اولگا آروسوا: "من از مرگ نمی ترسم، زیرا روح من ابدی است"

Anonim

یک زن خیره کننده، یک بازیگر شگفت انگیز، یک شخصیت قوی ... arrowsee بلافاصله خیرخواهی، طنز و هشدار خنده دار را رعایت کرد: "من از من ترس دارم، می توانم چیزی تیز بگویم، آماده شوم." در همین حال، او بسیار خوب و جذاب بود، و داستان او مجذوب شد.

این مصاحبه هایی که ما مدت ها پیش آماده کرده ایم و برنامه ریزی کرده ایم تا آن را در ماه دسامبر منتشر کنیم، به خصوص برای روز تولد Olga Aleksandrovna. برای برخی از زمان ها گذشت، ما در خانه فیلم با او مواجه شدیم، من گناهکار گفتم که این مواد هنوز بیرون نرفته اند و در پاسخ شنیدم: "هیچ چیز وحشتناک نیست. منتشر خواهد شد و اگر بعدا آن را فراموش کنید، هیچ چیز وحشتناکی نیست. من ترجیح می دهم کتاب ها را بخوانم، و هیچ چیز در مورد بازیگر اولگا Arospea. "

غم انگیز است که ما اغلب وقت خود را برای گفتن یک شخص خوب نداریم، همه چیز فوق العاده است. ما همه به یاد شما، اولگا Aleksandrovna، و اجازه دهید این مواد تبدیل به ادای احترام به حافظه شما ...

اولگا آروسوا: "مادر من، اولگا ویاچسلوووا، از موسسه اسمولی نجیب زاده فارغ التحصیل شد، اما زمان ها تغییر کرده اند - و او به یک زن خانه دار تبدیل شده است. و پدرم، الکساندر یكولوویچ، یکی از برجسته بلشویک ها بود که از زمان سلطنتی در زندان و در لینک بازدید کرد. در انقلاب 1917 شرکت کرد. و در سال های اول قدرت شوروی شروع به فعالیت های فرهنگی و دیپلماتیک کرد. بنابراین، بخشی از دوران کودکی من به خارج از کشور منتقل شد. ما در سوئد زندگی کردیم، سپس در پراگ. والدین من طلاق گرفتند و سه فرزند - من و خواهران - با پدر ماندند. "

طلاق، به عنوان یک قاعده، پیش از جنگ و رسوایی است.

اولگا: "چنین خانواده ای وجود نداشت. پدر یک شخص نسبتا مهربان بود، من مادرم را خیلی دوست داشتم و به ندرت از او رد شد. به عنوان مثال، زمانی که من متولد شدم، پدر من به ندرت باربارا و یک متریک گرفتم. پس از سه روز، مامان در مورد آن و خشم آموخت - او چنین نامی را دوست نداشت. سپس آنها تصمیم گرفتند که من Olga تماس بگیرند، و اسناد تبدیل شده اند. بنابراین معلوم می شود که اولین روزهای زندگی خود را به عنوان پخت و پز صرف کردم، و اولیا بعدا تبدیل شد. (می خندد.) من درگیری های بین والدین را به یاد نمی آورم. فقط آنها شکست خوردند مامان یک خانواده جدید دارد من او را نمی گیرم تا او را محکوم کنم، به خصوص از زمان نشان داده شده، برای ما، کودکان، بهتر معلوم شد. "

اولگا آروسوف در افتتاح جشنواره فیلم

اولگا آروشف در افتتاح جشنواره فیلم "لبخند، روسیه!". عکس: fotodom.ru.

و وقتی اولین بار در تئاتر خود را پیدا کردید؟

اولگا: "من پنج ساله بودم وقتی پدرم و خواهران بزرگتر من، ناتاشا و لنا به اپرای وین آورده بودند. از جمهوری چک، جایی که ما پس از آن زندگی کردیم، می توانید یک ماشین را به پایتخت اتریش ببرید. این بازدید من تا به امروز به یاد می آورم: و عینک، بازیگران و مناظر، و دکوراسیون زیبا از سالن ویژوال و الجانیایی که در آن مکان ها داشتیم. درست است، خواهران، خنده، گفتند که من نمی توانم آن روز را در حافظه من نجات دهم و این همه با داستان های آنها آشنا بود. مثل من خیلی کوچک بودم اما مطمئن هستم که من به خاطرات شخصی من تکیه می کنم، حتی به نظر می رسد که من احساس بوی عطر هایی را که خانمهایی که به عملکرد می آمدند احساس می کنم ... "

