کنند. او من و به عنوان یک مادر بود، زیرا او به آنچه که برای من اتفاق افتاد، بی تفاوت نبود. وقتی پتیا را به دنیا آوردم، او را به عنوان نوه او دوست داشت. من خواسته ام عکس های خود را بفرستم فقط پسر بیمار، او از جایی در مورد آن بلافاصله به رسمیت شناخته شده است: "در مورد پتیا؟" این چنین نادر است، تعداد کمی از مردم مهم هستند. و من می دانم که او با بسیاری از تیم ما، به لطف روح بزرگ خود در تئاتر "معاصر" رفتار کرد، هرگز یک فرد عبور نبود.

ویکتوریا روماندنکو:

"گالینا Borisovna به نوعی متوجه شد که من مرد او بودم، و به نظر میرسم که من می توانم به من زانو بزنم، فقط به من اعتقاد دارم. او نیز مثل مادر بود"

عکس: Nadezhda Aleksandrov

- چگونه شما را بدون او احساس می کنید؟

- احتمالا می توانید حدس بزنید این را می توان با آن احساسات زمانی که یک فرد از پدر و مادر خود محروم است، مقایسه می شود، فورا تبدیل به یک بزرگسال می شود، زیرا قبل از اینکه پشت شانه مادر من بودی، می دانستم که هنوز تحت حمایت قرار گرفته است، شما همیشه دوست داشتید. دسامبر 26 سالگرد خواهد بود ... ما روز تولد خود را یک هفته قبل جشن گرفتیم. این روز فوق العاده و دست زدن بود. او به تئاتر آمد. و در طول تبریک ما، حتی با یک کالسکه ایستاد. او ایستاده بود و به عنوان یک پیام به ما، جوان، به عنوان اگر او می دانست، صحبت کرد. من در حال حاضر به عکس ها نگاه می کنم، و هر کس می خندد، لبخند می زند، و من در محل مرطوب چشم دارم. اگر چه همه چیز فوق العاده بود، من تمام شب را وارد کردم. احتمالا این یک پیشگویی بود. اولین احساس از دست دادن - شوک، به طوری که شما آن را پودر آب جوش و یا ضربه به جریان. و تقریبا بلافاصله متوجه شدم که یک زندگی کاملا متفاوت آغاز شد. این فقط یک تغییر مدیر هنری نیست، زیرا این یک مدیر هنری معمولی نیست، نه یک فرد عادی، نه تنها یک مدیر، نه فقط یک بازیگر. من هنوز هم در مورد او صحبت می کنم با یک توده در گلو من، من احساس دوگانه دارم: و شادی، زیرا این یک عشق بی پایان بود و برای من سخت است که به یاد داشته باشید، من حتی آن را نمی خواهم، زیرا من روشن و روشن کودکی من نیستم ، و هرگز نخواهد آمد. همانطور که در "سه خواهر" ... یک سال از زمان مرگ ایرینا گذشت، و او می گوید: "چرا این را به یاد داشته باشید؟" من می خواهم بیشتر بروم، و اگر شما به اطراف، اشک های ماندگار. چهل روز بعد من به دفترش رفتم و تنها به تنهایی نشسته بودم. از آن به بعد، آنجا نگاه نکرد. و به تازگی، من از گفتگو در این دفتر خواستم، ما Khrukov ویکتور Anatolyevich Ryzhakov. خیلی سخت بود - دوباره آنجا بودم. به طور کلی، احتمالا بزرگترین رویداد حرفه ای زندگی من یک جلسه با گرگ است. و، البته، او به من یک آموزش کاملا ویژه ای داد، احساس دردناکی از حقیقت، درجه خاصی و قدرتمندترین شارژ انرژی، یک کد شایستگی گذاشت. اکنون سعی کنید با تمام این چمدان عزیزم در حال حاضر! مرد جوان باید ساده تر و سخت باشد. زمان نیاز به برخی از ویژگی های دیگر. بنابراین گاهی اوقات شما فقط با درک خود از جهان دیوانه می شوید.

- اما شما هیچ افکار از تئاتر ندارید؟

- غذا شما واقعا یک مرد را دوست دارید، چگونه می توانید به طرف دیگر نگاه کنید؟ این تنها تئاتر است که من شنیده ام. این خانه بومی من است، و او برای همیشه باقی خواهد ماند.

- در تئاتر شما به آسانی انجام دادید، اما بعد از همه، همانطور که می گویید، به شما ضربه زده اید، "شکست" ...

