هنگامی که هیچ کس شما را دوست ندارد ... راهنمای اقدام

Anonim

یک دختر بود - زیبا، هوشمند، عاشقانه. و او یک رویا گرامی داشت از دوران کودکی خود - برای دیدار با تنها، عزیزان، مهربان و بسیار شگفت انگیز و با او در دست زندگی خود را به دست آورد - برای ایجاد یک خانواده، تولد فرزندان، آنها را رشد دهید. و هنگامی که بچه ها خانه را ترک می کنند، لذت بردن از آرامش سالم با هم - برای پیاده روی، سفر، مراقبت از نوه ها. بنابراین به طور کلی، این اتفاق افتاد - یکی از عزیزان، عروسی ... او یک خانواده ایده آل است، او یک مادر فوق العاده و یک همسر فوق العاده است. فقط در اینجا در چرخه امور و نگرانی، او به طور فزاینده ای شروع به احساس تنهایی کرد. یک احساس ناخوشایند وجود داشت که او همه چیز بود که می توانست نزدیک باشد، و هیچ چیز هیچ چیزی دریافت نمی کند. او غمگین و تلخ بود. و در یک دقیقه از ناامیدی کامل او نشست و شروع به نوشتن یک داستان کرد. این یک داستان در مورد خود، زندگی و عزیزانش بود. چیزی شبیه یک دفتر خاطرات. لازم بود که در جایی از درد و رنج آنها ریخته شود. او خانه را توصیف کرد که در آن زندگی می کند، وضعیت و خلق و خوی که در آن حکومت می کنند. و البته، ساکنان، شوهرش و سه فرزند را از دست ندهید. او با شوهرش شروع کرد. او درباره ظاهر، حرفه ها، سرگرمی ها، عادت ها، مزایا و معایب، ویژگی های رفتار، جوک ها، غذاهای مورد علاقه و نوشیدنی ها، لباس ها، موسیقی های مورد علاقه و کتاب ها، در مورد همه چیزهایی که او را به آنچه که او را می سازد، ایجاد می کند، نوشت. پس از عقب نشینی در صندلی، او ارائه داد که او در خارج از پنجره بود، راه رفتن با سگ، توپ خود را پرتاب می کند، به صورت دوره ای نگاهی به ساعت و چک کردن ایمیل در تلفن. او خوب بود که در مورد او فکر کند. او چشمانش را بسته و ذهنی از طریق شیشه به خیابان منتقل شد و ... همانطور که اگر با او ادغام شود. من به سمت خانه نگاه کردم و دیدم که خودم را در صندلی نشسته بودم. او خود را با چشمانش نگاه کرد. برای اولین بار او متوجه شد که او فکر می کند زمانی که او به او نگاه کرد، که او در مورد او صحبت می کرد. تحت زاویه دید او، او ویژگی هایی را که قبلا آن را پیش بینی کرده بود کشف کرد و در مورد کسانی که معایب را در نظر گرفتند، به مزایا نگاه کرد. او خود را از طریق منشور افکار و ادراکات شوهرش مطالعه کرد، ناگهان متوجه شد که چقدر او برای او اهمیت دارد و چند نفر از او برای او یکی از حضور او در زندگی او بود. این افسانه و زیبا بود. او به آرامی به اتاق بازگشت. شیرین در صندلی رسیده است. او دقیقا می دانست که او به طرز وحشیانه او را دوست داشت و مهمتر از همه - او سزاوار این عشق است. او شروع به فکر کردن درباره کودکان کرد تا آنچه را که اکنون انجام می دهند، نمایندگی کند. به طور مشابه، او "به هر یک از آنها پیوست". "من شنیده ام که آنها چه می گویند و در مورد او فکر می کنند. و با شگفتی دلپذیر، متوجه شدم که آنها نیز دیوانه بودند، هر کس به شیوه خود. بازگشت به خود، او خود را با شادترین زن در جهان احساس کرد ... و، به دنبال او، عزیزانش نیز خوشحال بودند. و او دوباره در پاسخ به آنها شادی کردپس از همه، بزرگترین در زندگی. شادی این است که عزیزان خود را خوشحال کنید :)

در این متن، من یکی از آشنایی های خوب من، به خوبی، و تا حدی خودم و چند مشتری دیگر در لحظات بدبختی معنوی را توصیف کردم. ورزش از کتاب لسلی کامرون-باندلر از زمان پس از آن، آنها برای مدت طولانی زندگی می کردند و با خوشحالی زندگی می کردند. "

در لحظات ناامیدی کامل، زمانی که به نظر می رسد که کل جهان تبدیل شده است و هیچ کس شما را دوست ندارد و قدردانی نمی کند، سعی نکنید با چنین فردی با عشق خود نگاه کنید. این به شما کمک خواهد کرد که کمی شادتر احساس کنید، صلح و شادی کمی در روزهای آشفتگی و امور را اضافه کنید)

ادامه مطلب