پس از آن، آیا تصمیم گرفتید یک بازیگر شوید؟

اولگا: "نه لذت، که من تجربه کردم، ابتدا در هنگام حضور در تئاتر، به طور طبیعی برای هر فرد عادی که روح دارد. و در بازیگر من وقتی که در پراگ در پراگ بودم، به "اپرای سه کیلومتری" Bertold Brecht نگاه کردم. بدون به تعویق انداختن آزمایش برای بعد، دوست دختر من و من لباس های ما را روز بعد بریده، آنها را رنگ آمیزی کرد (همانطور که لباس ها گفته شد - Zafakturili) مانند قهرمانان در بازی، و در چنین شکل به خیابان رفت. آهنگ های آهنگ، به یک داستان عجیب و غریب در مورد زندگی سخت تاسف آور گفت و از Alms خواسته شد. از این رو، رسوایی تقریبا آغاز شد: چگونه، دختر دیپلمات شوروی در خیابان های چکی پرورش می یابد! البته، پدر این نگرانی های من را درک نمی کرد. اما من از عمل متوقف نکردم، برعکس، من تشویق کردم، با این حال، به این ترتیب، به نظر می رسد متفاوت است. بنابراین من شروع به انجام در شبهای سفارت کردم. و حتی در زبان آلمانی Aria Polly Khich خوانده شده است. "

و هنگامی که به مسکو بازگشتید؟

اولگا: "در سال 1933. پدر رئیس انجمن روابط فرهنگی همه اتحادیه شد. ما در معروف به کل کشور "خانه بر روی زمین" حل و فصل کردیم. چه چیزی تنها افراد معروف در آپارتمان ما اتفاق نمی افتد! و هنری باربوس، و بوریس لیانوف، و جورجی دیمیتروف، و رولین روپن حتی با ما زندگی می کردند. "

یعنی، سرزمین مادری با مهربانی ملاقات می کند؟

اولگا: "شما می توانید چنین بگویید. اگرچه زمانها هنوز ناراحت بودند. محصولات در حد مجاز منتشر شد. به یاد داشته باشید، زیرا من یک سلامت قوی نداشتم، پزشکان توصیه کردند که روغن بیشتری بخورم. و در شام، من همیشه یک قطعه اضافی را داده بودم، او را به نان ریختم و آن را به اتاقم رساندم که هیچ کس دیده بود، پنجره را بر روی پنجره بیرونی قرار داد. وقتی پدر آن را پیدا کرد، من را برای یقه گرفتار کرد: "چه کاری انجام می دهید؟! در کشور، کارت ها، و این باعث می شود پنجره ها با روغن! " اما با وجود این، خوشحال شدم بسیاری از افراد فوق العاده توسط من احاطه شده بودند، حوادث بسیار مهم اتفاق افتاد ... هنگامی که من، من نیز یک خواهر را به رژه حمل و نقل هوایی در توشینان بردم. بسیاری از پدر آشنا بود. صعود Voroshilov، و Lazar Kaganovich. با این حال، من بیشتر علاقه مند به آنچه در زمینه برداشت اتفاق می افتد، اما پشت مردم قبل از ما واقع شده است. و ناگهان صدای را با تأکید می شنوم: "چه بزرگسالان به طوری که بچه ها قابل مشاهده نیستند؟" استالین به ما نزدیک شد: "چه کسی است؟ دختران Arossev؟ " او ما را با خواهر خود برای سلاح های خود برد و ردیف اول را رهبری کرد، با ما صحبت کرد، به "شما" تبدیل شد. پرسید: "چند ساله هستی؟" من جواب می دهم: "بیست و اول دسامبر ده سال خواهد بود." جوزف Visarionovich به من یک دسته گل به من داد، خندید و گفت: "سپس اجازه دهید یک روز تولد را با هم جشن بگیریم".

اولگا آروسوا:

او حس خوبی از طنز داشت. شاید به این ترتیب دستورالعمل ها اغلب تصاویر کمدی خود را ارائه دادند (یک قاب از فیلم "Trebita"). عکس: fotodom.ru.