- من اخیرا فکر کردم که وقتی او انجام داد، او سهم سالم از بدبینی داشت. من پانزده ساله شانزده ساله بودم، و این یک سن مرموز است - یک شخص دارای یک منطق خاص است. و من به یاد دارم که چگونه من به موسسات تئاتری رفتم نه تنها با یک احساس: "من را به من ببر"، و با اعتماد به نفس کامل: "شما نمی فهمید، تئاتر روسیه بدون من ناپدید خواهد شد!" و آنها به من گفتند: "بله، بله،" پرسید: "چند ساله هستی؟" - من ارائه دادم: "Romanenko ویکتوریا، پانزده ساله، شهر مسکو"، که من شنیدم: "اسناد را به ارمغان بیاورید". آنها به نظر می رسید تحت هیپنوتیزم قرار دارند. و پس از آن من همه چیز را دوست داشتم: ایستاده در صحنه، رقص، غلبه بر خودم، حتی آنچه که آنها من را سرزنش می کنند و قبول نمی کنند.

- مهمتر از همه، کار یا استعداد؟

- به تازگی، ویکتور Anatolyevich Ryzhakov در جلسه به نقل از کلمات Stanislavsky "استعداد تمایل و کار است." اما درباره هدیه خدا چیست؟ اگر ظروف سرباز یا مسافر کار کند، عرق و بسیار دلخواه، آن را با استعداد با استعداد نخواهد بود. (لبخند می زند.) من فکر می کنم: "شاید Stanislavsky فقط کسی را در این عبارت تسلیم کرد؟" اما به نظر می رسد که استعداد یک هدیه سرنوشت است که شما هر دو را کنار می گذارید یا نه. هر کس باید کسب و کار خود را انجام دهد، و در عمق روح شما همیشه احساس می کنید یا نه.

- هنگامی که شما در اسکیت بازی مشغول به کار هستید و تمرین های سنگین داشتید، همچنین احساس کردید که آن را در یک وزوز بود؟ آیا تا به حال می خواستم ورزش را پرتاب کنم؟

- نه، من تصمیم گرفتم که من آمده ام و انجام خواهم داد. من یک آسیب قوی داشتم، بسته شدن بسته نرم افزاری، اما می توان آن را برطرف کرد. من فقط دقیقا در آن لحظه متوجه شدم که نمی خواهم مربی باشم. در آن زمان، من اولین شوک تئاتر بود - بازی "Juno" و "Avos" در Lenkom. سپس بیش از سی بار آن را نگاه کردم. در ابتدا، من دقیقا به یاد داشته باشید دقیقا چگونه همه چیز شروع شد و این آهنگ را صدا کرد: "یک شماره ارتداد وجود دارد، برای روسیه این دوازده ..." - تمام بدن من پاسخ داد، من گریه کردم و تمام عملکرد را رانندگی کردم. من به خانه برگشتم، دمای من افزایش یافت. من دوازده ساله بودم من عاشق این تئاتر شدم، رفتم و تمام نمایش ها را تماشا کردم، و پس از آن من یک دوست بزرگ و وفادار از مارگارتا ایوانوانا Strogov داشتم. او اکنون دیگر زنده نیست. این اولین ستاره راهنمای من است، من احساس می کنم که او به من انرژی خود را به من داد. اما او گفت: "من به شما کمک نخواهم کرد. اگر شما در این حرفه قرار دارید، همه چیز را خودتان انجام خواهید داد. " او یک برنامه را در هنگام ورود آماده کرد، و من مخفیانه تصمیم گرفتم که می خواهم مونولوگ ساشا را از ایوانوف چخوف بخوانم. اما او عصبانی نبود: "شما خودتان تصمیم گرفتید. من به شما احترام می گذارم. "

ویکتوریا روماندنکو:

"سخت است که همراه با من باشیم که در یک تیم، بلکه یک قلمرو نیز باشد. برای این، من باید خیلی دوست دارم."

عکس: Nadezhda Aleksandrov

- شما ناامید، خسته کننده، اعتماد به نفس خود را به خوبی. بنابراین در مجموعه "Svetlana" با مدیر بحث کرد، از نظر آنها دفاع کرد ...

- سخت است که همراه با من باشیم که در یک تیم، اما در یک قلمرو. (می خندد) برای انجام این کار، من نیاز به خیلی دوست دارم. من می دانم که در نگاه اول می توانم به نظر می رسد بسیار تیز، تکان دادن، استدلال، فریاد، فریاد. اما اگر مجازات نشود و نه به توجه خاصی به آن نرسیده، پس ما بیشتر می رویم، و ما منتظر عشق دیوانه و شادی بی پایان هستیم. البته، در سوتلانا، ما به طور مداوم با Zhenya بحث کردیم (به کارگردانی Evgeny Zvezakov. - تقریبا. aut.)، او گفت: "ویکا، ترک، یک اسکریپت وجود دارد، ما چیزی را تغییر نخواهیم داد." و سپس از مجمع خواستار شد و گفت: "Vikusik، چگونه شما حق داشتید که من با آنچه که خودم اصرار داشتم عذاب دادم. خیلی ممنونم".

- در جوانان خود، شما در مورد تئاتر پرشور شدید، تمایل به تبدیل شدن به یک بازیگر زن. و در عشق شما کافی است؟

- در من، انرژی زیادی، من از دست من. (لبخند می زند.)

- اولین شوهر شما، سلولی، پدر پیتر، این اولین عشق جدی شماست؟

- این یک احساس قوی قوی بود، من در حال حاضر به طور دیوانه به عنوان یک فرد را دوست دارم. او یک نوازنده فوق العاده با استعداد است و در همه چیز با استعداد است. ملاقات با او یک هدیه باور نکردنی از زندگی است، ما یک پسر فوق العاده داریم.

"اما چیزی پس از همه باعث می شود مردم بخشی؟"

- مطمئن. ما با هم زندگی کردیم، این اتفاق افتاد، اما این به این معنا نیست که ما متوقف شدیم تا با یکدیگر همکاری کنیم، با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم. من طرح های جدایی را درک نمی کنم زمانی که مردم یکدیگر را از زندگی حذف می کنند. این احساس در داخل یک فرد باقی می ماند، به سادگی تغییر می کند. ما بستگان همیشه هستیم، و در هر زمانی که به من کمک می کند، و من هستم.

- ترک اولین بار ازدواج کرد، آیا شما فکر می کنید که برای همیشه؟

- من همه چیز را با صد درصد تاثیر می گذارم. (خنده حضار)

- پس از پریدن با بوریس، زمانی که خودتان را درک کردید، دوره ای داشتید و با یک احساس جدید باز نشد؟

- بله، یک دوره خاص من خیلی سخت زندگی کردم.

- بسیاری از جلسات نمادین شما به صورت شانس، از جمله در تئاتر "معاصر" با یک تئاتر "معاصر" اتفاق افتاده است ...

"به نظر من به نظر می رسد که اولین خواندن یک فرد، و نیز شرایط، وفادار ترین و صادق ترین است. سپس شما شروع به جدا شدن، حفاری: "یا شاید، اگر؟ و اگر از این زاویه نگاه کنید؟ " - اما هنوز هم به اولین تصور بازگشت. وقتی آرتور را دیدم، به درستی گرمم را احساس کردم. اما پس از اولین جلسه، ما برای مدت طولانی دیده نشدیم، گوشی ها را عوض نکردیم. ما هیچ جایی برای عبور نداریم، من در مسکو زندگی می کنم، او در سن پترزبورگ است. و به نحوی در سوتلانا بین صحنه هایی که در یک تریلر نشسته بودیم، با الیزابت الکساندرووا نشستیم، و ووهو را ذکر کردم. و او به طور ناگهانی گریه کرد: "وها! این دوستمه. " و به طوری که به طور مستقیم به خاک سپرده شد. من به او گفتم که او را دیدم، و او پیشنهاد کرد: "بنابراین ما اکنون او را صدا خواهیم کرد." او گفت: "ما در حال حاضر در خانه با دوستان نوازندگان بر روی صفحه نمایش بزرگ ما نگاهی به عقب نشینی ارکستر فلینی. بیا. " سپس او پرسید که کجا شلیک می شویم، بر روی موتورسیکلت خود قرار گرفتیم و خودم وارد شد.

- آرتور گفت که این تصور را در اولین جلسه انجام دادید؟

- او به من گفت که پس از آنکه متوجه شد که من در بازی "آمستردام" کردم، و ما اسکندرکا را بازی کردیم، و او در یک تخت سلطنتی نشسته ایم، دیگر نمی توانستم به من نگاه کنم: "در مقابل چشمها این رقص جهنمی وجود داشت . من یک کوچک، اما نقش به یاد ماندنی، و با Darya Belousova، ما چیزی شبیه به رقص برهنه تحت آهنگ "Dawn برای من نمی آید" در لباس transgender و grima روشن نیست.