و تعطیلات چگونه اشاره کرد - با هم؟

اولگا: "نه، البته. اما من در این روز به کرملین رفتم تا گل برای او. زمستان، سرد ... به طوری که Hydrangea مسدود شده، من آن را به یک بسته نرم افزاری پیچیده کردم. هنگامی که امنیت به من اجازه نداد و شروع به رفتن به بسته بندی کرد، من پرسیدم: "گل وجود دارد، آنها در سرما می میرند". یکی از افسران به من دستور داد تا منتظر بمانند، هدیه من را برداشت، به اتاق نگهبان رفتیم، سپس بدون یک دسته گل بازگشت. می گوید: "رفیق استالین برای تبریک بسیار سپاسگزار است. اما، متاسفانه، او اکنون اهمیت دولت را درگیر می کند و نمی تواند شخصا با شما ارتباط برقرار کند. " در حال حاضر من درک می کنم که تبریک من به او نگفت، و گل به احتمال زیاد در نگهبان باقی مانده است، و پس از آن من صمیمانه اعتقاد داشت که من به من یک نظامی خشن به من گفتم. و نکته این نیست که من کودکانه احمقانه بودم، تقریبا کل کشور پس از آن در ناراحتی نابالغ ماند. و حتی دستگیری پدر من را از آن بیرون نکرد. اگر چه، اگر شما فکر می کنید، زنگ های هشدار دهنده قبلا صدایی کرده اند. "

چه نوع؟ تمیز کردن در یک دایره از دوستان پدرت؟

اولگا: "نه کودکان چنین توجهی را پرداخت نمی کنند. علاوه بر این، ما سعی کردیم پنهان کنیم که چه اتفاقی می افتد. چیز دیگری همسایه هاست ... خواهران من و من در Kropotkinskaya در یک مدرسه آلمانی مورد مطالعه قرار گرفتند، جایی که در میان دانش آموزان، مقیاس های برجسته ای از مقامات برجسته، مقامات عالی رتبه و کمونیست های خارجی وجود داشت. و کسی از همکلاسی ها به طور ناگهانی متوقف شد و به طور ناگهانی متوقف شد، کسی به اشک آمد، و او پشت سر خود را پشت سر گذاشت که پدر و مادرش در شب گرفته شد ... اما اعتراف می کردم، من آن را بسیار اهمیتی نداشتم. به نظر می رسید که چنین چیزی می تواند با هر کسی اتفاق بیفتد، نه تنها با شما. و در سال 1937 آنها پدر را دستگیر کردند. من با اعتماد به نفس زندگی کردم - این یک اشتباه است، در غیر این صورت شما نمی توانید. من آن را کشف خواهم کرد و اجازه خواهم داد. منتظر بود و، همانطور که می فهمید، بیهوده. در اینجا واقعا ارزش یادآوری آنچه را که در ابتدای گفتگو گفتم، به یاد می آوریم: طلاق والدین معلوم شد که برکت است. پس از همه، در آن زمان اگر یکی از همسران به سنگ آهک رسید، سپس همان سرنوشت دوم را تهدید کرد. اما از آنجایی که مادر به مدت طولانی ازدواج کرده است با شخص دیگری ازدواج کرده است، او دست نیافت و مجاز به گرفتن دخترانش به او بود. بنابراین ما از یتیم خانه اجتناب کردیم. "

متعهد با از دست دادن پدر؟

اولگا: "من به نامه های استالین نوشتم، اعتماد به نفس داشتم که او در یک اشتباه هیجان انگیز متوجه خواهد شد که NKVD تولید می کند. در خانه من را آرام کرد، آنها گفتند که شما باید صبر کنید. در همین حال، حکم خواهد بود: "مرجع بدون حق مکاتبات". در آن زمان من حدس زدم که این به معنای شلیک بود. ما معتقد بود که پدر زنده است، او جایی در اردوگاه ها است، و زمانی که همه چیز واضح تر می شود، او به خانه بازگشت. پس از همه، او گناهکار نیست. قوی تر شوک من بود زمانی که خواهر بزرگتر ناتاشا، که در حال حاضر یک کومسیک بود، پدرش، از پدر، از او خواسته بود. پس از آموختن در مورد آن، من با مشت خودم را گرفتم، من او را ضرب و شتم، و او حتی مقاومت نکرد ... با گذشت زمان، متوجه شدم که او مجبور به این شد، نه هر کس تحت فشار سخت و حتی بیشتر مقاومت خواهد کرد بنابراین یک دانش آموز. و این عمل آن را از داخل به طور طبیعی، به طور طبیعی، نگران بود، او نگران بود و نمی توانست تمام زندگی خود را ببخشد. هنگامی که دو سال بعد، نوبت من به پیوستن به VLKSM آمد و آنها نیز مجبور شدند از پدران خودداری کنند، من این کار را نکردم. بنابراین، Komsomol تشکیل نشد. و من از آن پشیمان نیستم اگرچه بلافاصله می گویم، این نیست که من قوی تر از خواهر بزرگتر هستم و نمی توانم شکست بخورم. پس از همه، زمان از جمله حکم گذشت، و اگرچه من یک برچسب از "دختر دشمن مردم" گذاشتم، آنها همچنان مانند ناتالیا نبودند. با این حال، پیگیری داغ بیشتر بی رحمانه بود، او مجبور بود به شدت سخت تر از من باشد. و در اواسط دهه 50، متوجه شدم که در آن زمان تمام این رویدادهای دراماتیک، پدر دیگر زنده نبود. او مدت کوتاهی پس از دستگیری شلیک شد. "

اولگا آروسوا از سال 1950 در تئاتر Satira کار کرد. عکس: تئاتر Satira.

اولگا آروسوا از سال 1950 در تئاتر Satira کار کرد. عکس: تئاتر Satira.

آیا به یاد داشته باشید که جنگ چگونه آغاز شد؟

اولگا: "البته، من پانزده ساله بودم. چهره های هشدار دهنده را فراموش نکنید، جمعیتی که در خیابان ها جمع شده اند و سکوت شگفت آور ترسناک به رادیو گوش می دهند. سپس هیچ کس نمی دانست که چقدر جنگ ادامه خواهد یافت. باور نکنید، اما در ابتدا اعتماد به نفس وجود داشت که برای مدت طولانی نیست، ما به راحتی همه دشمنان را ضرب و شتم می کنیم. اما، افسوس، هر روز مقیاس مشکل، که بر ما افتاد، همه چیز را واضح تر و واضح تر کرد. من اولین مراسم تشییع جنازه را به یاد می آورم که همسایگان را شروع کردند. و این درد کل خانه را با آنها به اشتراک گذاشت. همچنین گزارش شده است که فردی که می دانستید شخصا دیگر نیست. من کتاب های زیادی را خواندم، فیلم های تماشا شده اخیرا در مورد دوره زندگی ما منتشر شد و من برخی از Chernukha جامد را دیدم. مانند، تقریبا تمام دایره ها خائن و پانکور بودند، همه برای خودشان. اما این درست نیست. البته، شخصیت های مختلف، با این حال، و همچنین در حال حاضر، اما در بیشتر موارد، مردم درمان آنچه که اتفاق می افتد به عنوان یک غم و اندوه کلی مشترک، بسیاری از آنها را سرقت کرده اند برای انجام مردم خود را سرقت کرده اند. خواهر من ناتاشا داوطلب را به جلو رفت. خوشبختانه، او از جنگ زنده بازگشت. لنا، که بیش از من بیش از من دو سال بود، به کار کار رفت - برای ساخت استقرار دفاعی، من به او خواسته شد، و من اجازه دادم، با وجود سن من. "

چرا مسکو را ترک نکردید؟ چنین احتمالی وجود نداشت؟

اولگا: "وقتی من و من از کار کار به خانه برگشتم، مادرم قبلا تخلیه شده بود. و او دستور داد تا او را دنبال کند. اما ما فکر کردیم و باقی مانده ایم. به طور کلی، من می خواهم به طور جداگانه در مورد Lenochka بگویم. ما همیشه با او رابطه غیرمعمول داشتیم. و نکته این است که ما در سن یک تفاوت جزئی داریم. این فقط عشق نیست، اما برخی از وحدت خاصی از روح، که حتی در فاصله ای احساس می شود. نه روابط خون و نه وحدت خانواده چنین روابطی را تضمین می کند که آنها را با SIS مرتبط می کند. حتی عشق برای تئاتر ما یک رایج داشتیم. اگر شما می دانستید چند بار ما مجبور به دفاع از صف برای بلیط! پس از همه، در طول جوانان ما، آنها خیلی آسان نبودند. و ما تصمیم گرفتیم که در پایتخت باقی بمانیم. النا وارد مدرسه تئاتر شد. من همچنین می خواستم، اما من گواهینامه ای را برای تکمیل ده کلاس دریافت نکرده ام. بدون آن نبود اما در سیرک و از آنجا که سیرک دوم من است، پس از تئاتر، شور، من تصمیم گرفتم به آنجا بروم. او به مدت دو سال و نیم به طور موازی دریافت آموزش متوسطه تحصیل کرد و سپس دانشجوی مدرسه تئاتر شهر مسکو شد. درست است، من هرگز از او فارغ التحصیل نشدم. "

اولگا آروسوا خوشحال بود که الکساندر Shirvindt یک تئاتر بسیار زیبا را منصوب کرد.