- تقریبا تمام قهرمانان خود را در فیلم ها با شخصیت. آیا فکر می کنید این یک تصادف است؟

"گاهی اوقات در شب من چشمانم را بستم و فکر می کنم:" من ملایم و نرم، چرا من هرگز به این ترتیب رفتار نمی کنم؟ " البته، من می خواهم چنین نقش هایی بازی کنم، و شاید یک بار به آنها خواهم آمد. من نمی دانم که شما باید آن را انجام دهید، شاید دختر را به دنیا بیاورید. به طور طبیعی، من با طنز و خودمختار خودم را درمان می کنم، من درک می کنم که گاهی اوقات حتی یک چوب را به اندازه ای که یک کارتون در Vika Romanenko است، می بینم. اما، به نظر می رسد اگر شما این را درک کنید و شما می توانید به خودتان خنده، در حال حاضر فوق العاده است. طنز نه تنها کیفیت مرد است.

ویکتوریا روماندنکو:

"این احساس در داخل یک فرد باقی می ماند، به سادگی تغییر می کند. ما از خویشاوندان Borea برای همیشه هستیم. در هر زمانی او به من کمک خواهد کرد، من به او هستم"

عکس: Nadezhda Aleksandrov

- در این، به نظر می رسد که شما با آرتور همخوانی دارید ...

- آره. در واقع، ما از بسیاری جهات مشابه هستیم. اما به عنوان مشابه، این نیست. من یک زن هستم، و او یک مرد است، او از پیتر، و من از مسکو هستم. آرتور یک آزادی بی نظیر روشن و باور نکردنی یک فرد است که کاملا غیر قابل پیش بینی است. گاهی اوقات می تواند صدمه ببیند، غیرممکن است که به این کار استفاده شود، اما ...

- اما شما تلاش نمی کنید که آن را برای خودتان بازبینی کنید؟

"بنابراین من فقط او را دوست دارم و این است." چرا باید آن را دوباره انجام دهم؟ و پس از آن غیر ممکن است، به عنوان تمرین نشان می دهد. (خنده حضار)

- اکنون در مسکو زندگی می کنید؟

"من در مسکو زندگی می کنم، اما از زمان تمام بارداری و من دمیدن دم را با آرتور سفر کردم، در آینده بعد خودم را در سنت پترزبورگ یافتم. ظاهرا، ایوان Arturovich Waha می خواست دقیقا به آنجا برسد و تصمیم گرفت تا به هیچ وجه دست یابد. او به خود یک ماجراجویی آمد، فقط برای دریافت مدال متولد شده در سنت پترزبورگ. (خنده حضار)

- شما می گویند پترزبورگ به شما حتی در طبیعت ...

- بله، او در همه چیز نزدیک است، من عاشق این شهر هستم. خوب و در باران، و در برف، و در خورشید سوزان، فوق العاده زیبا است. هوا به طور متفاوتی متهم می شود، افراد دیگر با انرژی دیگری. من از ماه اوت در سنت پترزبورگ نبوده ام. در اسرع وقت، من قطعا به آنجا خواهم رفت.

- آیا شما در دو شهر با Arter زندگی می کنید؟

البته "دو شهر، البته، چون من در اینجا تئاتر دارم، و برای آرتور پترزبورگ - زادگاه، قلب او به او وابسته است، و شرایط مرتبط با او. مادرش آنجا زندگی می کند، اراده Vasilyevna Waha (نام او برای خود صحبت می کند)، یک زن بزرگ، یک مدیر فوق العاده، معلم، استاد. سلامت او را به او بده، او یک شخص باور نکردنی است.

- آرتور چه پدرت؟

- عالی. WAN دو ساله، به نظر می رسد که آنها دو چکمه بخار هستند. آرتور دوست دارد با پسرش وقت خود را صرف کند، و او همیشه منتظر است، او را دوست دارد.

- و چگونه پیتر با وانیا ارتباط برقرار می کند؟

- کاملا! چگونه برادر بزرگتر با جوانتر ارتباط برقرار می کند؟ او او را خریداری می کند، حسادت می کند، تلاش می کند تا نوعی لجن را زمانی که هیچ کس نمی بیند، و سپس تندرستی کند. و لحظاتی وجود دارد که او در کنار آن قرار دارد، او را سکته می کند، آغوش می گیرد، سرش را روی شانه اش قرار می دهد. آنها برادر هستند. به نظر می رسد که به طور کلی همه چیز در کودکان بستگی به محیط زیست دارد. اگر آنها در اطراف خودشان را ببینند که حتی قسم می خورند، اما در عشق، این متفاوت است.

- حتی درگیری ها عشق را توضیح می دهید. شما به طور کلی در مورد عشق در همه زمان ها به عنوان چیز اصلی صحبت می کنید ...

- بله، البته، مهمترین چیز در زندگی عشق است. اگر شما هیجان به زندگی دارید، نمی توانید قادر به عشق نباشید، و هیچ مردی وجود ندارد که شما را دوست نداشته باشید.

ادامه مطلب