اولگا آروسوا خوشحال بود که الکساندر Shirvindt یک تئاتر بسیار زیبا را منصوب کرد. "Shirvindt نابود نمی کند، و استخوان ها سقوط خواهند کرد، اما او دیگر نمی تواند بدهد." عکس: تئاتر Satira.

اما چگونه خود را در تئاتر کمدی لنینگراد پیدا کردید، کجا کار خود را شروع کردید؟

اولگا: "این یک داستان قابل توجه است. سپس من در تئاتر اپراتو کار کردم، به تزئینات کمک کرد. در این زمان، گروه تئاتر لنینگراد کمدی نیکولای پالوویچ آکیموف از طریق مسکو از تخلیه از تخلیه بازگشت. به هر حال، آنها کسی با شکاف نبود، بلکه معروف ترین نمایشنامه نویس Evgeny Schwartz بود. و فقط پس از آن اولین اجرای خود را توسط بازی او "اژدها" بازی کرد. به یاد داشته باشید، من بعضی از درختان را از پاپیه ماشا، سنگ ها ساختم ... و به نحوی، نیکولای پاولوویچ، متوجه شدم که من چه کار می کنم؟ "من جواب می دهم: آنها می گویند، درختان پپه هستند، اما به طور کلی من آینده هستم بازیگر، پایان دادن به موسسه تئاتر. او پیشنهاد کرد: "چگونه خروج، به ما در Leningrad آمده است. ما به استعدادهای جوان نیاز داریم. " و من از چنین پیشنهادی الهام گرفته بودم، دیپلم خواهر را گرفتم و به شهر نوا رفتم. آنها به من گوش دادند، همه چیز فوق العاده است. اما با اسناد در ابتدا یک مشکل وجود داشت. در دیپلم، در کنار نام خانوادگی آروسوف، حروف الفبا E. A. من شروع به نوشتن نامم که نام من OLGA است، اما هر کس للیا را می خواند، از این رو اشتباه است. اداره دانشگاه تصمیم گرفت که من النا بودم و در مقالات و ثبت شده بودم. به طور خلاصه، من برخی از مزخرفات را انجام دادم، و به نظر من، قابل توجه بود که من دروغ می گویم، و ناخوشایند. اما در گروه من هنوز ثبت نام کردم. در همان محل، در لنینگراد، من اولین شوهرم را دیدم. او یک بازیگر نبود، اما یک فرد خلاق، یک موسیقیدان با استعداد بود. من عاشق او بودم، علیرغم این واقعیت که تفاوت سن ضروری بود - ده سال ... اما در سال 1950 ما شکست خوردیم، و من به مسکو برگشتم. "

در مورد شما، خاتمه ازدواج را انجام دادید، تصمیم گرفتید حرکت کنید؟

اولگا: "به هیچ وجه ... در اینجا زندگی من یک رویداد متفاوت بود. آسیب نیکولای پاولوویچ Akimov آغاز شد، جلسات برگزار شد، که در آن "فعالیت های متخاصم" آن محکوم شد، آنها شروع به هدایت کردند. من نمی توانم در این شرکت شرکت کنم و نه به این دلیل که من خیلی شگفت انگیز و خوب هستم به من اعتقاد داشته باشید، در مورد شخصیت من می گویند که بسیار دشوار است، و برخی هنوز هم کلمه "عوضی" را اضافه کنید. (می خندد.) اما خیانت را قبول نمی کنم. من خودم نمی توانم این کار را انجام دهم، و من به سختی به سختی می توانم ببینم که چگونه دیگران به این مرحله می روند. حتی احتمالا یک سوال از تربیت وجود ندارد، هرچند او همچنین نقش مهمی ایفا می کند. این مثل نوع خون است. اگر شما با اولین بار متولد شدید، پس شما هرگز چهارم نخواهید داشت. بنابراین، من تصمیم گرفتم خداحافظی به تئاتر کمدی لنینگراد بگویم و از سال 1950 در تئاتر طنز خدمت می کنم. (درست، سه سال من فرصتی برای بازی در صحنه تئاتر در یک زره کوچک داشتم، اما هنوز هم بیشتر زندگی خود را با طنز گذراندم.) در اینجا من شوهر دوم خود را دیدم، بازیگر یوری خلوپیتسکی. ما به زودی ازدواج کردیم ... در این ازدواج، ما می توانیم فرزند متولد شود. شما می دانید، به نوعی خواندن در یک نسخه که اولگا هیچ فرزندی ندارد، زیرا او حرفه ای را انتخاب کرد. این درست نیست! در زندگی من یک تراژدی دیگر در ارتباط با نام استالین وجود داشت. من باردار شدم، و شوهرم و من منتظر تولد نوزاد بودم. و ناگهان - یک پیام در مورد مرگ پدر مردم. با وجود آنچه که به پدرم افتاد، مطمئن بودم که جوزف ویساریونویچ هیچ ارتباطی با این نداشت. این محیط اطرافش است و خودش به مردم دستور داد تا به مرگ و اردوگاه برسد. در حافظه من، او خوب، توجه، عموی بالغ باقی ماند، همانطور که او را در فرودگاه در توشین دیدم. بنابراین، من نمی توانم به خداحافظی برسم. اگر فقط می دانستید چه اتفاقی افتاد؟ این یک دیوانه دیوانه بود، و من به او رسیدم. البته، به شدت رنج می برد. خوشبختانه او زنده بود، و آنها مرده بودند، که آنها توزیع کردند و به معنای واقعی کلمه از این کلمه منقرض شد. جمعیت به معنای واقعی کلمه به آنها رفت! اما فرزندم را از دست دادم، و حکم پزشکان وحشتناک بود: "شما دیگر بچه ها نخواهید داشت." بنابراین، زمانی که روزنامه ها به چشم ها با گمانه زنی های خیالی می آیند، احساس درد حاد می کنید. و مهمتر از همه، شما نمی فهمید که چرا کسی مجبور بود چنین چیزی بنویسد. بنابراین، من از شما میپرسم، یک دختر ناز ... شما نمی توانید مجازات کنید که به شما برگردم. من یک زن جوان را در مقابل او می بینم، که چیزهای زیادی را پیش رو دارد، اما برای من، برای من، سالها و زندگی روزمره شما هنوز یک دختر دارید ... من واقعا از شما می خواهم، با کلمات مراقب باشید. آنها می توانند تیغه سریعتر و گلوله را بکشند. و این نه تنها به کلمه چاپ شده، بلکه تنها چیزی است که شما به مردم می گوید - آشنا، نا آشنا. مراقب باشید که سخنرانی خود را داشته باشید، می توان آن را پوشش داد، اما می تواند نابود شود. امیدوارم خوانندگان شما در مورد آن فکر کنند. "

اولگا آروسوا:

در مجموعه ای از فیلم "مداخله"، هنرمند با ولادیمیر ویسوتسکی ملاقات کرد. او بیش از یک بار او را در Dacha در Vnukovo بازدید کرد. عکس: fotodom.ru.

شما چهار بار ازدواج کردید شوهر سوم، خواننده Arkady Pogodin، چهارم - ولادیمیر Soshalsky بود، که در آن او در عشق خود را دوست داشت. چرا شادی خانوادگی نبود؟

اولگا: "شما این سوال را مطرح کرده اید که من بلافاصله نقل قول را از بازی" معجزه عادی "یوجین لووویچ شوارتز به یاد می آورم:" این چیز ضعیف هجده بار ازدواج کرده بود، نه شمارش سرگرمی های ریه ". (می خندد.) بله، من رسما چهار بار ازدواج کردم، ازدواج های مدنی نیز وجود داشت، و رمانهایی که به پایان نرسیده بودند ... من در مورد مردان ما صحبت نخواهم کرد، درست مثل نام ها. هر کس زندگی خود را، صلیب خود، داستان خود را دارد. در رابطه ما، همه چیز بود: و شادی برای برخی از دوره ها، و تنهایی، که با زمان به من ریخته بود. من نمی خواهم کسی را محکوم کنم، از جمله خودم. درست است، اگر در اتحادیه مردان و زنان به چیزی بروند، هیچ یک از دست نیست، که مسئول این است. و چه کسی درست است و چه کسی نیست، غیر ممکن است درک شود. فقط چنین اتفاقی افتاد، و لازم است آن را به عنوان یک داده، نه به دنبال گناه، اما رفتن به بیشتر، نه بیشتر، روح خود را با جرم تحمل نمی کند. "

شما گفتید شخصیت سنگین و حتی بی ضرر دارید. تغییر آن را امتحان نکرد؟

اولگا: "صبر کن من گفتم که برخی معتقدند که من چنین خلق و خوی دارم. من نمی گویم که با این نظر موافقم. من شخصا به من احترام می گذارم، با این حال، مانند افرادی که به من نزدیک هستند و کسانی که با آنها در تخریب روح ارتباط برقرار می کنند و نه به عنوان مورد نیاز. و من می خواهم به مشاوره بدهم: به یاد داشته باشید، نظر شخص دیگری راهنمای عمل نیست، ارزش گوش دادن است، اما او همیشه نیازی به پیروی نیست. "

بسیاری از بازیگران هنگامی که یکی از تصاویر خود را به عنوان یک برچسب به آنها متصل می شوند، مجروح می شوند. چگونه شما را به ذکر از Pani Monica از "سیزده صندلی Zucchin" واکنش نشان می دهد؟

اولگا: "من واقعا نمی دانم، به طور تصادفی یا به طور تصادفی، اما شما دوباره مجبور به انجام من به طور فوق العاده. من خوشحالم که وقتی این قهرمان را به یاد می آورم. من خوشحال هستم. چند سال گذشت، و Pani لهستانی من به یاد می آورد و عشق. مونیکا - زن به مغز استخوان. و در برخی از لعنتی، به من یادآوری می کند که مادرم. به عنوان مثال، او همچنین می تواند مکالمه ای در مورد سیاست یا پیشرفت فنی را پشتیبانی کند، اگر چه یک ایده روشن به وضوح نبود. در اینجا، من فکر می کنم که آن را با آموزش و پرورش دریافت شده در موسسه نجیب دختر کار می کرد. (می خندد.) من کمی درباره این دوره زندگی می دانم، اما تصویر معدن به من کمک کرد تا قهرمان، آشنا، بدون اغراق، میلیون ها نفر را بازی کند. "

اکنون گفته شده است، نمایش تلویزیونی برای مدت طولانی ایجاد شده است. شما از یکدیگر خسته نشدید؟ چه روندهایی در مجموعه تنظیم شده است؟

اولگا: "فوق العاده. به خصوص از آنجایی که اکثر هنرمندان که در "Zabachka" مشغول به کار بودند در تئاتر طنز خدمت کردند. ما فقط آشنا نبودیم، روابط دوستانه ای بین ما وجود داشت، ما از یکدیگر حمایت کردیم زیرا می توانستیم. برعکس، کار بر روی این مجموعه تنها لذت برد. نه، ما نقش های ما را بازی کردیم، اما این احساس که رفقای در یک پیت خاص جمع شده بودند، رفقا شدند. اتمسفر بی رحم بود، من حتی می توانم به خانه بگویم. "

آنها شایعه کردند که حتی لئونید برژنف این برنامه را تماشا کرد، و مورد علاقه او پانویکا بود ...

اولگا: "من برای پاسخ من دشوار است. و من حدس می زنم که چنین ساختاری از آن وجود دارد. در یکی از قسمت ها، من به سادگی قادر به بازی نیستم، و پس از مدتی آنها به من گفتند: "تصور کنید، لئونید ایلیچ به انتقال نگاه کرد، رئیس اتحاد جماهیر شوروی اتحاد جماهیر شوروی سرگئی لاپینا را به خود دعوت کرد و به همین دلیل بود برای این زمان، Pani مونیکا را نمی بینم. " به عنوان یک مقام جدی، لاپین این سوال را مطرح کرد: "Aroseva کجاست؟ اجازه نمی دهد که در مسائل این برنامه در آینده نباشد! " اما این بدان معنا نیست که من به نوعی تحت سلطه مقامات و یا در حاشیه قرار گرفتم. و هرگز به این کار نرسید. "

با مدیر هنری Mkhat. چخوف اولگ توباکوف. عکس: fotodom.ru.

با مدیر هنری Mkhat. چخوف اولگ توباکوف. عکس: fotodom.ru.

چگونه شما در مورد الکساندر Shirvinda احساس می کنید و به این واقعیت که او تئاتر Satira را هدایت می کند؟

اولگا: "من خوشحالم که یک مرد در سر گروهی بلند شد، زیرا تئاتر ما به معنای زیادی است. در اینجا ماست های بومی خود را، به عنوان من. فوق العاده است، زیرا اغلب یک مرد مفصل دور از یک تیم است، که نه تاریخ این تئاتر، و نه این صحنه خود، و نه مردم هیچ نقش ایفا نمی کنند. الکساندر با استعداد، هوشمند، او توانایی دستکاری و سازمانی دارد. هیچ کس او را بهتر حفظ نخواهد کرد و مهم است، چمدان تئاتر ما را افزایش نخواهد داد. شما می دانید، همانطور که اتفاق می افتد: من از یک طرف آمده ام - حتی اگر من بسیار معروف بودم - یک مرد، نابود شده بود قبل از او و کورکورانه (به خصوص استفاده از این کلمه. شما می توانید ایجاد کنید، اما ممکن است آن را مجددا ساخت درختان از Papier-Masha در یک زمان. Shirvindt و او خود را نابود نخواهد کرد، و استخوان ها سقوط خواهند کرد، اما دیگر نمی دهد. و به او خدای نیروهای خود را به ایستادن و نگه داشتن بر روی این خروج. "

به یاد داشته باشید، یک روز شما "بانوی با سگ" نامیده می شود، و در عین حال شما یک سگ بزرگ دارید. چگونه می توانید با چنین حیوانی بزرگ مقابله کنید؟

اولگا: "افسوس، لئونبرگر پاتریک، که شما می گویید، دیگر زنده نیستند. اما من به طور مداوم او را به یاد داشته باشید. بدون شک این یک نژاد بزرگ است، اما او بسیار هوشمندانه، مطیع بود، من حتی می توانم بگویم. مردم اغلب حیوانات را دست کم می گیرند، و در عین حال گاهی اوقات حساسیت بیشتری نسبت به دیگران دارند. من همواره باید بشنوم: "با او چه می گویید، مثل اینکه او یک مرد است؟ لازم است فرمان، زیرا آنها همه چیز را فقط در سطح رفلکس ها درک می کنند. " مزخرف. چه کسی آن را تصور کرد، و مهمتر از همه - همانطور که ثابت شد؟! من یک مثال خواهم داد هنگامی که پاتریک پاتریک را بی رحمانه به من زد. شما حتی تصور نمی کنید که چگونه ترسیدم پس از همه، یک سنگ یا طلا جایی است که قلعه، پایان حاد، می تواند به معده آسیب برساند. دامپزشک گفت که لازم بود که رفتار یک حیوان خانگی را مشاهده کنیم. اگر او ضعیف باشد، غذا را رد می کند، بلافاصله بلافاصله به کلینیک برود. من تمام روز عصبی بودم در شب ما رفتیم تا با او پیاده شویم، او به بوته رفت، سپس از آنجا فرار کرد و با او تماس گرفت. من فکر می کنم: چه چیز دیگری می تواند رخ دهد؟ این به این ضخامت صعود کرد و او یک پوزه است، متاسفم برای بیان، نشان می دهد دسته او. من برای اولین بار متوجه شدم که سگ به معنی، من می گویم: "پسر خوب انجام شده، راه می رفت." و او نمی رود و هنوز هم پا را بر روی آن ضربه می زند. و ناگهان متوجه شدم: رسانه ای از گوزن گوش من است. او به درک داد: "همه چیز خوب نیست، همه چیز خوب است! سالم، خورده و نشان دهنده خطر چپ! "(می خندد.) بنابراین من به رفلکس اعتقاد ندارم، اما به درک و عشق اعتقاد دارم."

ما در مورد خواهران خود صحبت کردیم. سرنوشت آنها چطور بود؟

اولگا: "قدیمی ترین، ناتاشا، تبدیل به مترجم شد، و بسیار معروف در محافل حرفه ای خود بود. او یک کتاب درباره پدر نوشت. افسوس، مدت زمان طولانی مدت نیست. و Lenochka، همانطور که قبلا درک کرده اید، بازیگر، او در تئاتر های مختلف کشور بازی کرد. او یک هنرمند سزاوار روسیه است. او، در زندگی خانوادگی خود، خدا را شکر، همه چیز خوب بود. من بسیاری از برادرزاده ها را که بچه های بومی را جایگزین کردم. بنابراین من هرگز به تنهایی نخواهم ماند. هرگز. من خویشاوندان، دوستان، همسایگان در نزدیکی مسکو Vnukovo، که به روح مرتبط شد، Leia Ahacedzhakova و Allochka Budnitskaya است. خدا را شکر، زنده، خواهر من لنا، که در آن من روح چای ندارم ... اما در عین حال، احساس تنهایی، که هر فرد را تجربه می کند، تنها با "من" باقی مانده است. من چیزی پشیمان نمی کنم، من چیزی برای شرمساری ندارم، بنابراین همه چیز مرا ترساند. با عشق، با اشاره به گذشته، در هیچ موردی در آنها غرق نخواهد شد. فقط زندگی کن و من از چیزی نمی ترسم یکی از Kinoheroid من یک ماکت را تلفظ می کند، که من می توانم به خودم وابسته باشم: "من از مرگ نمی ترسم، زیرا روح من ابدی است". و چقدر خدا، ایل، سرنوشت آماده است، بسیار با شأن، با شخصیت خود، و مهمتر از همه - در وجدان. من خاموش نیستم و سالگرد نود ساله به آتش زدن - نخستین النا، و سپس خودشان. "

ادامه مطلب